گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

من و حس حقارت

مثل امشبی اصلا حال دلم خوب نیست . مثل اینکه تمام حقارت جهان را یکجا جمع کرده باشد در انتهای یک استکان و بهم گفته باشند که بایست سر بکشم .

امشبم را از خدا گلایه دارم . خودش خوب میداند من تمام این سال ها را هیچوقت نخواستم هیچ شهوتی را از گوشه خیابان بخرم . حتی هیچ گاه هیچ دستی را لمس نداشته‌ام جز ری‌را . که حتی ری‌را هم باور ندارد این گفته را . و حالا چون امشبی بایست برای ساده ترین حق خودم،حقیر شوم و هی هزاران بار به خودم لعن بفرستم که کاش نبودم . حس خیلی بدی دارم . یادم باشد خودم را خوب تنبیه کنم . خدایا ! توی لعنتی خوب میدانی هیچوقت نخواسته‌ام جز تعهد چیزی در زیستنم باشد . خودت خوب یادت است که همیشه خواستنی هایی را که راحت میشد داشته باشم را قایم کرده ام در صندوقچه ی حسرت هایم. خدایا توی لعنتی فکر می‌کنی من دلم آغوش ری را نمی خواهد ؟ دلم نمی‌خواهد گم شوم در میان آن سینه ها و سال ها آمیزش بی عشق را فراموش کنم . دلم نمی‌خواهد از گلو تا آن ناف را ببوسم و هی پر شوم از احساس و آخر سر تمام من او شود و تمام او من .  چرا می خواهد . خیلی خیلی دلم میخواهد . اما جز آن بار دیگر حتی به ری‌را هم اصرار نداشته ام . حس کمی نیست . اما این همه سال یاد گرفته م سرکوبش کنم. لااقل تا الان که اینگونه بوده . و کاش امشبم به جای خواستن باز سرکوبگر بودم . لااقل الان حس مردی را نداشتم که انگاری لذتی را به گدایی رفته باشد .  حس خیلی بدی است . حاضر بودم هزاران حس دیگر را میداشتم جز اینی که الان با من است. کاش خیانت را مثل تمام آن مابقی بلد بودم . می رفتم سراغ هر غلطی که دلم میخواست. بی عشق می رفتم و با هزار منت و ادا و اطوار من بودم که باید انتخاب میکردم . کاش این چیزها را بلد بودم . نه اینکه بلد نباشم . اصلا نمیخواهم یاد بگیرم . نمیخواهم بی عشق تنی در دستانم باشد . و کاش ری را این را بداند . کاش ری‌را می‌دانست که تنش را که می بوسم حقم است . کاش بداند آنجایش قداست عاشقانه دارد . و آمیزش با او مثنوی عشق است .

حالم خوب نیست . وقت آن هم نیست که پناه ببرم به تنهایی های طلاییه . شاید نوشتن آرامم کند  و بعد کنج آن تشک دو نفره هندزفری را بگذارم و هی با خودم رویابافی کنم تا شاید کمی یادم برود . و بدانم حداقل در این حس امشب تنهایم.