گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

خیابان های شکلاتی


و خیابانها چقدر بوی طراوت میدهند . و تمام من می شود طعم شکلات عاشقی میان این همه دلهره و اضطراب دلپذیر.

برای تو


و برای تو .
برای تمام آن سال‌ها که کنارم بودی و نترسی و تعهد را می‌آموختی مرا.
برای تو . برای تمام اشک‌هایی که نچکید . برای دست‌هایت که نلرزید. برای دلت. برای آن سال‌های بی‌برادری. برای مانایی پدر که رفت . برای مادری که آرام خوابش برد میان سبزه های آن بلوار لعنتی .
برای تو زیبا. برای تو میان آن همه سختی و نبودن ها و نداشتن ها . برای تو که به حرمتت آسمان رزق می‌بارد برایمان و برایم . برای آن لبخند همیشه بر لبت . برای آن دل همیشه راضی و بی‌گلایه‌ات.  برای دعاهای هر روزت . برای بودنت ای همه وفا و تعهد و قداست .
و سپاس برای تمام صبوری هایت با من ناصبور . سپاس بابت دلت که تمام ناتمام من را میپذیرد . سپاس برای آن همه آرامش که می‌رقصد در نگاهت.
بودنت مبارکم.


دلتنگی های خوب

دلتنگی حس زیبایی است . بی‌آلایش زیباست . بی‌وقت می‌آید و همیشه سراغ دل آدم را می‌گیرد .
دلتنگی پر است از مهر . دلتنگی آذرِ پنهان زیر خاکستر آبان است و همیشه آدم را گرم میکند تا زمستانش را بیشتر دوست بدارد . دلتنگی خواستن کودکانه است . همان‌قدر ساده ، همان‌قدر پر از شادمانی .
دلتنگی اصلا شاید تپش‌های قلبی باشد پشت پنجره های آن اتاق رو به جاده .
شاید ناب باشد . شاید اصلا خود عشق باشد نشسته بر صندلی طراوت ، رو به سوی آن جاده ی شلوغ و عبور سفید تو را قلم میزند.
و چقدر بعضی چیزها زیباست ...
خدایا من سال‌هاست که میان بودنم گم‌ام ، اما چه لذتی دارد دیوانه‌وار قدم‌های عاشقی را در خیابان‌های این شهر ، میان روزمرگی هایمان نقاشی کنیم .
خدایا گاهی وقت‌ها داشتن آدم ها موهبت توست. و چه زیبایند. چقدر خودِ عاشقشان دوست‌داشتنی است .
گاهی وقت ها با دل کوچک مهربانشان قهر می‌کنند با آدمی . که حتی قهر کردنشان هم پر است از معرفت و وفاداری .
و من خوب می‌دانم که او میفهمد . او میفهمد برخی چیزها دست خود آدم که نیست . آخر مگر دل کودکانه‌ی یک مرد می‌تواند بگذارد کسی او را دوست‌تر بدارد. دل است دیگر . تاب این را ندارد که حتی به عادت به کسی چشم بگوید . آنهم آن چشم های پر از روشنی را . چه رسد که کسی بخواهد جسارتی کند.
چقدر داشتن بعضی آدم ها لذت بخش است . دلتنگی برایشان خوب است . غیرت مردانه‌ات که گل می‌کند حال دلت آرام می‌شود . و چه قهر دوست داشتنی‌ای . همه‌اش بوی وفا دارد و دل‌آرامی .
خدایا نمیدانم هنوز آنقدر ها نزدیکت‌ام که پچ‌پچ کم‌صدای من را بشنوی یا نه ! اما  من همیشه خواستنی ها را گفته ام . خواسته ام دلش آرام باشد تا با هر سخنی هر چند برخواسته از سادگی و بی‌غرضی نلرزد. بغض نکند و دنیایش تنگ نشود .
خواسته‌ام امانتی عزیزش را تَنگ در بغل داری . مهمان جوانی است . احترامش را بدانی .
خواسته‌ام که خنده هایش بازتر باشد . دست هایش گرم تر .
خواسته ام که از بودنش آن هم این روزها راضی باشد .
خواسته ام دلش چون پرنده پرواز را از یاد نبرده باشد. برود تا آن طرف های عشق . تا تمام آن جاهایی که نرفته . با تمام شوق‌های دخترانه اش.
میدانی ! چون دوستش دارم چون جانِ میان تنم.
و چقدر دلتنگی‌اش خوب است.

زمستانه


و مثل امروزم انگاری دلخوشی‌هایم آن دورتر ها ایستاده اند و هی نشسته اند به تماشایم. هی نشسته اند و منتظر تا ببیند این دل کوچک من زمستانش را چگونه صبح بخیر می‌گوید .

و اندکی دلگیرم و شایدم خسته . خسته از این همه حامی بودن . خسته از ریش‌سفیدی‌هایی که هر روزم باید داشته باشم.

و به قول دوستی شاید تمام این دوندگی‌ها فقط شکر دارد و سپاس خدا .

زمستان را با فال خوب حافظ شروع کردم .با ترانه ی بدرود پاییز .

و خدا را شکر .