گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

کمی بیشتر مرد باشیم

احتمالا یه مدتی اینجا به روز نمیشه. یه جای یه کم دور میرم.اونجا زیاد از برق و اینترنت و اینجور مزخرفات :) خبری نیست. فقط دلم به امید خدا و دعاهای شما دوستان خوش ست.
پی نوشت:
- خیلی خیلی خالی ام.حتی کمتر از یک پانصد تومانی مچاله.
- ارزش ریالی ام کمتر از ۲ میلیون ریال است.

شادیانه های پاییزی

خب اینم از پاییز سراسر زندگی!
خاطرات کودکیم پر هستن از شیطنت هایی که میشه گفت بیشترشون منتسب همین فصل بودن.حالا از سیر میون باغ های انار بگیر تا بلال و بوی دستگاه های ذرت زنی.
خرمالوهای باغ آقای قاسمی رو خوب یادمه.ما هیچ وقت صاحب باغ رو نمیدیدیم برا همین همیشه یه صد تومنی رو مچاله می کردیم بین یه پلاستیک و مینداختیم توی باغ و شروع می کردیم به چیدن چندتا خرمالو.چشممون به انارها که می افتاد،چندتا انار هم به این سبد خرید اضافه می کردیم. :)
فکر کنم فعل همه ی جمله های بالا شد گذشته :!:
من عاشق شب های پاییزی ام.خب مزه ی میزگرد به مرکزیت چراغ نفتی فیض عشقی دارد که مپرس :grin:


نمی دونم امتحان کردین یا نه،اما مطمئن باشد یکی از بهترین نعمت های پاییزی که من به شدت عاشقشم صبحونه ی آش سبزی شیرازی و پشتش یه انار آبدار زدن بود،می باشد و خواهد بود. :cool:
آخ آخ داشت به کل یادم می رفت :!: مدرسه نیز یکی دیگر از نعمت های پاییزی است.توی دوره زمونه ی ما که حتی اون خنگول میز آخر هم دوست داشت اول مهر سر کلاس باشه.حتی دیدن اون معلم سیبیل کلفت رو هم با جان می خرید.
یادمه اولین روزی که رفتیم راهنمایی همه مون رو به صف کردن و بعد شروع کردن به کف دستی زدن با کمربند :?: :!:وقتی کتک خوری ملس ما تموم شد،مدیر مدرسه راهنمایی به افتخار ورود ما به مقطع راهنمایی رو تبریک گفت و اضافه کرد:[اینجا از خانوم معلم های خوشکل و مامانی خبری نیست.]
اینروزا میشه اون خاطرات رو به زندان اسرا توی فیلم ها نسبت داد.بعد هی بگین دهه ی شصتی ها مگه چی دیدن یا چی داشتن ;-)
خب من برم تا صبحونه رو از دست ندادم.
فعلا.

پی نوشت:
- این بلال های بالا نیز سوغاتی مهندس برزویی عزیز بود که دیروز مهمونمون بود.
اینو گفتم تا قابل توجه اون بی معرفتای دیگه باشه مخصوصا alone