پسرک داستان ما توی یک دبستان دولتی ناحیه یک شیراز مشغول با سواد شدن می باشد و دختر نیز . در این میان از ابتدای سال تا به حال مدرسه ی دختر بارها به هر اسم و عنوانی جشن و اردو و مراسمات برپا بود و اما دبستان پسر حتی یک ناسزای ناقابل هم ارزانی وی نداشته اند. اوضاع بر همین منوال گذشت تا اینکه چند روز پیش پسرک با شادمانی وارد خانه شده و با غریو و نشاط فریاد برآورد که سرانجام مدرسه ی وی نیز قصد دارد بساط اردو را جاری سازد. و ما نیز برای وی شادمانی ها کردیم. پس از چندی از پسر مقصد سفر خاص را جویا شدیم. و بالاخره بعد از پرس و جو بیان داشتند که مدرسه گفته اند باغی است خانوادگی در شهرک سبحان شیراز . و وای از ریسه رفتن من و همسر جان. آخر شهرک سبحان منزل ما بود و باغ مذکور در دو قدمی خانه است و هر روز پسر و خواهرش در آن میان اند. فقط آن جای ماجرا که پسر جان بین خنده های ما داد می زد حالا شاید جای دیگری باشد . خواستم بنویسم که اردو امروز برگزار شد. دقیقا پشت منزل ما و در باغ محله ی خودمان .ما نیز به هر وصف خواستیم از مسئول مدرسه اجازه ی حضور پسر در این اردو را بگیریم که نخواهد از سمت مدرسه بیاید اما در جواب گفتند که به هر جهت باید هزینه ایاب و زهاب به مدرسه پرداخت شود. اندکی فکر کرده و دیدیم بحث شرکت پسر در اردو را منتفی کنیم منفعتش بیشتر است.
یکی از چیزایی که توی وبلاگنویسی من یکیو اذیت میکنه همین عنوان نوشتن برای مطلب هست . آخه مگه ستون روزنامه ست . مثلا من بخوام از حال بدم بگم .که خسته م . که اینروزا دوست دارم هر شب تا سپیده دم ۱۰۰۰ ساعت طول بکشه . که بگم ذهنم پر شده از اعداد و ارقام و حساب کتاب . که دلم لک زده برای یک ساعت سکوت توی کوه، اونم تنهایی . خب بیام عنوان رو چی بنویسم . مگه اصلا قراره از قبل قصد کنم که خب امروز باید فلان پست رو بذارم .
و فقط خسته و بی حوصله م .
و بالاخره دامین 1zarir.ir ثبت شد. یاد روزایی افتادم که بیشتر وقتم توی همین وبلاگ بود. خیلی چیزا رو از همین جا شروع کردم و یادگرفتم. از طراحی قالب شروع کردم و نهایت رفتم سمت طراحی وب و کدنویسی با PHP و این شد شروع ماجرای کار پیدا کردن. چقدر وقتی توی یه چیزی عشق باشه به زندگی آدم برکت میده. و برا هیمن بعد از این همه سال وفادارانه بلاگ اسکای خودم را دارم .
کلی ذوق دارم برا ثبت دامین. مثل کودکی که اسباب بازی خواستنی اش رو براش گرفته باشند.
اینجا لینوکس و من در حال نوشتن اولین پست با اوبونتوی 22.04 .
گرافیک کلی سیستم عامل خیلی خیلی بهتر از قبل شده. چیزی اصلا از ویندوز کم نداره که هیچ؛به نظر من خیلی شیک تر و سرتر هم هست. با لپ تاپ من بدون ذره ای هنگی و خیلی نرم تر از ویندوز داره جواب میده.
برم برای لالا . کانفیگ و نصب اپ هم بمونه برای فردا.
دامین آی آر رو سفارش دادم اما گویا دوستان ایرنیک (nic.ir) خیلی عجله ای برای تایید ندارن . الانی هم که دارم این پست رو می نویسم ، اوبونتوی 22 عزیز با حجم ناقابل 4.5 گیگ در حال دانلود هستند تا مرحمت نموده و اجازه دهند بتونیم کنار ویندوز به صورت dual boot داشته باشیم ایشون رو مرورگر کروم رو هم دیدم روی ویندوز هی هر از گاهی هنگ می کنه. برا همین از brave دارم استفاده می کنم .انصافا خیلی سریعتر و روان تر ا ز chrome داره جواب میده .
باید حواسم باشد که نکند تمام آن چه را این سالها در دلم عاشقانه کاشته ام و خدا آنرا هدیه داده است را با غافلی میان بی برنامه گی هایم گم کنم. نکند عطر خدا را میان سینه های بهارنارنج جا بگذارم و پی هوس انجیر باغ همسایه خودم را غرق کنم. خدایا تو مراقبم باش.
هر چی فکر میکنم نمی تونم از اینجا دل بکنم. به زودی دامین آی آر روی وبلاگ ست خواهد شد. کمی قوانین nic تغییر کرده و سعی میکنم بتونم ثبت ناقص چند سال قبل رو کامل کنم.
حیاط خانه ی پدر بود و من و بهار نارنج و اردیبهشت . میانه ی سردرگمی بهارانه ، من می ماندم و فردایی که میان غبار کم پولی دیده نمی شد . سالها دویدم ، اندیشیدم و زندگی را با قلم عاشقی سبز کشیدم . حالا باز منم و حیاط پدر و اردیبهشت بی نظیرش . و شکر که هنوز پدرهست . مادر اجاق کنج حیاط را دارد . هنوز بوی چوب سوخته و خاک نم خورده می آید و تازگی ها بابونه و پونه را نیز میزبانیم . گاهی می ایستم و تمام عرق هایی که ریختم را به احترام و ایستاده سلام میدهم . میان لباس سبزی که بر تن دارم . با بوی باروت و روغن خوشبوی سلاح . و من پر شدم از خدا .میانه ی این عمر ، ریرایم را یافته ام . و چشم هایش که نگارش اشعار من است .
خدایا شکر .