یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من مخور که دوری برای من شده عادت
امشب یکی از بهترین داداشهای گلم رفت. از وطنم رفت تا شاید فردای زندگی اش میان غریبههای انسانتر لبخند را آموخته باشد. دل کوچکم چقدر گرفته است. دنیای بی انصافی داریم. خوشبختیهایش چون بذرهای رقصان قاصدک میان باد است، تا اقبالت کجایت بنشاند.
رفیق فاب ما هم امشب رفت. رفت تا فراموشش شود چروکهای رو پیشانی اش. رفت تا فراموشش شود رنگ گیسهای مادرش زیر خاک وطن. رفت تا نبیند دستهای لرزان پدر و چشمهای گود افتادهاش را. رفت تا من و امیررضا و مابقی را نبیند میان کوچهی آوارگی. رفت تا خندههای فالودهایمان یادش نرود. و چه دلتنگیم ما.
امروز داشتم بایگانی و آرشیو وبلاگم رو می خوندم. خیلی دلم گرفت. همه یا آپدیت نمی شدند یا پاک شده بودند. احساس یه پیرمرد 120 ساله رو داشتم که تمام کسانش مرده باشند. چقدر تنهایی دلگیره.
پی نوشت:
- بخشی از اسامی و آدرس ها رو اینجا می نویسم تا شاید پس از سال ها با جستجوی گوگل به اینجا برسید. اگه روزگاری این پست رو دیدید بدونید که خیلی خیلی دلم براتون تنگ هست. و استثناا نظرات این پست رو باز می ذارم.
- الیاد since1989.blogsky.com عابد negaheman.blogsky.com من و تنهایی sbff.wordpress.com شوریده faghat-khodam.blogsky جعفر محمدی lovemeans.blogsky دختر برفی dokhtarebarfi.blogsky ماهی خانوم mahinameh.blogsky علی اکبر همشهری جوان hamshahrijavan.blogsky زنگنه zangeneh.blogsky تشباد tashbadjonob.blogspot اترنال eternal.blogsky یک ذهن زیبا beautifulmind.parsiblog وقتی دلم تنگ می شود مژده شاه نعمت اللهی shahnematollahi.mihanblog چهار ستاره مانده تا صبح رویا fourstar.ir مهدی gyume.ir مهدی بیدل bidel.ir 1asheghane.com مژده ذاکرین mojdeh.in
یادش بخیر. یه معلم عربی توی محل بود که عصرای جمعهها با التماس ما بچهها راضی میشد سلمانی یا همون آرایشگاه ماها باشه.
هیچوقت اون ماشین سرتراشی آلمانی دستی رو از یاد نخواهیم برد.
بیمروت اونقدر سرمون رو فشار میداد که انگاری تمام آبا و اجدادش رو کشته باشیم.
ماشین سر تراشی آلمانی انگار میخواست تاوان تمام کشتههای جنگ جهانیاش را از کلهی تاس ماها بگیره. چه گیرهایی که موهای بیچاره بین دوندونههاش نمیکرد و چه اشکهای بی صدایی که از چشمهای بیگناهمون در نمیاومد.
و بدبختی این بود که ما و تموم هم سن و سالهای من اعتراض رو بلد نبودیم. اصلا نمیدونستیم که میتونیم بگیم آقای فکوری ! جان مادرت مغز سرمون داره از گوشهامون میزنه بیرون.
شایدم یادش نخیر. ماشین سر تراشی آلمانی کابوس عصرهای جمعهامان بود و امشب وقتی پسرک داره آرایش میکنه چشمم میخوره به دکور جالب آرایشگاه دوستم.
من و ماشین سرتراشی دستی.
من و تموم ترسهای بچهگی.
من و یه عالمه سادگی بچهگانه.
و خدا را شکر.
ممنون برا تمام داشتههایم.