هیچ است. مثل دل خودم. مثل دستهای همیشه خشکم. مثل قلب کوچک لرزانم.
هیچ است خُب. مثل روزگار همنسلهایم. مثل سفرههای محارمم.
هیچ است دیگر. چون لبان خشکیده از ترس. چون شرمساری هزاران اسم به نام پدر. چون ذهن خلاق یک گرسنه.
هیچ است همیشه. چون خشکی این همه سال سرزمینم. چون امیدهای همواره یاس مادر. چون دلشکستگیهایش از نمهای این خدای بیمروت. چون کارتهای عابر بانکمان. چون دیانتمان. چون شرافتشان.
هیچ است.
دل آدمیزاد همش دنبال یه چیز خیلی گُنده میگرده تا هی یادش بیاد که خیلی خوش به حالش هست.
از بس دنبال چیزا و بهانههای بزرگ و گنده میگرده دیگه وقت و فرصت خوش بودن رو نداره.
.
.
به نظرم زندگی ساده است.
اون اوایل ما کنتور آب نداشتیم.
همیشه آب جیرهبندی بود. توی ۲۴ ساعت فقط ۴ ساعتش رو آب داشتیم. اونم از ساعت ۲ شب به بعد.
گفتم که اون اوایل کنتور نداشتیم. آخر ماهها یه بندهخدایی میومد و از هر خونه بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ تومن میگرفت. برا اینم که عادلانه باشه هی میومد توی حیاطها و درختهای باغچه رو میشمُرد.
اون زمانها ما همیشه هفته بارون داشتیم. هوا که ابری میشد تا یه هفته فقط بارون میبارید. اونقدرها بارون میبارید که توی زمستون و پاییز دلت لک میزد برا یه روز صاف آفتابی. اما بازم ما آب نداشتیم. روزا بیشتر از تلمبههای پر آب زمینهای کشاورزی آب آشامیدن میاوردیم و ظرفها رو هم مادر میبرد سمت جوی آبی که از وسط روستا میگذشت.
با تموم این خوش بارونی ها باز هم آب لولهکشی روستا جیرهبندی بود.
به هر جا هم اعتراض میبردیم کسی رسیدگی نمیکرد. ما کنار گوش شیراز بودیم و همیشه بیآب.
و حالا دیگه نه اون بارون ها رو داریم،نه کشاورزی و نه بی کنتوری رو. و الانم آب جیرهبندیه اما ما عادت داریم. ۳۰ ساله که آبمون جیرهبندیه. دیگه اذیت نمیشی و کمی خوشحالی که الان شیرازم جیرهبندیه.
تا شاید بدونن خیلیهایی که حقشون رو هر روز میخورن،با چه فلاکتی زندگی رو گَز میکنن.
تصویرنوشت:
عکس مربوط به مینیدریاچهای هست که شنا رو اونجا یاد گرفتم. الان فقط خاطراتش مونده و تَرَکهای خشکش.
دیروز با دخترک و پسرک رفتیم پارک ملی حیات وحش بمو ی شیراز.خیلی جالب بودن.پارک یه موزه ی جمع و جور خوشگل داشت. توی موزه خیلی از حیوونا تاکسیدرمی شده بودند.یه اسب خیلی ناز هم بود که طبق گفته ی مسئول موزه متعلق به غلامرضا پهلوی برادر شاه سابق ایران بوده.دخترک رو باس می دیدید. گیر داده بود که باید سوار اون اسب شه.اطراف هم پر بود از انواع پوشش های گیاهی و حشرات جالب.یکی از جالبتر ین بخش ها سرویس بهداشتی اونجا بود.دقیقا کنار سرویس بهداشتی گونه ای از زنبورهای سیاه بزرگ لانه ساخته بودند.همه جا پر بود از زنبور های بزرگ.لانه ی خیلی جالبی داشتند. دقیق مثل لانه های توی کارتون های بچه گی مون.نمی شد ازش عکس بگیری.خب آدم از اون همه زنبور گنده می ترسید دیگه ! مسئولین اونجا یه ظرف خیلی کوچیک از آب براشون گذاشته بودند.یه بره آهو هم بود که آورده بودند کنار ایستگاه پاسبانی و ازش نگهداری می کردند.چندتا قرقی باحال هم بودند اونجا. البته فک کنم آورده بودند برا درمان و مداوا. صدای خیلی جالبی داشتند.
در کل روز خیلی خوبی بود.