گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

آویزون


آویزون که باشی همین می‌شود.
آویزون که باشی یکدفعه‌ای میری اون بالاها و خوب که هوا بَرَت میداره تالاپی پهن می‌شوی کف روزگار و آخرش می‌شوی درس‌عبرت.
امروز جایی بودم که هی با خودم کلنجار می‌رفتم که من چند؟
امروز جایی بودم که به چشم‌هام دیدم که همه‌ی ماها مثل هم هستیم... فقط قیمتمون فرق میکنه.
.
.
راسی خودت چند؟