-
آپدیت تقریبا روزانه در Threads
جمعه 14 دی 1403 11:47
ممنون که به اینجا سر میزنی. چون به سیستم های وبلاگدهی وطنی زیاد اعتمادی ندارم و اینکه متن نویسی با گوشی واقعا با این سیستم ها سخته، لذا ادامه ی وبلاگ و آپدیت های اون رو توی Threads می نویسم. البته اینجا هم هر از چندی پست منتشر میشه. برای خواندن من روی لینک روبرو تپ یا کلیک کن :::> ( threads.net/@1zarir )
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 دی 1403 00:33
اونقدر قالب و فونت بلاگ اسکای روان و خوب تنظیم شده که هر کاری کردم نتونستم خودم رو راضی کنم تا برم سراغ وردپرس دات کام. وردپرس توی ورژن رایگان از فونت های کاستوم پشتیبانی نمیکنه. خودشم فونت فارسی نداره. و اجازه هم نمیده که با css خودت اضافه کنی . سالهاست اینجا مینویسم و باز ادامه میدم . به سرم زد برم روی یه هاست...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 دی 1403 23:41
سه روز بیمار بودم. افتاده بودم توی خونه . آرزو کردم که کاش سالم باشیم و همیشه کار باشه . چقدر سخت گذشت این سه روز. الان خیلی بهترم. باران میآید. امروز بعد از بیخابی های توامان با تب و درد، میان نشیمن با صدای باران خوابیده بودم. توی این شب های بیماری جور دیگه ای شده بودم. انگاری که دیگه از مرگ خیلی کمتر می ترسم. گویی...
-
یک ماه و ۱۲ روز
سهشنبه 4 دی 1403 06:06
دارم یاد میگیرم آرام تر باشم. مباحث مالی رو خدا رو شکر بهتر مدیریت میکنم . توی اداره قاعده ونظم برای خودم تعریف کردم و حالم خوب است . صبح ها هنوز دلگیرم و نگران . بیشتر باید از اخبار دور باشم و بیشتر بایست با خودم تنهایی رو تمرین کنم. سعی میکنم کمکم به تماس ها پاسخ بدم و زیاد اهمیتی برام نداشته باشن.
-
یک ماه و ۱۱ روز
دوشنبه 3 دی 1403 06:06
زمستان مبارک. با باد سرد برگریزش. با برفک روی چمنزارش. با سکوت خیابانهای اول صبحش. با تنهاییهای دلگرمکنندهش . با شبهای طولانی و غروب های دوست داشتنی .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 آذر 1403 15:36
با پسر سعی دارم رفیق تر باشم. میخایم با هم بریم دنبال ابزار و تعمیر.
-
یک ماه و 8 روز
جمعه 30 آذر 1403 15:28
میریم سمت خونه ی پدر. یلدا رو پیش اونا خواهیم بود. دنبال آچار دریل و مته هستم. پدر جان چند مورد سفارش تعمیری دارند.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 آذر 1403 14:30
درخواست قیومیت هاجر رو دادم. امروز بردیمش پزشکی قانونی . خدا کنه زیاد طولش ندن. کارت بانکیش غیرفعال هست. این ماه آخری کلی کار کردیم براش. امید دارم جواب بده . دیشب مجدد بردمش برای درخواست کارت ملی ش .
-
یک ماه و ۷ روز
پنجشنبه 29 آذر 1403 14:28
خدایا شکر . برای درآمدی که هست . برای نفس های پدر و مادر . شادی کودکانه ی فرزندانم . برای حس کردن زیبایی های جهانت
-
یک ماه و ۲ روز
شنبه 24 آذر 1403 23:58
عصر باران بود. موسیقی دنا با مهستی و من و دنای وفادار . آرامشی رو کمکم دارم پیدا میکنم که سال ها گمش کرده بودم . همه چیز اطرافم داره آروم حرکت میکنه و برای هر کاری زمانِ لازم وجود داره.
-
یک ماه و ۱ روز
جمعه 23 آذر 1403 22:10
حالم بهتر است . زندگی آرام تر و باد کوتاه می وزد.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 آذر 1403 07:54
دیروز رفتیم سمت قلعه دختر و تنگ هایقر فیروزآباد . چقدر آدمی اینجور ها احساس کچیک بودن میکنه . چقدر دنیا بزرگتر از اونی هست که فکر میکنیم . حیف اینجا جای راحتی برای اپلود عکس نداریم . بخاطر همین محدودیت بلاگداسکای چند بار حتی خواستم برم روی سرویس های دیگه .
-
روز ۳۰ ( یک ماه )
پنجشنبه 22 آذر 1403 07:50
امروز یک ماه میشه که با خودم عهد کردم کنجکاو کجرفتاری های روزانه ی خودم باشم . انسان ها رو همونجوری که هستن ببینم . دنیا رو سخت نگیرم . زیاده خواه نباشم. تلاش کنم و خانواده م رو دوست تر داشته باشم . از مرگ نترسم و با پذیرشش قبول کنم جزیی از زندگی هست. دعا کنید ادامه داشته باشه .
-
روز ۲۸
سهشنبه 20 آذر 1403 20:00
خدایا همیشه کنارم باش آرومم کن. وجودم باش. امروز با پدر و مادر رفتیم برای کارای بهزیستی . شنوایی سنجی هر دو نفرشون رو انجام دادیم. پرونده های اولیه رو ساختیم . فردا هم باید بریم سراغ کارت های ملی شون . میدونم روزای خوبی دارم و روزهای خیلی بهتری در راه هستن .
-
روز ۲۶
یکشنبه 18 آذر 1403 23:21
ظهر کمی بی تاب بودم. درب برقی ساختمان علی باز هم خراب شده بود. باید صبورانه تر پذیرای واقعیت زندگی باشم .
-
روز ۲۵
شنبه 17 آذر 1403 23:31
خیلی آرومترم . شاید روزی فهمیدم که انتهای تمام دویدن ها دمی نشستن و بوییدن و خواسته شدن باشه . اینکه خدا و جهان آدمی رو لایق بدونه . همه چیز روسادهتر میبینم و میدونم هر روز معجزه ی خداست .
-
روز ۲۴
جمعه 16 آذر 1403 17:52
امروز رو با ناامید ی و یاس شروع کردم . بعدش سعی کردم بخندم . با حسین رفتیم کوه. و چقدر خوب بود. شبی هم بیرونیم . کنار آتیش . بین کوچه باغهای قصردشت.
-
روز ۲۳
پنجشنبه 15 آذر 1403 06:55
با خانواده ی کوچیک بیدار شدیم تا بریم پیاده روی . سایت رو این روزا باید جدی تر پیگیری کنم. دنبال راه حل های دیگه برای درآمد بیشتر هستم . امروز ۲۳ روز میشه که مسیر آرام خودم رو میرم . خدایا مراقبم باش .
-
روز ۲۲
چهارشنبه 14 آذر 1403 22:37
و خدا شکر امروز بهترم . پول علیرضا رو تونستیم برگردونیم . خدایا مراقبم باش .
-
روز ۲۱
سهشنبه 13 آذر 1403 23:17
حالم زیاد خوب نیست . ریاضت روزانه ی من داره کمکم واقعی تر میشه . حس خوبی نسبت با آدما ندارم . از ریرا خیلی دور شدم . اونقدر دارم هس دورتر میشم که کمکم داره باورم میشه که دیگه توی دلم نیست . نمیدونه که نبودن های همیشگی چه بلایی سر دل یه مرد میاره . ناامید آدم رو به جایی میرسونه که ترجیح میده دیگه به اون آدم زیاد فکر...
-
روز 20
دوشنبه 12 آذر 1403 23:13
امروز خوب بود خدا رو شکر. کارای بیشتری رو توی اداره انجام دادم. کمی دست به روی ماشین زارا کشیدم. و کلی با فلش های خرابم ور رفتم. آخرش دیدم ویندوز بیچاره به دادم رسید. هر کاری کردم نشد که با لینوکس تعمیر بشن. دارم به ایده ی راه اندازی سایت فکر میکنم. کسی که قراره باهاش کار کنم چندان موضوع رو جدی نمیگیره. کم کم دارم به...
-
روز ۱۹
یکشنبه 11 آذر 1403 18:19
از ریرا خیلی دلخورم . از مجتبی ناامیدم . گیرم . بین همه چیز گیرم .
-
روز ۱۸
شنبه 10 آذر 1403 21:46
حالم امروز زیاد خوش نبود . حس میکردم میخام بمیرم . معده م می سوخت . از غذا می ترسیدم . خسته بودم . اما یک روز دیگه هم گذشت . با صبوری . با امید . و باز شکر
-
روز ۱۷
جمعه 9 آذر 1403 06:47
خدایا کمک کن تا فراموش نکنم . کمک کن هر روز شاکر باشم . هر روز رو هدیه ای پاک از سمت تو بدونم .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 آذر 1403 20:12
عصری و الانی که دارم این پست رو مینویسم بارون میاد. توی خیابون عرفان منش خوردم به یه پراید . هاجر وقت معاینه داشت . عجله کردم . اشتباه از من بود . خلاف رفتم . ناصبور بودم . خدایا صبوری رو یادم بده .
-
روز ۱۵
چهارشنبه 7 آذر 1403 20:10
دیشب حس بدی گرفتم. حرفای بدی از یکی شنیدم و خیلی مراعات کردم . خوب متوجه میشم که شهوت ، شرافت آدمی رو میندازه تو جوی فاضلاب . عصبانی هستم . از خودم . از اینکه که جوری رفتار کردم که کسی بتونه اینجوری متلک بارم کنه . و کاش …
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 آذر 1403 18:33
آذر با باران صبحگاهی دلبری میکنه . هوای این روزهای شیراز انگاری مکتب مولاناست و دنبال شیدایی های او با شمس. چقدر بوی خیسی پارک حوالی اداره به دلم آرامش میده .
-
روز ۱۴
سهشنبه 6 آذر 1403 18:32
خدا رو شکر . شد دو هفته . هر چند همکار جدید شده همراه پیاده روی های صبحگاهی من، اما بازم بخش های خوبی از فری کنفرانس رو گوش میدم . خدایا شکر
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 آذر 1403 15:24
دفترچههای مادر اینا امروز تایید و ثبت نهایی شد . تقریبا ماهی یک میلیون و نیم از حقوقم کسر میشه . دوست دارم اونقدر زمان و قدرت داشته باشم که بتونم کمکشون کنم تا راحت زندگی کنن. گوش های پدر سنگین شده . رووش نمیشه اعتراف کنه اما واقعا به سختی چیزی رو خوب متوجه میشه . و چقدر پول راهکار تمام مشکلات میشه .
-
روز ۱۳
دوشنبه 5 آذر 1403 15:21
بایست هر روز رو شکرگزار باشم . باید دعا کردن رو یاد بگیرم و خواستن رو. اینکه به زبان بیارم. اینکه بدونم چی میخام . و ۱۳ روز شد .