خداوندا ! خود خوب می دانی که همه ی مرد گفتنهایم را مدیونم.
مدیون همان زن هایی که بیشتر از آنکه زن باشند،مادراند.
منبع تصویر:مادر و کودک از Nancy Pratt
پی نوشت:
-ممنون زارا برای این همه صبری که گاهی هم اشک می شود.
اینجا دیگر برای هیچ پدرسوخته ای جولانگاه نیست تا هی پز فرهنگ و ادبیاتش را بدهد.
به گمانم چای بهار نارنج بود.
همانی که زندگی را الفبایش شده.
همانی که شیرازش بدان محتاج ست.
همانی که به این حیاط قدیمی،به این من قدیمی تر می گوید که اینجا بهار است.
منبع تصویر:عــکــس بـان
پی نوشت:
- أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
آدم ها وقتی رو می شوند که خیلی چیزهایشان را ندارند.
بیشتر از همه وقتی دیگر حیا نباشد.
پی نوشت:
- من هنوز این قصه ی بودن رو به هیچ جا نرسوندم.
- گاهی فکر میکنم من از خیلی ها بی حیاترم.
دیگه حالم از همه بهم میخوره.
دیگه مراعات هیچ نفهمی رو نمی کنم.
هیچ کمکی بدون مزد از سمت من صورت نخواهد گرفت.
بذار این خدای ... هر فکری میخاد برا خودش کنه.
الان که این پست رو میزنم،از بس زیر آفتاب ملات چاق کردم دماغم سوخته،خودم سیاه سوخته تر و نزدیک 200 گرم گرد و خاک توی کل تنم.
اینم آخر و عاقبت مهندس کدنویس.
پی نوشت
- خوبی که از حد بگذرد/دوپاها خیال بد کنند.
- راستی این چند روز کارگری برای درآمد نبوده،داشتم کمک می کردم در راه خدا :)
کدنویسی اونقدرها هم بد نیست.اگه خدا بخواد به زودی خبرهای خیلی خیلی خیلی خوبی از کدنویسی در راه است.