صادق همیشه ساده بود.با چهره لاغر و سبزه.
همیشه مسافر بود.از هر فکری،از هر توهمی...
حرفهایش گاهی آنقدر بچه گانه بود که باورت نمیشد مثلا دارد نصیحتت میکند.زندگی را روی برگی کاهی با ته مداد پیدا شده کنار جدول خیابان کشیده بود!به همین سادگی.با همین تک رنگی.
صادق گاهی وقت ها می لرزید.درست مثل من.گاهی وقت ها می ترسید حتی از غذای توی مهمانی،از رقص های باسنی،از لختی های بی حیایی.از همه اشان می ترسید.
اما تا می توانست میرفت.آنقدرها که پاهای بلندش جان داشت.آنقدرها تا گشنگی های صحرا،ناهارهای تکه نانی و هزار کوفت و زهرمار دیگه را فراموش کند.تا قیمت مسیرهای اسنپ و نصب ویز را یادش رود.
و درد آنجا بود که حین رفتنش گفت نگهش دار شاید به دردت بخور و تک برگ کُپِن سه نفره روستایی را بهم داد.یه کالابرگ روستایی.
تمام.
صادق رفت.با لباسی که به تن داشت و کیفی که یه بچه هم می تونست بلندش کنه.
صادق رفت.ساده با چهره سبزه اش.
یادش بخیر. یه معلم عربی توی محل بود که عصرای جمعهها با التماس ما بچهها راضی میشد سلمانی یا همون آرایشگاه ماها باشه.
هیچوقت اون ماشین سرتراشی آلمانی دستی رو از یاد نخواهیم برد.
بیمروت اونقدر سرمون رو فشار میداد که انگاری تمام آبا و اجدادش رو کشته باشیم.
ماشین سر تراشی آلمانی انگار میخواست تاوان تمام کشتههای جنگ جهانیاش را از کلهی تاس ماها بگیره. چه گیرهایی که موهای بیچاره بین دوندونههاش نمیکرد و چه اشکهای بی صدایی که از چشمهای بیگناهمون در نمیاومد.
و بدبختی این بود که ما و تموم هم سن و سالهای من اعتراض رو بلد نبودیم. اصلا نمیدونستیم که میتونیم بگیم آقای فکوری ! جان مادرت مغز سرمون داره از گوشهامون میزنه بیرون.
شایدم یادش نخیر. ماشین سر تراشی آلمانی کابوس عصرهای جمعهامان بود و امشب وقتی پسرک داره آرایش میکنه چشمم میخوره به دکور جالب آرایشگاه دوستم.
من و ماشین سرتراشی دستی.
من و تموم ترسهای بچهگی.
من و یه عالمه سادگی بچهگانه.
و خدا را شکر.
ممنون برا تمام داشتههایم.
هیچ است. مثل دل خودم. مثل دستهای همیشه خشکم. مثل قلب کوچک لرزانم.
هیچ است خُب. مثل روزگار همنسلهایم. مثل سفرههای محارمم.
هیچ است دیگر. چون لبان خشکیده از ترس. چون شرمساری هزاران اسم به نام پدر. چون ذهن خلاق یک گرسنه.
هیچ است همیشه. چون خشکی این همه سال سرزمینم. چون امیدهای همواره یاس مادر. چون دلشکستگیهایش از نمهای این خدای بیمروت. چون کارتهای عابر بانکمان. چون دیانتمان. چون شرافتشان.
هیچ است.