گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

الا تهرانیا انصاف میکن!!

سلام دوستان گلم ، بچه ها گیر دادن که آپ کنم و منم که این روزا سرم شلوغه . . . .


اما به مناسبت بزرگداشت استاد شهریار یکی از شعر هاشون رو می ذارم رو وبلاگ.


البته اگه راستشو بدونین خیلی وقته که دنبال این شعر می گشتم.


تو جامعه ای که هر کس و ناکس می رسه به ترک زبون ها یه چیزی می گه.


البته استاد شهریار شاید بهتر بود میگفتن:الا ایرانیا.


آخر الان همه جا سخن میرانند که چه خنگ. اما نمی دانم کورند یا کور می نمایند، نمیدانم!!!


نمی دانم نمی بینند التماس هایشان به ریاست های ادارات را و آبدارچی هایی که با هزار . . . چای باید آوردش و باز من را چه کار که همه ترکند.


من را چه کار که 37 ملیون ترک زبان داریم و این در حالیست که جمعیت فارس زبان کمترند.


من را چه کار که رهبرشان که برای رساندن یک نامه به دستش چه لگد ها که نمی خورند، ترک است.


شاید نمی دانند و یا می دانند اما انصافشان گم شده.


شاید نمی دانند قرآن ترک ها ناموسشان است و آنقدر مقدس که هیچ گاه به آن قسم نمی خورند و ناموسا هایی که پرمدعاهای فارس می فرمایند.


همه را نمی گویم، اما به همان ناموس خودتان قسم، شده اس.ام.اسی بخوانی از ترک ها و نخندی.


پس انصاف کن و نظر بده.


انصاف کن و فحش بده(هر چند توی دلت)، تو هم ناموس داری.من می دانم.






شعر استاد شهریار درمورد تهران و تهرانی



الا ای داور دانا تو میدانی که ایرانی



چه محنتها کشید از دست این تهران و تهرانی


چه طرفی بست از این جمعیتْ ایران، جز پریشانی


چه داند رهبری، سر گشتۀ صحرای نادانی


چرا مردی کند دعوی کسی، کو کمتر است از زن


الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من؟



تو ای بیمار نادانی چه هذیان و هدر گفتی


به رشتی کله ماهی خور به طوسی کله خر گفتی


قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر گفتی


جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی


تو را آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن


الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من




تو اهل پایتختی باید اهل معرفت باشی


به فکر آبرو و افتخار مملکت باشی


چرا بیچاره ای و مشدی و بی تربیت باشی


به نقص من چه خندی، خود سراپا منقصت باشی


مرا این بس که میدانم تمیز دوست از دشمن


الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من




گمان کردم که با من همدل و همدین و همدردی


به مردی با تو پیوستم ندانستم که نامردی


چه گویم بر سرم با ناجوانمردی چه آوردی


اگر میخواستی عیب زبان هم رفع میکردی


ولی ما را ندانستی به خود هم کیش و هم میهن


الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من




به شهریور مه پارین که طیارات با تعجیل


فرو میریخت چون طیر ابابیلم به سر سجیل


چه گویم ای همه ساز تو بی قانون و هردمبیل


تو را یک شب نشد ساز و نوا در رادیو تعطیل


ترا تنبور و تنبک بر فلک میشد مرا شیون


الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من




بدستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم


عدو را تا که ننشاندم به جای از پای ننشستم


به کام دشمنان آخر گرفتی تیغ از دستم


چنان پیوند بگسستی که پیوستن نیارستم


کنون تنها علی مانده است و حوضش چشم ما روشن


الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من




چو استاد دغل، سنگ محک بر سکه ما زد


ترا تنها پذیرفت و مرا از امتحان وا زد


سپس در چشم تو تهران به جای مملکت جا زد


چو تهران نیز تنها دید با جمعی به تنها زد


تو این درس خیانت را روان بودی و من کودن


الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من




چو خواهد دشمنی بنیاد قومی را براندازد


نخست آن جمع را از هم پریشان و جدا سازد


چو تنها کرد هریک را به تنهایی بدو تازد


چنان اندازدش از پا که دیگر سر نیفرازد


تو بودی آنکه دشمن را ندانستی فریب و فن


الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من




چرا با دوستدارانت عناد و کین و لج باشد


چرا بیچاره آذربایجان عضو فلج باشد


مگر پنداشتی ایران ز تهران تا کرج باشد


هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد


تو گل را خار میبینی و گلشن را همه گلخن


الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من



تو را تا ترک آذربایجان بود و خراسان بود


کجا بارت بدین سنگینی و کارت بدینسان بود


چه شد کرد و لر و یاغی کزو هر مشکل آسان بود


کجا شد ایل قشقایی کزو دشمن هراسان بود


کنون ای پهلوان پنبه، نه تیری ماند و نی جوشن


الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من




کنون گندم نه از سمنان فراز آید نه از زنجان


نه ماهی و برنج از رشت و نی چایی ز لاهیجان


از این قحط و غلا مشکل توانی وارهاندن جان


مگر در قصه ها خوانی حدیث زیره و کرمان


دگر انبانه از گندم تهی شد دیزی از بنشن


الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من


پی نوشت: بازم عرض کنم که من قصد توهین به هیچ شخص خاصی ندارم،فقط انصاف کنین.لطفا.

عذر می خوام آقای مهندس

یه دوست که روز اول دیدنش میخواستیم دورش بزنیم، چه دعواهایی که به خاطر اومدنش نکردیم.
ما تمام تلاشهای لازم رو به انجام رسوندیم اما به دلیل خنگول بازی یکی از هم اتاقی های گل
اسمش رفت توی قرارداد و اونم (از روی اجبار) شد یکی از هم خونه ای های ما.
کسی که زمین تا آسمون با ما فرق می کرد.کسی که هنوز نمی دونست آدمک چیه.
نمی تونست عروسک بسازه.شیشه های دودی نمی تونست بخره. نقابش شیشه ای بود.
اما خوب درس می خوند، آخه دانشجوی سال اول بود و خوشحال که داره به جامعه ی بزرگ مهندس هاخدمتی می کنه.
اینترنت های که ماها تا صبح میزدیم و اون که 8 شب خواب بود. مثبت به توان بی نهایت.
اون حتی می ترسید کی.او.کی ببینه.اون از کیک امریکایی می ترسید.راستی اون نماز هم میخوند و می خونه.
گذشت و گذشت و گذشت. و او هم کم کم اومد کنار ماها، اونم دیگه شبا دیر می خوابید،
اونم یورو تور میدید اما نه مثل ماها.
و هیچ وقت هم مثل ماها نشد.اون خیلی گل تر از این حر فا بود و من که دلم نمی اومد یکی بشه مثل گل زاهدانی.
من دوستش داشتم، همه چیزش رو . و بیشتر از همه چون اون نمی تونست کس دیگه ای باشه.
او شریف تربیت شده بود، او شریف بزرگ شده بود.
او می تونست رگ های احساس قلبت رو بشماره اما به روی خودش نمی اورد.او عاشق رفاقت بود، اما هیچ وقت سراغ لامپ نرفت.
اون یه وبلاگم داشت. و وبلاگشم مثل خودش ساده بود،آبی و گاهی هم سبز مثل پاییز.
اون سراغ ما هم می آمد تازه نظر هم می داد. و منم عاشق متلک هایی که جا می ذاشت.
او دوست خوبی شد و هست وخواهد بود.
او همیشه اینجاست تو این دل من.اونم توی مقاله ی نوستالوژی من هستش.
و من نمی دونم چرا قات زده.چرا پاک کن شده.چرا یکی هم واسه مهرداد و هوشنگ نمی آره.
یعنی همش واسه یه جواب.اونم فقط واسه ضایع کردن مودبانه.{یه شوخی از جنس نیما}


خب من الان چی باید بگم.
من همون جا هم عذر خواستم. من نمی خوام آقا مهندس ما بدون میکسا باشه.
این یه دعوت نامه از طرف بلاگ اسکایست، خوب چی میگی.قاتی ما ها می شی .با هر قالبی که دوست داری.
و با هر برنامه ای هم که دوست داری می سازیم.
حلالمون کن.

دلتنگی هام

"دل من حالش خوشه اصلا بلد نیست بگیره ولی خیلی تنگ میشه گاهی می ترسم بمیره".


MySelf


(خودم)

گاهی اونقدر دلم تنگ میشه که حتی دلیلش رو هم نمی دونم.دل تنگ چیزایی که دارم.دلتنگ خودم.
دلتنگ یه "حس غریب".دلتنگ نفس کشیدن.دلتنگ گریه های کودکانه.دلتنگ پدر کنار دستم.
دلتنگ زارای پشت دیوار.دلتنگ سادگی.دلتنگ ماندن. دلتنگ خدا. . .
من می مونم و یه دنیا نفهمی.یه دنیا پر از دفترها ی مشق.یه دنیایی خالی. آغار ابدیت.
و پر میشم از حس نوشتن.یه چیزی مثل پرواز. اما نمی تونم "پرواز را به خاطر بسپارم".پرنده تا خداست.پرنده شاید قاصدش است.
و اون موقع ست که می خوام همه چیز رو بیارم،اما دلم تنگ است، طول میکشد.
من می گردم همه جای دلم رو. و بعد دلم می سوزد، به حال خودم.به نفهمیم.به حال خودش.
و من داد می زنم ،آی مردم من نیم کیلو وجود می خواهم!!
خدا می خندد،من حسش می کنم.و من می ترسم.دست هایش را پس خواهم زد آیا؟
فکر و فکر و فکر.اینجا عقل ها را گویا اسید نیتریک پاشیده اند.
و حس میکنی دوست داری.چه دلتنگی زیباییست!
شب،کیل بیل، ماکروسافت ورد و آخر دنیا.
و می گویی اینجا خدا می خندد،اینجا خدا می بوسد دلت را، ولی باید تنگ شده باشد.
پس تا خدا می خندد. . .
وای، خوابم می آد.هی، تا حالا از چشمهای یه مادر آب خوردی!!!!
اصلا تا حالا باد رو بوییدی؟می دونی خیلی آشناست بوی دلت رو میده و شایدم خدا رو.
یعنی فرق می کنن؟!!
الان بازم" دل من حالش خوشه".ولی نمی ترسم . . .



یه تولد لب ساحل

سلام زارا.نگفته بودی کی اومدی. خب منم نپرسیده بودم.
نهایتش یه ماهی میشه. نه؟
راستی امسال چند کیلو آدم دیدی؟من خواستم خودمو وزن کنم اما ترازومون زیر گرم کار نمی کرد.
چقد من حواسم پرته. آمدنت بهاری.
من بچه که بودم بهار رو می فهمیدم.تازه درسم می خوندم!
دنیای زیبایی بود. دست دراز می کردی خدا می چیدی.همه چیز شیرین بود.
و خیلی وقتا گریه می کردم، به سادگی، به غروب و شاید به حال خنده هام.
من یه عالمه عشق داشتم و یه دنیا به بزرگی حیاط مدرسه.
و هر سال بهاری آمد و من که می گفتن بزرگ می شی.
من باید آدم حسابی میشدم آیا؟
ولی بهار رو گم کردم.میون نصیحتای بزرگترا.میون عشق های دیگرون. و یادم رفت دلم چی می خواست.
وای زارا،من بچه گیم، خودم ، دلم و . . . همه رو یه جا باخته بودم.
راستی تو تا حالا بزرگ شدی؟
دنیای وارونه ای داریم.بزرگ که می شیم میخوایم عشق رو وزن کنیم.حجم دل و چگالی احساس رو بگیریم.
لااقل کاش جذر نمیدونستیم تا این همه بهار رو زیر رادیکال له نکنیم.
دست ما نیست که بهار نیاد، ولی فهمش چی؟
می دونی زارای مهربون، بعضی وقتا باس چشارو بست تا دنیارو ببینی.
و حس کنی بودن رو و بفهمی بهار رو و اون موقع است که داری بزرگ می شی . . .
و پر می شی از فهم بهار و بوی گل های نارنجش.و دست که دراز می کنی خدا رو می بینی.
و تو متولد میشی، مثل بهار. و تو هم بهار می شی.
پس زارا خانوم بهار، بهارت مبارک.

When we were smallllllll