این منم یک زریر. پر از شیطنتهای پسرانه و تجربههای پدرانه. میان دستهای ریرا چشم به آغوش عشق گشودم. میان پاییز دلم را از خدا پسگرفتم و تمام دنیا را به اسمش صدا زدم . زودرنجم و نازک نارنجی اما سعی میکنم خدا رو میان آدمکهاش گم نکنم .
دستهام رو سپردن به دامن یار و جسورانه هر روز انگاری کلاه میکنم برای جنگ . آشوب دلم را موسیقی صداش ، صدای خدا میان مسیر پیادهروی و دیدنِ امید آدمیان ، آرام میکنه. نوشتن رو دوست دارم اما اندکی شیرازی تشریف داشته و حال نگارش رو زیاد ندارم . با اینجا سالها رفاقت دارم .
ادامه...
سلام دخترم.امشب کمی حرص تو رو درآوردم.از بوسه های آبدار من متنفری!!و من برای اینکه بیشتر اذیتت کرده باشم هی آبدارترش می کردم.می دانی خانومکم مادر که بشوی درکم خواهی کرد.مادر که شوی می فهمی چه ذوق خنکی دارد اینکه بدانی تکه ای از وجودت پا گرفته،راه می رود،یاد میگیرد،حرف میزند،تصمیم میگیرد و گاهی هم مثل امشب تو لجبازی میکند!! الان کنارم خوابی.به بغل خوابیدی و صورت نازت رو گذاشتی روی بالشت دوست داشتی ات و یادت رفته تا بلوز سرخ کوچیکت رو دربیاری.دخترکم!تمام تلاشم این است که شرافت را به تو آموخته باشم.تا بکارت زنانه را فهمیده باشی.دخترم حرفهای آدم های اینروزا بیشتر از چشم هایشان سخن دارد تا دل هایشان.و چشم های امروزی بیشتر ساپورت تنگ و باسن تپل را می پسندد تا دل بی ریا و زنانه گی پاک را.تو تن پوشت حیا باشد و آزادی.یادت باشد حیا پوشیدنی نیست که مثل چادر پیرزن ها سر کنی و پز آن را بدهی.حیا را می شود با مینی ژوب فرح هم پوشید.حیا را می شود با رژلب دوست داشتنی ات زد.حیا میان وجود تو باید باشد.حیا شناسنامه پدری توست.حیا صبوری مادری توست.حیای تو،شرافت من است. زیبا باش دخترم و با حیا.