سالهاست که همنشین تنهاییهای سنگهای زیر پایش شده است.
امید دل چوپانهای تنهاتر از خودش.
درخت انجیر وحشی بچهگیهای من.
هنوز هم زیبا بود. فقط کمی پیرتر. مثل پدر. مثل زندگی.
اون اوایل ما کنتور آب نداشتیم.
همیشه آب جیرهبندی بود. توی ۲۴ ساعت فقط ۴ ساعتش رو آب داشتیم. اونم از ساعت ۲ شب به بعد.
گفتم که اون اوایل کنتور نداشتیم. آخر ماهها یه بندهخدایی میومد و از هر خونه بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ تومن میگرفت. برا اینم که عادلانه باشه هی میومد توی حیاطها و درختهای باغچه رو میشمُرد.
اون زمانها ما همیشه هفته بارون داشتیم. هوا که ابری میشد تا یه هفته فقط بارون میبارید. اونقدرها بارون میبارید که توی زمستون و پاییز دلت لک میزد برا یه روز صاف آفتابی. اما بازم ما آب نداشتیم. روزا بیشتر از تلمبههای پر آب زمینهای کشاورزی آب آشامیدن میاوردیم و ظرفها رو هم مادر میبرد سمت جوی آبی که از وسط روستا میگذشت.
با تموم این خوش بارونی ها باز هم آب لولهکشی روستا جیرهبندی بود.
به هر جا هم اعتراض میبردیم کسی رسیدگی نمیکرد. ما کنار گوش شیراز بودیم و همیشه بیآب.
و حالا دیگه نه اون بارون ها رو داریم،نه کشاورزی و نه بی کنتوری رو. و الانم آب جیرهبندیه اما ما عادت داریم. ۳۰ ساله که آبمون جیرهبندیه. دیگه اذیت نمیشی و کمی خوشحالی که الان شیرازم جیرهبندیه.
تا شاید بدونن خیلیهایی که حقشون رو هر روز میخورن،با چه فلاکتی زندگی رو گَز میکنن.
تصویرنوشت:
عکس مربوط به مینیدریاچهای هست که شنا رو اونجا یاد گرفتم. الان فقط خاطراتش مونده و تَرَکهای خشکش.