-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 آذر 1403 15:36
با پسر سعی دارم رفیق تر باشم. میخایم با هم بریم دنبال ابزار و تعمیر.
-
یک ماه و 8 روز
جمعه 30 آذر 1403 15:28
میریم سمت خونه ی پدر. یلدا رو پیش اونا خواهیم بود. دنبال آچار دریل و مته هستم. پدر جان چند مورد سفارش تعمیری دارند.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 آذر 1403 14:30
درخواست قیومیت هاجر رو دادم. امروز بردیمش پزشکی قانونی . خدا کنه زیاد طولش ندن. کارت بانکیش غیرفعال هست. این ماه آخری کلی کار کردیم براش. امید دارم جواب بده . دیشب مجدد بردمش برای درخواست کارت ملی ش .
-
یک ماه و ۷ روز
پنجشنبه 29 آذر 1403 14:28
خدایا شکر . برای درآمدی که هست . برای نفس های پدر و مادر . شادی کودکانه ی فرزندانم . برای حس کردن زیبایی های جهانت
-
یک ماه و ۲ روز
شنبه 24 آذر 1403 23:58
عصر باران بود. موسیقی دنا با مهستی و من و دنای وفادار . آرامشی رو کمکم دارم پیدا میکنم که سال ها گمش کرده بودم . همه چیز اطرافم داره آروم حرکت میکنه و برای هر کاری زمانِ لازم وجود داره.
-
یک ماه و ۱ روز
جمعه 23 آذر 1403 22:10
حالم بهتر است . زندگی آرام تر و باد کوتاه می وزد.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 آذر 1403 07:54
دیروز رفتیم سمت قلعه دختر و تنگ هایقر فیروزآباد . چقدر آدمی اینجور ها احساس کچیک بودن میکنه . چقدر دنیا بزرگتر از اونی هست که فکر میکنیم . حیف اینجا جای راحتی برای اپلود عکس نداریم . بخاطر همین محدودیت بلاگداسکای چند بار حتی خواستم برم روی سرویس های دیگه .
-
روز ۳۰ ( یک ماه )
پنجشنبه 22 آذر 1403 07:50
امروز یک ماه میشه که با خودم عهد کردم کنجکاو کجرفتاری های روزانه ی خودم باشم . انسان ها رو همونجوری که هستن ببینم . دنیا رو سخت نگیرم . زیاده خواه نباشم. تلاش کنم و خانواده م رو دوست تر داشته باشم . از مرگ نترسم و با پذیرشش قبول کنم جزیی از زندگی هست. دعا کنید ادامه داشته باشه .
-
روز ۲۸
سهشنبه 20 آذر 1403 20:00
خدایا همیشه کنارم باش آرومم کن. وجودم باش. امروز با پدر و مادر رفتیم برای کارای بهزیستی . شنوایی سنجی هر دو نفرشون رو انجام دادیم. پرونده های اولیه رو ساختیم . فردا هم باید بریم سراغ کارت های ملی شون . میدونم روزای خوبی دارم و روزهای خیلی بهتری در راه هستن .
-
روز ۲۶
یکشنبه 18 آذر 1403 23:21
ظهر کمی بی تاب بودم. درب برقی ساختمان علی باز هم خراب شده بود. باید صبورانه تر پذیرای واقعیت زندگی باشم .
-
روز ۲۵
شنبه 17 آذر 1403 23:31
خیلی آرومترم . شاید روزی فهمیدم که انتهای تمام دویدن ها دمی نشستن و بوییدن و خواسته شدن باشه . اینکه خدا و جهان آدمی رو لایق بدونه . همه چیز روسادهتر میبینم و میدونم هر روز معجزه ی خداست .
-
روز ۲۴
جمعه 16 آذر 1403 17:52
امروز رو با ناامید ی و یاس شروع کردم . بعدش سعی کردم بخندم . با حسین رفتیم کوه. و چقدر خوب بود. شبی هم بیرونیم . کنار آتیش . بین کوچه باغهای قصردشت.
-
روز ۲۳
پنجشنبه 15 آذر 1403 06:55
با خانواده ی کوچیک بیدار شدیم تا بریم پیاده روی . سایت رو این روزا باید جدی تر پیگیری کنم. دنبال راه حل های دیگه برای درآمد بیشتر هستم . امروز ۲۳ روز میشه که مسیر آرام خودم رو میرم . خدایا مراقبم باش .
-
روز ۲۲
چهارشنبه 14 آذر 1403 22:37
و خدا شکر امروز بهترم . پول علیرضا رو تونستیم برگردونیم . خدایا مراقبم باش .
-
روز ۲۱
سهشنبه 13 آذر 1403 23:17
حالم زیاد خوب نیست . ریاضت روزانه ی من داره کمکم واقعی تر میشه . حس خوبی نسبت با آدما ندارم . از ریرا خیلی دور شدم . اونقدر دارم هس دورتر میشم که کمکم داره باورم میشه که دیگه توی دلم نیست . نمیدونه که نبودن های همیشگی چه بلایی سر دل یه مرد میاره . ناامید آدم رو به جایی میرسونه که ترجیح میده دیگه به اون آدم زیاد فکر...
-
روز 20
دوشنبه 12 آذر 1403 23:13
امروز خوب بود خدا رو شکر. کارای بیشتری رو توی اداره انجام دادم. کمی دست به روی ماشین زارا کشیدم. و کلی با فلش های خرابم ور رفتم. آخرش دیدم ویندوز بیچاره به دادم رسید. هر کاری کردم نشد که با لینوکس تعمیر بشن. دارم به ایده ی راه اندازی سایت فکر میکنم. کسی که قراره باهاش کار کنم چندان موضوع رو جدی نمیگیره. کم کم دارم به...
-
روز ۱۹
یکشنبه 11 آذر 1403 18:19
از ریرا خیلی دلخورم . از مجتبی ناامیدم . گیرم . بین همه چیز گیرم .
-
روز ۱۸
شنبه 10 آذر 1403 21:46
حالم امروز زیاد خوش نبود . حس میکردم میخام بمیرم . معده م می سوخت . از غذا می ترسیدم . خسته بودم . اما یک روز دیگه هم گذشت . با صبوری . با امید . و باز شکر
-
روز ۱۷
جمعه 9 آذر 1403 06:47
خدایا کمک کن تا فراموش نکنم . کمک کن هر روز شاکر باشم . هر روز رو هدیه ای پاک از سمت تو بدونم .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 آذر 1403 20:12
عصری و الانی که دارم این پست رو مینویسم بارون میاد. توی خیابون عرفان منش خوردم به یه پراید . هاجر وقت معاینه داشت . عجله کردم . اشتباه از من بود . خلاف رفتم . ناصبور بودم . خدایا صبوری رو یادم بده .
-
روز ۱۵
چهارشنبه 7 آذر 1403 20:10
دیشب حس بدی گرفتم. حرفای بدی از یکی شنیدم و خیلی مراعات کردم . خوب متوجه میشم که شهوت ، شرافت آدمی رو میندازه تو جوی فاضلاب . عصبانی هستم . از خودم . از اینکه که جوری رفتار کردم که کسی بتونه اینجوری متلک بارم کنه . و کاش …
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 آذر 1403 18:33
آذر با باران صبحگاهی دلبری میکنه . هوای این روزهای شیراز انگاری مکتب مولاناست و دنبال شیدایی های او با شمس. چقدر بوی خیسی پارک حوالی اداره به دلم آرامش میده .
-
روز ۱۴
سهشنبه 6 آذر 1403 18:32
خدا رو شکر . شد دو هفته . هر چند همکار جدید شده همراه پیاده روی های صبحگاهی من، اما بازم بخش های خوبی از فری کنفرانس رو گوش میدم . خدایا شکر
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 آذر 1403 15:24
دفترچههای مادر اینا امروز تایید و ثبت نهایی شد . تقریبا ماهی یک میلیون و نیم از حقوقم کسر میشه . دوست دارم اونقدر زمان و قدرت داشته باشم که بتونم کمکشون کنم تا راحت زندگی کنن. گوش های پدر سنگین شده . رووش نمیشه اعتراف کنه اما واقعا به سختی چیزی رو خوب متوجه میشه . و چقدر پول راهکار تمام مشکلات میشه .
-
روز ۱۳
دوشنبه 5 آذر 1403 15:21
بایست هر روز رو شکرگزار باشم . باید دعا کردن رو یاد بگیرم و خواستن رو. اینکه به زبان بیارم. اینکه بدونم چی میخام . و ۱۳ روز شد .
-
روز ۱۲
یکشنبه 4 آذر 1403 05:57
کمکم دارم به دوهفته و نیمه شدن ماه نزدیک میشم . ۱۲ روزی میشه که هر روز به یادم میارم بایستی پاک باشم. از هر چه نفرت. از هر چه ناصبوری. از هر چه تندروی. باید آرام باسم چون خدا . چون جهانش و صبور و صبور و صبور . تا ابد صبور .
-
و باز رفتن های کمبازگشت
شنبه 3 آذر 1403 16:31
سه تا از دوستان باید جابجا بشن. به امین عادت بیشتری داشتم . و چقدر من تغییر کردم. سنگتر شدم . نه رفتن خودم زیاد آزارم میده و نه رفتن کسی . چقدر چهار سال قبل همه چیز برام سخت بود. هر چی مسن تر میشم وابستگی م به محیط داره کمتر میشه و سعی میکنم آمادگی هر اتفاقی رو داشته باشم . دنیا نسبت به ما بی رحم تر و بی تفاوت تر از...
-
روز ۱۱
شنبه 3 آذر 1403 06:07
خدا رو شکر یک هفته و ده روز رو گذروندم. باید هر روز اینجا باشم . تکرار کنم که یادم نره. توی مسیری باشم که نور هست، خدا هست ، امید هست ، بینش و درک از خویشتن هست و آخر این راه دنیای آدمی آرام است و زیبا . خدایا خودم رو به تو میسپارم. هر روز آرام ترم کن. دلم رو هر روز قرص تر و روحم رو سرشار از نشاط .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 آذر 1403 15:15
صبحانه کم خورده بودم. خیر سرم مثلا رژیم باشم. با بچهها رفتیم بیرون. حوالی ظهر آب انار بستنی خریدیم. تمام لذت گردش امروز صبح رو ازم گرفت. فشارم افتاد. از خودم بدم میاد.
-
روز ۱۰
جمعه 2 آذر 1403 08:28
همه چیز رو ساده تر میگیرم. از وباپهای آیفون گرفته تا مدیریت کالی را . تا پاکی و سلامت را . تا بهبودی را . موسیقی را لذتبخشتر گوش میدم . و باز امیدها دارم به آینده . پرخورتر شده بودم . میرم باز برای ریاضت . البته وزنم خدا رو شکر عالیه . دارم به این درک میرسم که خیلی از ناراحتی های روزانه برای چیزای خیلی بیاهمیت...