و مثل امروزم انگاری دلخوشیهایم آن دورتر ها ایستاده اند و هی نشسته اند به تماشایم. هی نشسته اند و منتظر تا ببیند این دل کوچک من زمستانش را چگونه صبح بخیر میگوید .
و اندکی دلگیرم و شایدم خسته . خسته از این همه حامی بودن . خسته از ریشسفیدیهایی که هر روزم باید داشته باشم.
و به قول دوستی شاید تمام این دوندگیها فقط شکر دارد و سپاس خدا .
زمستان را با فال خوب حافظ شروع کردم .با ترانه ی بدرود پاییز .
و خدا را شکر .
دستت طلا
ب دستت بوسه میزنم نگارش زر است زریررر