سلام
زاراتازه دیشب از دانشگاه رسیده ام جایت خالی خیلی خوش به حالمان بود.
آنجا دوستانی دارم به قداست آب، به تاریکی مهتاب،به سبک سری باد.
آنجا یک عالمه عشق خوابیده و زیبایی.
و خدا را می بینی بین لبخند ها.
زارا آنجا، همه محرمند. نمی دانی چه صفایی دارد گارگاه کامپیوترمان.
راستی از تو هم می پرسیدند، بد جوری معروف شده ای.
تازه از من شیرینی هم می خواستند ! !
ای وای
زارا، داشت یادم می رفت من اونجا بهار را هم دیدم.
سلام تو را هم رساند.جایت سبز.
می گم دوست داری ببینیشان؟
خب، خجالت چرا!همه آبجی های مهربونم هستند.
تازه منم اونقدر با تو کلاس گذاشتم که نگو.بعضی ها حسودیشون میشد.
خب چی میگی زارای خوبم.می آی؟
عید شده دیگه. باید عیدم بهشون تبریک بگیم.
و. و یه دنیا قدردانی از اون همه خوبی و اعتماد.
زارا، دنیای کوچک ما پر است از خوبی.
دیروز بین راه دانشگاه تا ترمینال چیزها شنیدم از یکی از همین گل ها.
راست می گفت.
همه چیز زیباست. و تو زیباترینی.
بازم داشت یادم می رفت.دوستای مهربون
کارگاه کوچولو بهارتان مبارک و دل هایتان بهاری.