گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

عید

وقتی خنده ای توی زندگی نیست میخام صدسال نه عیدی باشه و نه فطری.

آدمی

گاهی اونقدر دلت میگیره که یادت میره اشکی هم هست.
مثل اون مردی که خیانت و غرور و اجبار رو با هم داره.
پ.ن:خدایا بهش صبر بده.

وقتی حس میکنی خالی هستی

امروز به خودم قول دادم.از همین الان یه کارایی رو انجام بدم.

قول دادم خوب ببینم.خوب تشکر کنم.آروم نفس بکشم و هر از گاهی هم بی دلیل بخندم.خب چه اشکالی داره اگه به دعواهای امیر و فاطیما خندید.به نقشه های شوم امیر برا فاطیما.به همین سر چهارراه واستادن هام.
و یادم باشه خدایی هم هست.