گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

اتاق کار من



اونقدری خسته م که نشستم پشت میز و هی استخاره میگیرم برای روشن کردن سیستم .

پنجره پشت سر رو باز کردم. اردیبهشت شیراز با عطر بهار نارنج و صدای قمری هاش داره خودش رو جا میکنه میون دل بهار کرونایی . پشت اتاق کارم یه باغ قدیمی هستش . اینروزا زاغی های باغ مرتب سر و صدا میکنن. من هر دوشون رو هم دوست دارم . باغ انگاری روی کول سمت چپی من باشه. مثل همه جا سروها بلندتر هستن.وسط باغ یه خونه یه طبقه هست که خیلی کم میشه کسی رو ببینم . روبروی خونه گل‌های همیشه بهار کاشتند و یه باغچه ی کوچک از سبزی. گل ها از پشت سپیدارهایی که حدس میزنم خیلی پیر باشند دیده میشه.

آدم بدجور دلش زندگی توی اون خونه رو میخاد . سقف خونه کوتاه و نمای بیرون آجر سه گل هستش . آنتن تلویزیون شاخ گوزنی بلندی دارهو توی انبوه درختا به سخت میشه دیدش.

یکی از خوشبختی های محل کارم این منظره جالبه که هر روز عاشقترش میشم.

در آستانه ۱۴ سالگی

۱۴ سال پیش میون کارگاه دانشگاه اینجا رو ثبت کردم . چه عاشقی ها که باهاش داشتم. چه ذوق‌ها که براش داشتم . بارها عنوان عوض کردم . چند بار آدرس تغییر دادم . یه وقتایی از بلاگ‌‌اسکای بریدم و قهر شدم باهاش...

اما واقعیت اینه که یه بخشی بزرگی از عمر من اینجا نوشته شده .

۱۴ سال نفس کشیدن .

شروع کردم به قالب عوض کردن براش، بعد از مدتی قالب ها رو خودم نوشتم ، کم‌کم از طراحی وب خوشم اومد و الان شغل حاضرم دقیقا بخاطر اینه که کدنویسی بلدم. خیلی چیزا رو مدیون اینجام .

هر وقت دلم می‌گرفت اینجا شروع میکردم یه نوشتن. دیگه کم کم به میانسالی رسیدیم .

ممنونم بلاگ اسکای.