خدایا خوبتر که به خودم نگاه میکنم میبینم چقدر ظالمم در حق تو .و چقدر بی انصافم.
خدایا من سالهای پیشتر را برخی زمانها از یاد میبرم. هنگامی که تمام دلخوشی من خنکای غروب تابستان میشد و تمام امیدم خیالبافی های شبانه روی پشت بام منزل پدری . رو به آسمان بودم. من بودم و تو و ستارههایت . و هی از تو آن همه خواسته داشتم. همیشه پر توقع بودم و هی سر تو غُر میزدم .
چقدر با تو رفاقتها داشتم خدا .
ظاهراً همیشه تنها بودم . از بچهگی مرد بودم و باید ایستاده میخوابیدم . همواره گلایه داشتم . وقتی که هم سن و سالهایم دنبال توپ روانهی کوچه بودند، من باید با حسرت عرق خشکیدهی بر پریشانی ام را در آن تابستان های لعنتی را می چشیدم و اما الان می فهمم که چقدر خوشبخت هستم .
خدایا منِ ناشکر، همان رفیق سالهای قبل تو هستم. همانی که با هم دوتایی دراز میکشیدیم رو به آسمان و از ابرها رویا می بافتیم . همانی که عاشق بوی شالیزار بودم و تو رقص ساقههای برنج را نشانم میدادی .
خدایا ببخش که گاهی ها کم فهم میشوم . فراموشکار می شوم و یادم می رود رفیق سالهای دورم هنوزم هست .
خدایا شکر .
ممنونم بابت این همه پاکی که توی زندگی من جاری کردی .
خدایا شب های تابستان را یادت است . من میان ملحفه ی سفید روی آن پشت بام بزرگ ! تنهایی از تو می خواستم لیاقت عشقم دهی .
یادت است که همیشه زن ها برایم غریب بودند . آخر همیشه فقط من بودم و تو . کسی نبود که برایم غریب نباشد .
خدایا الان بعد از آن همه تنهایی که با خودم داشتم آمده ام که بگویم ممنونم .
ممنونم که دلم را به مهر فرشتهای چون ریرا آرام کردهای. و تو چقدر خوب آغوش ریرایم را مرهم دردهایم ساخته ای .
خدایا با وجود آن همه دعوایی که با هم داشته ایم همیشه حس میکردم که رفیق تمام عمرمی. می دانستم که روزگار را میگویی آنقدر دلم را تیشه زند تا عیاری که تو خواهانی را داشته باشد .
و باز هم ممنونم .
خدایا ، رفیق همیشگی ! بارها شکر برای ریرا .برای دلش که جانم را فزونی است . برای لب هایش که دیدار را طراوت است . برای چشم هایش که پنجرهی رو به امید من است . خدایا چشم های ریرا دیده ای آیا؟ وای که چقدر بوسیدنی است وقتی پلک هایش را بسته و سرش را گذاشته روی شانه های زریر .
خدایا لیاقتم ده. تمام تلاشم این است که یار باشم برای ریرای یاور . مرد باشم برای آن همه زنانگی . پشت باشم برای آن همه پناه خستگی بودن .
و ممنون که اینقدر زیبا عاشقم کردی.
عاشقِ دلی که دنیاست . و چقدر مریمانه زیستن بوی خوبی میدهد . چون عطر تن ریرا. تو میدانی جانم شده . تمام بودنم بوی مریم میدهد .
ممنونم خدا . ممنونم رفیق .
خدایا چقدر بغض دارم وقتی صدایت میکنم . چقدر دلگیرم . چه تنهایی سردیست .
گاهی وقتها آنقدر کسی برایت عزیز ، محترم و دوست داشتنی است که باید رهایش کنی تا پرواز کند . باید خودت را جدا کنی تا سبکبال باشد . تا خوشبخت شود .تا زندگی کند.
میدانی خدا ! نمیدانم خودت درد این بخشش را کشیدی یا نه . لعنتی تو فقط آفریدی . اما آیا خودت هم درک میکنی که چقدر دل آدم می سوزد . چقدر سخت می شود زیستن .
راستش خدا من از اینکه زمان همه چیز را کم رنگ کند متنفرم . آخر مگر می شود کسی را که جان بود و جانتر هست بسپاری به فراموشی . مگر میشود آغوشی را که تنها پناهگاه بود را بگذاری لب طاقچه روزگار که شاید از یاد برود.
چقدر بی رحمی تو خدا . و چقدر دلگیرم از تو.
خدایا شادش کن . حس خوب خوشبختی را در تمام زندگی اش جاری کن . و نگذار حتی ذرهای دلتنگ چون زریری شود .
خدایا بگو که همیشه محترم بوده برام . همیشه دوستش داشتم و همیشه دوستترش خواهم داشت .
بگو که نبودنم برای ارزشمندی اوست .
بگو که همیشه تمام عصر ها فقط یاد اوست و تمام خیابان ها از طلاییه تا پل گچی انگاری بوی تن او را میدهند .
بگو که راستیییییییییییی
بگو که صبحانه اش را خوب نوش جان کند.
بگو که آرامتر حرف بزند و خودش را زیاد خسته نکند.
بگو مراقب دلش باشد .
بگو دلش را دو دستی بچسبد و بداند که یه بخشی از اون دل فقط برا زریر بوده و خواهد بود .
بگو همیشه دوستش دارم و همیشه دلتنگش خواهم بود .
بگو بخندد به زندگی .
بگو که سیمانهای چقدر بیرنگ و بی حس شدهاند .
بگو که شبها را زود بخوابد .
بگو همیشه چند تا شکلات با خودش داشته باشد .
بگو کفش هایش را راحت تر بگیرد تا پاهای ظریف دوست داشتنی اش را نفشارد.
بگو زندگی اش مال اوست و مابقی ارباب و مالک و آمر نیستند . آنها باید به حرف دل مهربانش باشند.
بگو خوب زندگی کن .
بگو که همیشه ریرای تنهایی های زریر هست.
بگو که خیلی دوستش دارم.