گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

پسرک تشریف فرما شدند!!!

امروز ساعت ۳ و ۳۵ دقیقه بعدازظهر پسر کوچولوی من تشریفشون رو آوردن.
گفتم از همین تریبون به همه ی آبجی،داداشای مهربونم اطلاع داده باشم.
کادوهاتون رو پست کنید.
دعا مثل همیشه فراموش نشه.
درضمن یه وبلاگم با عنوان "پسرک" براش ساختم و لینکش رو هم با لوگو کنار وبلاگ گذاشتم.
فعلا تا "بابا آب داد" یاد بگیره خودم رو وبلاگ براش و براتون می نویسم.
از همه ی دلای مهربونی که همیشه دلواپس هوای ابری من هستن سپاس دارم.
باز هم سپاس و تنها شکر. . .
 

پاییز با دماغ سرخ سوخته

نماز های بی گاه اینروزها شده دردی که همیشه حس میکنی که هست.
دردهای شیرین کودکی.حس هایی که همیشه یه چیزش کم بود و تو هیچ نمیدانستی که چیست.