گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

بزرگ شدن

میدونی پسر،از وقتی تو به دنیا اومدی استرس رو یاد گرفتم،تازه فهمیدم بی‌خوابی چیه،فهمیدم چیزهایی مثل سردرد و پادرد و سینه درد هم هست،از وقتی تو اومدی نفهمیدم کی  ریش‌هام سفید شدند.از وقتی تو اومدی از ساده‌ترین چیزها هم می‌ترسیم.از زندگی کردن می‌ترسیم.

بس که تو بزدل و ترسویی.بس که بی‌ملاحظه‌ای.بس که کم‌فهمی.تو از همه چیز میترسی.تو از کفش پوشیدن،از راه رفتن،از غذا خوردن و کلا از زندگی کردن میترسی.

بعضی وقتا میگن اگه نبودی ما زندگی بهتری داشتیم آیا؟ و این سوال نهایت خفت می‌تونه توی زندگی تو باشه.تا اینجای کار رو باختی پسر.تو الان ۷ سال و ۶ روزت میشه.کاش وقت‌هایی که اینجا رو میخونی اوضاع فرق کرده باشه.

توی ۳۰ سالگی پیرم کردی پسر.