-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 فروردین 1402 12:41
ساده لوحی است آنچه میان دلم تاب میخورد . حماقتیست بودنم. چه ابلهانه آدم ها را میپذیرم . چقدر این روزهای من بوی خیانت میدهد . پس رفیق کو؟!
-
به نیمه ی بهمن
جمعه 14 بهمن 1401 07:20
دلم شوق پریدن از هیایوی خیال میخواهد، که هر صبح ذوق کنم از همصحبتی با آفتاب ، که برقصم با طنازی نسیم ، که گفتهها گویم با آسمان ، که به خیالم منم و خدا و دنیایی که پر شده از عطر گندمزار و بوی شالی و طمع ترش انار و شرجی چمنزار و غروب های دلربای پاییز و تنهایی و تنهایی و تنهایی . دلم همیشه زلالی آب قنات پایینتر از...
-
و دوباره پاییز
پنجشنبه 5 آبان 1401 07:43
در حیاط کوچک ما در پاییز ، بهار عاشقانه میرقصد، خدا شاعر است ، کودکی جاریست، مهر ناتمام است ، آبان خواستگارِ آذر است ، سنگریزه با گنجشک دوست است ، قمری لانه دارد ، دیوارهایش آجر ، چشمها بینا و سعادت نزدیک است . خدایا شکر
-
من و خودم
سهشنبه 3 آبان 1401 17:47
خدایا میان نَفَسهای خودم گُمَم. خدایا تمام دلم شده آشیانه اش. و من بدونِ مستانه های گنجشککم چه کنم؟!! به تمام غروبهای پُر آغازت قسم ! آرامشم ده. خودِ آفریدگاری ات را هدیه ام کن . خدایا تمام دلم را عشق کرده ای ، حال از تو میخواهم عاشقش کنی . به نور . به امید . به سکون . به سکوت. به ری را . به خودت .
-
پاییز مبارک
یکشنبه 3 مهر 1401 22:55
با قدوم مبارکش پاییز آمد . با دو شکوفه ی سرخ بر تنِ انارِ نوپای باغچهی کوچکامان . با لبِ سرخترِ ریرای عاشقپیشه . با عطر تمام نشدنی تنش میان خستگی های اداره . با خنکای عصرگاهی ،گویی که خدا میان گیسوان ریرا قرآن را فوت میکند . با بوی مدرسه و اضطرابِ سحری. با خاطرهی شیرینِ کوچههای قصردشت و آن دستهایی که مرا به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریور 1401 11:52
و خدا همان تویی . کمی دورتر . کمی صبورتر.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 شهریور 1401 22:37
و شهریور خرامان خرامان با عطر پاییزش میآید . شبهایش این روزها نسیمِ خنک هدیه میدهد و مثل اینکه دارد آماده میشود که به خواستگاری مهرانهی آذر خانم برود .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 شهریور 1401 08:41
شهریور به شهریور زیبا از ما سلام . به عطر شالی و پرواز سنجاقک .به خنکای سحری ونسیم های ظهرهایش. به بوی جاریِ خدا در هر روزَش. سلام به امید. سلام به زندگی . سلام به دلتنگی های کودکانه برای نخستین روز مهر ماه . سلام به خدا و مهربانیاش . و شکر بابت هر لحظه . برای عطر ناب خلقت . برای لذتِ بودن. برای نفسهایم . برای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مرداد 1401 07:20
خدایا برای آرامشی که هر روز توی زندگیم جاری میکنی شُکر. برای صبوری های لذیذی که همه جای زندگی دارند خودشون رو نشون میدن شُکر . خدایا برای فرشتهی عشق شُکر . خدایا چه بزرگی و اطمینانی دل آدمی را حاصل ، وقتی که تنها تویی و تویی و تویی . با بودن تو ، با سپردن به تو ، تمام نداشتههایم هست میشوند و لذیذ . خدایا با تو ،...
-
صبوری
چهارشنبه 12 مرداد 1401 17:39
خدایا میان غبارهای ناامیدیِ زندگی ، بارانِ نشاطم آرزوست . کمی صبر و اندکی از خودت تمام دلم را کافیست.
-
تابستانه
جمعه 7 مرداد 1401 12:52
اینروزا هوای گرم تابستان با باران و شرجی کمی کودکی هام رو یادم میاره. دیروز عصر زیر باران خیس شدم. موهام مخصوصا . اما دلتنگ پدر نشدم. پدر دیروز رفته بود خونه ی میترا. کلی گریه کرده بود. برای اولین بار . میترا خیلی تعجب کرده بود.
-
و چه زود میمیرم
پنجشنبه 19 اسفند 1400 00:47
پرواز کن . اون سمت ابرها با آغوش باز منتظرم . بِکَن از همه ی ترس هات . از آبرو و حرف و کاغذ نوشته ها نترس . برای دل مهربانت زندگی کن . زندگی کن. عاشقی کن . دست هام منتظرن . من از اون روز مرده م . عیسی باش . زنده کن . تو روشنی من باش . چشم هایت برای من اند . دستهایت را خدا باب تنم آفریده . تو معشوق همیشگی ام هستی . با...
-
و دلم چه ها که نمیخواهد
دوشنبه 6 دی 1400 18:25
خدایا من خوب از ناصبوری دل کوچکم آگاهم و نیک میدانم دلیل دلتنگی های بیدلیلم را . خدایا حکمت آن اسم توی شناسنامه را هنوز هم ندانسته ام اما تمام دلم به ذوق چشم های شیدای ریرایم عاشقانه میتپد . چقدر امشب گم هستم میان دلتنگی و اضطراب . و دلم عجیب دستهایش را میطلبد
-
امیدهای ناامید
جمعه 12 آذر 1400 14:16
خدایا همیشه گفتهامات که مرا هزاران بار بکش اما امیدم را نه . چقدر وقتی ذوقی میان دلم سرد می شود میمیرم . دلم میترکد . میشود کودک بهانه گیر.
-
آذر
چهارشنبه 3 آذر 1400 08:21
سلام آذر. دلم برای بارانت تنگ شده . تنگ تر میشود وقتی که سپیدارهای شهر کنار خیابان عریان ، تن نمایی میکنند . میدانی آذر ، برخلاف نامت ، سرد هستی . من توقع ام از تو بیش از این داستان ها بود . گفتم زندگی را گرم در بغل میگیری و همه را رنگ های پاییزی هدیه میدهی . آی آذر ، میدانی اینروزهای دل ما کمی ابری ست . کمی بچگی...
-
پاییز و زریر عاشقش
جمعه 28 آبان 1400 11:07
و پاییز مزرعهی عشق است . با عطر نعنا و پونههای کنار جوی آب . پاییز حکایت دل شیدای من است . عاشقی را از رنگهایش آموخت . بیقرار دیدارهای عاشقانهش شد. و آخر سر رفت و دلش آذرین شد . پاییز من پر از مهر ، پر از آبانِآباد ، پر از آذرِ مجنون . پاییز من پر از توست. میان کوچه باغی قصردشت. پر از دستهای تو ام . من پر از...
-
مرگ بی صدا
سهشنبه 25 آبان 1400 17:42
چقدر تنهام . مثل تمام اون غروب های پاییزی که فقط دلهره بود و ترس و کار و کوه و بیکسی . چقدر خدا با من لج داره . خسته شدم . از این همه انتظار خسته شدم .
-
تنهایی
پنجشنبه 20 آبان 1400 23:22
چقدر دلم سنگین است امشب . انگار که آرامش درونم را کسی دزدانه برده باشد . چقدر همه چیز راحت از دست میرود . وقتهایی تمام دلخوشی آدم بوسهایست ، آغوشیست ، دستهاییست که سفت انگشتان تو را فشار دهند و تمام غم دلت را بچلاند. اسمش هر چه که باشد در باورم نیست که حقم باشد این همه بیمهری . چقدر همه چیز راحت پر میکشد . چه...
-
من، شب ، پاییز
یکشنبه 25 مهر 1400 18:24
پاییز را همیشه عاشق بودهام. پاییز تمام کودکیام را میان خنکای عصرگاهیاش به امانت دارد . پاییز رفیق همیشگی حال خوبیهای من بوده . چون الانم . و وای اگر مهتاب شامگاهی هم همرفیق این شبنشینی پاییزی باشد. با هم سه تایی از همه چیز می گوییم . از دلبریهای حضرت یار ، از ذوقهای خنکی که میان سینه کوچکم دارم ، از سکوت...
-
آرام آرام آرام
یکشنبه 25 مهر 1400 10:08
گاهی دلت آرام چون سنجاب میان تنهی بلوط فقط میخواهد بیاد بیاورد و هی با خودش لبخند بزند. دلت سکون میخواهد . دلت میخواهد تمام جهان خلاصه شود میان سینهی یار. سر بگذاری و تمام غریبگی های آدمیان را فراموشت شود . دلت خدا را میخواهد . میان عطر موهای خیسش. دلت خودت را میخواهد میان تمام ظرافتش . دلت بوی اجاق مادر و...
-
سادگی
دوشنبه 19 مهر 1400 20:27
ها چقدر فقیرند. چقدر دلم امشب از خودم و سادگیام گرفت . دلم چقدر کودکی ام را خواست . دلم تنهایی و مزرعه و غروب سرد پاییزی و بوی علف نیمه خشک روی هیزم انار را خواست . دلم خدا را خواست امشب . دلم خودم را خواست . خود سادهام را . که نشستهام انتهای تنهایی و با خدا داستانسرایی میکنم . من میگویم و او میخندد. چقدر الان...
-
من و پاییز و یادت
دوشنبه 5 مهر 1400 11:53
آی ریرا دلم روز پاییزیاش رو دوستتر میدارد اگر ذوقی جوانه بزند از سمت تو . این روزها دلم به هر نفس تو شوق میریزد میان رگهای وجودم . دلم آرام میشود در کنار تو . آخر ایمان دارم که تو برای منی . هنوز هم حکمت نام صفحه دوم شناسنامه را نمیدانم اما دلم میگویدت که مرد تو منم و زن من نیز تو . تمام بیتابیها و روزمرگی...
-
امیدهای پاییزی
جمعه 12 شهریور 1400 04:46
خدایا چنین زمان هایی را آنقدری که باید نمیفهمم . هوای این روزهای شهر پاییزوار بود و من چقدر دلم برای ریرا تنگ . دلم سخت تنگ است برای آن همه شوقی که داشتم تا به پهلو گرفته باشم او را ، به خود فشرده باشم و سرش بر شانههایم و گیسوانش را بو کنم .
-
من و حس حقارت
سهشنبه 15 تیر 1400 03:55
مثل امشبی اصلا حال دلم خوب نیست . مثل اینکه تمام حقارت جهان را یکجا جمع کرده باشد در انتهای یک استکان و بهم گفته باشند که بایست سر بکشم . امشبم را از خدا گلایه دارم . خودش خوب میداند من تمام این سال ها را هیچوقت نخواستم هیچ شهوتی را از گوشه خیابان بخرم . حتی هیچ گاه هیچ دستی را لمس نداشتهام جز ریرا . که حتی ریرا هم...
-
رفیقی چون خدا
یکشنبه 16 خرداد 1400 00:51
خدایا خوبتر که به خودم نگاه میکنم میبینم چقدر ظالمم در حق تو .و چقدر بی انصافم. خدایا من سالهای پیشتر را برخی زمانها از یاد میبرم. هنگامی که تمام دلخوشی من خنکای غروب تابستان میشد و تمام امیدم خیالبافی های شبانه روی پشت بام منزل پدری . رو به آسمان بودم. من بودم و تو و ستارههایت . و هی از تو آن همه خواسته داشتم....
-
خدا و من و ریرا
چهارشنبه 5 خرداد 1400 11:22
خدایا چقدر بغض دارم وقتی صدایت میکنم . چقدر دلگیرم . چه تنهایی سردیست . گاهی وقتها آنقدر کسی برایت عزیز ، محترم و دوست داشتنی است که باید رهایش کنی تا پرواز کند . باید خودت را جدا کنی تا سبکبال باشد . تا خوشبخت شود .تا زندگی کند. میدانی خدا ! نمیدانم خودت درد این بخشش را کشیدی یا نه . لعنتی تو فقط آفریدی . اما آیا...
-
من و زارایی که همیشه در تنهایی هایم است
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1400 01:50
سلام زارا . دلم پر است . از خودم سیرم . و گویی خیلی به این دلم بدهکارم . زارا بعد از تو ماهها ریرا را نوشتم . عاشقانه خواستمش . برایش گاهی وقت ها گریستم . دلم را که چون سنگی همیشه تنگ در بغل داشتم به دستانش سپردم و اما .. حالا گم شده ام . گم شده ام میان رفتارهایی که نمیتوانم درک کنم . من هنوز آن رفتنش را نفهمیده ام...
-
برا تو که صدایت میکنند خدا
یکشنبه 5 اردیبهشت 1400 03:18
پروردگارا ! سلام . خوبی ؟ از توانگری های هر روزتان چه خبر ؟ خداوندا ! گاهی در عجبم که چگونه شما هیچ خواب ندارید . می گویند مراقبی بنده هایت را . میگویند از گِل سرشت آدمی دل آفریدی . در کالبدش تماما عشق را دمیدهای و در گوشش تمام دختران را لیلی خوانده ای . گویند حکمت تو فرهادِ دل پیشهی کوهکن را بیشتر پسندیده . خدایا...
-
برا تو که صدایت میکنند خدا
یکشنبه 5 اردیبهشت 1400 03:18
پروردگارا ! سلام . خوبی ؟ از توانگری های هر روزتان چه خبر ؟ خداوندا ! گاهی در عجبم که چگونه شما هیچ خواب ندارید . می گویند مراقبی بنده هایت را . میگویند از گِل سرشت آدمی دل آفریدی . در کالبدش تماما عشق را دمیدهای و در گوشش تمام دختران را لیلی خوانده ای . گویند حکمت تو فرهادِ دل پیشهی کوهکن را بیشتر پسندیده . خدایا...
-
خدایا
جمعه 20 فروردین 1400 03:33
خدایا خود خوب میدانی که هیچگاه نخواسته ام به بهانه عشق ، شهوت را داشته باشم . و خوبتر می دانم که آمیزش با معشوق چه لذت وصفناپذیریست. خدایا لیلی دلتنگی های من این روزهایش تنهاترین زن این شهر است و میدانم در خلوت خودش مچاله شده و هی خودش را قضاوت میکند و محکوم کرده و به مجازات میکشد . خدایا به ریرای بیکسی های من بگو...