اونقدری خسته م که نشستم پشت میز و هی استخاره میگیرم برای روشن کردن سیستم .
پنجره پشت سر رو باز کردم. اردیبهشت شیراز با عطر بهار نارنج و صدای قمری هاش داره خودش رو جا میکنه میون دل بهار کرونایی . پشت اتاق کارم یه باغ قدیمی هستش . اینروزا زاغی های باغ مرتب سر و صدا میکنن. من هر دوشون رو هم دوست دارم . باغ انگاری روی کول سمت چپی من باشه. مثل همه جا سروها بلندتر هستن.وسط باغ یه خونه یه طبقه هست که خیلی کم میشه کسی رو ببینم . روبروی خونه گلهای همیشه بهار کاشتند و یه باغچه ی کوچک از سبزی. گل ها از پشت سپیدارهایی که حدس میزنم خیلی پیر باشند دیده میشه.
آدم بدجور دلش زندگی توی اون خونه رو میخاد . سقف خونه کوتاه و نمای بیرون آجر سه گل هستش . آنتن تلویزیون شاخ گوزنی بلندی دارهو توی انبوه درختا به سخت میشه دیدش.
یکی از خوشبختی های محل کارم این منظره جالبه که هر روز عاشقترش میشم.