این بار اگر زن زیبارویی را دیدید، هوس را زنده به گور کنید!
و خدا را شکر کنید برای خلق این زیبایی...!
زیر باران اگر دختری را سوار کردید، جای شماره به او امنیت بدهید!
او را به مقصد مورد نظرش برسانید!
نه مقصود مورد نظرتان!
هنگام ورود به هر مکانی با لبخند بگویید: اول شما!
در تاکسی، خودتان را به در بچسبانید! نه به او… !
بگذارید زن ایرانی وقتی مرد ایرانی را در کوچه ای خلوت می بیند، احساس امنیت کند نه ترس!
بیایید فارغ از جنسیت، کمی مرد باشید!
ای دهقان فداکار! تو در روزگاری بزرگ شدی که مردی برهنه شد تا زنان و کودکان زنده بمانند! اما من در روزگاری نفس می کشم که زنی برهنه می شود تا کودکش از گرسنگی نمیرد!
در سرزمین من هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیست… ! و هیچ خیابانی...! بن بست ها اما… فقط زنها را می شناسند انگار...!
اینجا نام هیچ بیمارستانی… مریم نیست! تخت های بیمارستانها اما… پر از مریم های درد کشیده است! … که هیچکدام… مسیح را آبستن نیستند!
تو را به جای تمام کسانی که نشناخته ام دوست میدارم
تو را به جای تمام روزگارانی که نمی زیسته ام دوست میدارمتو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم
.: عاشقانه های پل الوار
فرانسه ی عاشق هم گریه کرد.
امروز با خانومی رفتیم خرید برا بچه ها.دختر برا خودش دیگه خانومی شده.پسر اما همیشه کم توقع بوده و ساده پسند.دختر تقریبا سر تا پا نو پوش شد.با یه کلاه پشمی سبز که سه تا گل با تقارن مثلث وار بالای پیشونیش جا خوش کرده.وسط گل ها هم یه مهره کوچیک جا گذاشته شده.یه شال همرنگ کلاه و یه بلوز پشمی سفید و قرمز که تا زیر زانوهاش رو می پوشونه.وسطهاش با دو خط تیره دو نیم شده.نیم بالا قرمز یک دست با یه گل رو سمت چپ سینه و پایین که بیشتر شبیه چین های دامن ه طرح عروسکی پرنده های کمی عصبانی است.دوتا شلوار گرم هم گرفتیم.پسر هم با یه پاییزه قرمز جیغ شیک پوش شد که بیشتر من رو یاد نیمکت منچستر میندازه.با یه حرف بی لاتین بزرگ سمت راست سینه و یه مشت آرم و علائم زیر اون.سمت چپ سینه رسمی تره.یه آرم دوار طلایی رنگ.شلوار گرم های پسر هم جالب هستن.اما خانوم هیچ نخواست.و من خوب میدونم برا مراعات منه.برا اینه که خیلی بیشتر از من می فهمه.برا اینکه نکنه شاید چیزی بگه که من شرمنده شم.و یادم هست.اصلا اینجا می نویسم تا یادم باشه.یاد روزهایی که هنوز کار نبود.روزایی که هیچ وقت تنهام نذاشت و هی صبر کرد.و خدا را شکر که الان کار هست،و به پاس صبوری های بانو کار خوب هم هست.خودرو هست و خانه نیز کم کم ایشالا.فعلا فونداسیون(پی) رو کامل کردیم.اون دست های چند پست قبل هم در راستای ساخت و ساز خونه زخم شده بود.خانم گل من لیاقتش خیلی هاست.و خوب میداند که تمام آرامش این محیط ناآرام را از مهربانی هایش می آموزم.
پی نوشت:
- چیز هایی هست که من و بانو و جوجه ها بی تقصیریم اما زجرمان می دهد.خدایا تو بهتر میدانی اش.
وقتی هایی هست که توی زندگی هیچ گـُـهی نمی تونی بخوری.فقط باید مثل بز زل بزنی.
زندگی خصوصی من گندیده شد.میان تمام حراف هایی که فکر میکنن چهاردیواری من اتاق نشیمنشان است.چهار دیواری زندگی من اندازه سرویس عمومی هم اعتبار ندارد.ماندم گیرم کجای کار است.گیرم شاید احترامی است که برای کلمه های مزخرفی چون مادر،پدر،بزرگتر و خیلی چیزهای دیگر که بهایش عمرم،تلاشم و امیدم است،میدهم.بزرگتری که حد اش را نمیداند،فهمش از گوسفند پشت درب آبی،رنگ و رو رفته ی آخر حیاط کمتر است احترام می خواهد برای چه کارش؟
خسته ام.از اینکه به جای همه باید بفهمم.به جای همه باید چرتکه بندازم.به جای همه باید بخندم،گریه کنم،راه بروم،چک پاس کنم،یاد بدهم،فکر کنم و هزار کوفت و زهرمار دیگر.خسته ام از اینکه تنها دلخوشی اینروزهایم می شود همان چهار دیواری کار.می شود همان چیزهایی که سایرین بیزارند ازش.کاش همان سایرین جای اینروزهای من بودند؟کاش همان سایرین جای پیشتر های من بودند.شاید قدردانتر می شدند.
کاش دستم به صورت نورانی خدا می رسید.خیلی دوست دارم جای انگشتهایم را رویش نقاشی کنم.
دیروز سر انگشت شصت من شهادت داد که تنهایی ام این روزها بیداد می کند.
پی نوشت:
- سرچاه لعنتی خوب ثابت کرد که سنگین است.
- باغچه پسر،جا مانده از پست قبل