بگذار بفهمم جهانی که برایم آفریدی اینجایم نیست.خدایا قلبم را به اندازه ی صفای وجودت ظرفیت ده.خداوندا من شرمسار شبهای ملتمسانه خود هستم.من روی دیدن آیینه را ندارم.من عالمی می فروشم.تو دستگیرم باش عزیز همیشه غریبم.
-------
پ.ن:دوستان بلاگفایی بارها اومدم برا نظر و هی نشد.متنفرم از بلاگفا!!
- خدایا چقدر میگیری؟که بگذاری شب اول قبر،قبل از اینکه تو از من سوال کنی،من ازت بپرسم چرا؟ "
بارانکی که گم شده،نور های مات.این هایی که میبینم و تنفری که عشق های کودکانه را یادش میرود.
نمیتونم،باز می نویسم...
ای داد از دل خوش خیالم.
ای داد . . .
نمیدانستم که همیشه خودمم و خودمم و خودم و ...
آدمهایی که هیچگاه ِ لحظه ها نیستند.هیچ حسی نیست.بی هیچ وجودی نبش بلوار جدید التماس.مرد روزهای بی کسی خویش ِ اینجا و هرجای دیگری که شاید واجب الوجودی،خدا نام آفریده اش.مترسک های کلاغ ترس و گنجشک دوست روزگارند.اینجا منم.بی هیچ التماسی از دست هایی که شهوت خفته را بیدار می کنند.چون تن پوش پیازی.اینجا منم.شاید نباشد آقایی که دوست بابایی باشد و با تلفنی،زنگی و شاید چیز دیگری،و من شوم مدیر فلان صنف بی ناموسی.
نه،مدت هاست که بوی قورمه سبزی دارد تن لخت زیر بارانم.می جنگم با دست های بی خیالی،نه خوش خیالی.میروم تا ساعتهای گرگ و میش.رختخوابت می شود کاپشنی که یار هر روزت است.نه،داداش من میروم.شاید سخت باشد کنج یک کلانتری با 58 ای که میشود دریچه ی امیدت.دلت می گیرد داداش.اما گریه را ... ؛نه داداش،بدو.فحش بده به هرچه بی ناموسی است.به هرچه عمو که قناد است،به هرچه شهوتی که میان فلان جای آقای شریفی نیاست.بی خیال داداش،مردها که آن کار را نمی کنند.به همان بخش محترم شاعر دوست داشتنی خودمان،به همان بخشی که امیرحافظ مرد،دیگر ندارد.
.:پ.ن:برای تو بود داداش
.:پ.ن: ف.ا... دنیا را
درد لاینحل اینروزهایمان . . .
اینروزها فکرهامان شده قرمزی هایی که پشت شال پشمی میشکفد میان پیاده رو شلوغ خیابان ...(فلان).غنچه می شود با لبخند ملیحی.تسبیح هر روزمان عقده ی حقارتی که با هیچ کس ها و چرت و پرت هایی که چند حنجره ها می خوانند.واژه های غریبی داریم که افتخارمان است که داف می نامیمشان.
اینروزها هی میرویم و روشن فکر می شویم.روشن چون فندکی که سیگار برگ امان را دود می کند.برگی که خوب می دانیم فردایش بهمن بلند است.روشن چون پس زمینه های مهندسک های بی کار و شاید بی عار.
اینروزها هی بیشتر می فهمیم.بیشتر یاد می گیریم که داروخانه ها چه اقلامی دارند.یاد گرفته ایم که قرص های روکش داری هم هستند.یاد گرفته ایم که سیمایمان سیرمان نمی کند.یاد گرفته ایم که لیاقتمان بیشتر از اینهاست.
و باز هی کج فهمی های ما و ناکجا آباد های خفت بار وجدان سوز.می رویم تا کافه نادری هایی که فکرمان است که کلاس دارد.میرویم تا بی غیرتی هایی که فکرمان است که فرهنگ دارد.شیک است و جذاب.چون لب های سرخ آن همه چیز فروش پایتخت نشین.
بیشتر که می اندیشیم تازه های زیادی را می آموزیم.اینکه بی عرضه گی ها را روزگار مقصر است.اینکه به همه چیزت هم می شود ف.ح.ش های آب دار داد.اینکه نیاز است.اینکه تو بیشتر از همه می فهمی.حتی بیشتر از وجدان نداشته ات.
میروی و میروم و میرویم.پلاس هجده درد لاینحل اینروزهایمان است.بی غیرتی ای که وجدان آفمان را عادت شده.خیالی که جای پای پسرک ها را می برد.غباری که عترت زارا را می گیرد.و منی که گر وجدانی باشد باید . . .
.
.
شکر خدایا.