خدایا چقدر بغض دارم وقتی صدایت میکنم . چقدر دلگیرم . چه تنهایی سردیست .
گاهی وقتها آنقدر کسی برایت عزیز ، محترم و دوست داشتنی است که باید رهایش کنی تا پرواز کند . باید خودت را جدا کنی تا سبکبال باشد . تا خوشبخت شود .تا زندگی کند.
میدانی خدا ! نمیدانم خودت درد این بخشش را کشیدی یا نه . لعنتی تو فقط آفریدی . اما آیا خودت هم درک میکنی که چقدر دل آدم می سوزد . چقدر سخت می شود زیستن .
راستش خدا من از اینکه زمان همه چیز را کم رنگ کند متنفرم . آخر مگر می شود کسی را که جان بود و جانتر هست بسپاری به فراموشی . مگر میشود آغوشی را که تنها پناهگاه بود را بگذاری لب طاقچه روزگار که شاید از یاد برود.
چقدر بی رحمی تو خدا . و چقدر دلگیرم از تو.
خدایا شادش کن . حس خوب خوشبختی را در تمام زندگی اش جاری کن . و نگذار حتی ذرهای دلتنگ چون زریری شود .
خدایا بگو که همیشه محترم بوده برام . همیشه دوستش داشتم و همیشه دوستترش خواهم داشت .
بگو که نبودنم برای ارزشمندی اوست .
بگو که همیشه تمام عصر ها فقط یاد اوست و تمام خیابان ها از طلاییه تا پل گچی انگاری بوی تن او را میدهند .
بگو که راستیییییییییییی
بگو که صبحانه اش را خوب نوش جان کند.
بگو که آرامتر حرف بزند و خودش را زیاد خسته نکند.
بگو مراقب دلش باشد .
بگو دلش را دو دستی بچسبد و بداند که یه بخشی از اون دل فقط برا زریر بوده و خواهد بود .
بگو همیشه دوستش دارم و همیشه دلتنگش خواهم بود .
بگو بخندد به زندگی .
بگو که سیمانهای چقدر بیرنگ و بی حس شدهاند .
بگو که شبها را زود بخوابد .
بگو همیشه چند تا شکلات با خودش داشته باشد .
بگو کفش هایش را راحت تر بگیرد تا پاهای ظریف دوست داشتنی اش را نفشارد.
بگو زندگی اش مال اوست و مابقی ارباب و مالک و آمر نیستند . آنها باید به حرف دل مهربانش باشند.
بگو خوب زندگی کن .
بگو که همیشه ریرای تنهایی های زریر هست.
بگو که خیلی دوستش دارم.
مراقب خودت باش حضرت جان .
رااااااااستی.......