-
خاموش شدن ناگهانی بخاری آدونیس
چهارشنبه 7 آذر 1397 00:53
سلام.گفتم هر از گاهی مشکلاتی که برا خودم پیش اومده رو با راه حل اینجا بیارم.شاید به درد مابقی هم بخوره. ما یه بخاری آدونیس داشتیم اما پس از روشن شدن بی عیب و نقص شمعک،به محضی که شعله ی اصلی رو روشن می کردیم پس از تقریبا 20 تا 30 ثانیه با صدای تق تقی که راه می افتاد بخاری کاملا خاموش می شد.حتی شمعک هم خاموش می شد و باز...
-
بزرگ شدن
چهارشنبه 2 آبان 1397 06:34
میدونی پسر،از وقتی تو به دنیا اومدی استرس رو یاد گرفتم،تازه فهمیدم بیخوابی چیه،فهمیدم چیزهایی مثل سردرد و پادرد و سینه درد هم هست،از وقتی تو اومدی نفهمیدم کی ریشهام سفید شدند.از وقتی تو اومدی از سادهترین چیزها هم میترسیم.از زندگی کردن میترسیم. بس که تو بزدل و ترسویی.بس که بیملاحظهای.بس که کمفهمی.تو از همه چیز...
-
آش سبزی و مسئولیت هایش
جمعه 20 مهر 1397 08:20
با دخترک برای صبحانهی صبح جمعهای رفته بودیم.هی بهش گفتم اگه نمیتونی کاسه رو نگه داری بگو خودم برمیدارم. آخرای راه آش توی پلاستیک ولوو بود! خیلی بهش گیر دادم که مسئولیتپذیر نیست. و دخترک قهر کرد.
-
چتر و باران من
دوشنبه 20 فروردین 1397 23:50
یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت غم من مخور که دوری برای من شده عادت امشب یکی از بهترین داداشهای گلم رفت. از وطنم رفت تا شاید فردای زندگی اش میان غریبههای انسانتر لبخند را آموخته باشد. دل کوچکم چقدر گرفته است. دنیای بی انصافی داریم. خوشبختیهایش چون بذرهای رقصان قاصدک میان باد است، تا اقبالت کجایت بنشاند. رفیق...
-
من و خاطره ها
شنبه 4 فروردین 1397 09:49
امروز داشتم بایگانی و آرشیو وبلاگم رو می خوندم. خیلی دلم گرفت. همه یا آپدیت نمی شدند یا پاک شده بودند. احساس یه پیرمرد 120 ساله رو داشتم که تمام کسانش مرده باشند. چقدر تنهایی دلگیره. پی نوشت: - بخشی از اسامی و آدرس ها رو اینجا می نویسم تا شاید پس از سال ها با جستجوی گوگل به اینجا برسید. اگه روزگاری این پست رو دیدید...
-
من و ماشین سرتراشی
پنجشنبه 2 فروردین 1397 23:49
یادش بخیر. یه معلم عربی توی محل بود که عصرای جمعهها با التماس ما بچهها راضی میشد سلمانی یا همون آرایشگاه ماها باشه. هیچوقت اون ماشین سرتراشی آلمانی دستی رو از یاد نخواهیم برد. بیمروت اونقدر سرمون رو فشار میداد که انگاری تمام آبا و اجدادش رو کشته باشیم. ماشین سر تراشی آلمانی انگار میخواست تاوان تمام کشتههای جنگ...
-
نوروز مبارک
چهارشنبه 1 فروردین 1397 17:19
نوروز 97 مبارک
-
نیمکت
جمعه 25 اسفند 1396 11:28
گفتم این 'دین' لعنتی رو با همهی اسمهایی که صداش میزنن بذارم پای همون نیمکتی که فقط تنهایی ازش میباره.
-
پسرک و مورچه هایش
یکشنبه 20 اسفند 1396 18:11
بچه که بودم با مادرم میرفتم. هم پدر و هم مادرم دامداری میکردند. چوپانی میکردند. بچه که بودم منم آویزان صحراگردیهای مادر بودم. همیشهی خدا، من بودم و مادر و به قولی دیگر هیچ. سرگرمی من شده بود بازی با تمام آنچه که میدیدم. سرگرمی من شده بود تماشای مسیرهای مورچهای و خیلی که بیکار بودم اگر، دست به کار طراحی و...
-
من،تو و زندگی
پنجشنبه 17 اسفند 1396 20:30
قصهی هموارهی من و تو و زندگی است #زارا. تو همیشه دوستداشتنی بودی و اینروزها بیشتر. من و زندگی دعوای همیشهگیامان را داریم. لجبازیهای کودکانهی من و قرارهای زندگی بعد از تعطیلی مدرسه پشت دیوار قسط و چک و وام. و چقدر زیبا و صبورانه نگاهمان میکنی تو. روزت مبارک. دوستتان داریم #بانو. پینوشت: -خودت خوب میدانی زارا...
-
پروستات بارندگی
چهارشنبه 25 بهمن 1396 21:45
اینجا #شیراز و #خدا #پروستات گرفته گویا. پی نوشت: - اول و آخر سازمان هواشناسی
-
خشکسالی و هیچ
سهشنبه 24 بهمن 1396 22:33
هیچ است. مثل دل خودم. مثل دستهای همیشه خشکم. مثل قلب کوچک لرزانم. هیچ است خُب. مثل روزگار همنسلهایم. مثل سفرههای محارمم. هیچ است دیگر. چون لبان خشکیده از ترس. چون شرمساری هزاران اسم به نام پدر. چون ذهن خلاق یک گرسنه. هیچ است همیشه. چون خشکی این همه سال سرزمینم. چون امیدهای همواره یاس مادر. چون دلشکستگیهایش از...
-
سادگی این زندگی
شنبه 21 بهمن 1396 22:42
دل آدمیزاد همش دنبال یه چیز خیلی گُنده میگرده تا هی یادش بیاد که خیلی خوش به حالش هست. از بس دنبال چیزا و بهانههای بزرگ و گنده میگرده دیگه وقت و فرصت خوش بودن رو نداره. . . به نظرم زندگی ساده است.
-
فقر نوستالوژیک
شنبه 30 دی 1396 14:30
یادش نخیر. فقط فقر داشت و زجر داشت و کار. اما دلخوشیهای بزرگی بود برامون.
-
آویزون
جمعه 29 دی 1396 20:20
آویزون که باشی همین میشود. آویزون که باشی یکدفعهای میری اون بالاها و خوب که هوا بَرَت میداره تالاپی پهن میشوی کف روزگار و آخرش میشوی درسعبرت. امروز جایی بودم که هی با خودم کلنجار میرفتم که من چند؟ امروز جایی بودم که به چشمهام دیدم که همهی ماها مثل هم هستیم... فقط قیمتمون فرق میکنه. . . راسی خودت چند؟
-
درخت ماندگاری ها
جمعه 29 دی 1396 15:25
سالهاست که همنشین تنهاییهای سنگهای زیر پایش شده است. امید دل چوپانهای تنهاتر از خودش. درخت انجیر وحشی بچهگیهای من. هنوز هم زیبا بود. فقط کمی پیرتر. مثل پدر. مثل زندگی.
-
خاطره ی آب
جمعه 22 دی 1396 22:45
اون اوایل ما کنتور آب نداشتیم. همیشه آب جیرهبندی بود. توی ۲۴ ساعت فقط ۴ ساعتش رو آب داشتیم. اونم از ساعت ۲ شب به بعد. گفتم که اون اوایل کنتور نداشتیم. آخر ماهها یه بندهخدایی میومد و از هر خونه بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ تومن میگرفت. برا اینم که عادلانه باشه هی میومد توی حیاطها و درختهای باغچه رو میشمُرد. اون زمانها ما...
-
یک زریر
دوشنبه 4 دی 1396 22:57
پرسیده بودی یک زریر کجاست؟ میان همان چکمههای تَرَک برداشتهی بچهگیهایش. میان دستهای کوچک یخ زدهاش. میان نگاههای ملتمسانهی پدر برای دوقرون و چند شاهی. میان داد زدنهای اسنپ برای کرایهای که بیشتر گدایی است. میان دردهای اینروزهای زندگی. میان تخم مرغ های دانهای هفتصد تومان جناب روحانی. میان زورگویی های زمانه. از...
-
من و پسر
جمعه 3 آذر 1396 08:02
روزهامون کمی سخت شده پسر. البته دارم پیش میبرمشون اما خب بهتره که از خیلی از چیزا فاکتور بگیریم. امروز روی استاتوس واتسآپ یکی از دوستان تصویر پسرش رو توی آتلیه دیدم. راستش رو بخوای یه خورده دلم گرفت. من هنوز از تو و آبجیت عکس ندارم. اصلا هیچ جای خونه از شماها تصویری نیست. اما ایراد نداره بابا. اینروزا هم میگذره. در...
-
پاییز و گوجه هایش
پنجشنبه 13 مهر 1396 23:39
امروز گوجهچینی سالهای قبل رو باز تجربه داشتیم. یه مزرعهی کوچیک بین چند تا دیوار بلوکی. یادمه قبلترها باغ بود.بیآبیهای این سالها همهاش را ویران کرد. فعلا سبزی و گوجه و بادمجان و فلفلش را میکارند. یادش بخیر. گوجه دزدیهایی داشتیم. شب با چراغنفتیهای دستسازمان میرفتیم. پاییز ما پر بود از بوی اجاقهای رب...
-
مداد صورتی
سهشنبه 28 شهریور 1396 00:12
وقتی خسته از کار برگشته بودم ومشغول ناهار خوردن بودیم،طبق معمول پسرم شروع کرد به سوال پرسیدن در خصوص نقاشی هایش.تازه غذا تمام شده بود که پسرک یادش افتاد بخشی از نقاشی نیازمندِ رنگ صورتی است. و مشکل اینجا بود که نداشت.مداد صورتی نداشت.و شروع کرد به گریه و زاری.آنقدر زار زد و اعتراض کرد و گریه کرد که تمام داشته های یکی...
-
کاش نباشی تو
دوشنبه 27 شهریور 1396 16:37
کاش نباشی پسر تا زجر و درد و ناله و توسری و هزار بدبختی دیگه هم نباشه. متنفرم از عادت های مزخرفت. متنفرم از حرکاتت. متنفرم از رفتارت.
-
شکرانه
یکشنبه 19 شهریور 1396 18:11
امشب عروسی داریم. دخترک مثل همیشه مشتاق و آماده است. لباس محلی ش رو پوشیده و بزک کرده منتظر من است. کمی گیر هستیم این روزها. قسط ها اذیتمون میکنه و دارم سعی میکنم خدا رو فراموش نکنم. . . خدایا شکرت.
-
حیات وحش گردی
شنبه 18 شهریور 1396 10:42
دیروز با دخترک و پسرک رفتیم پارک ملی حیات وحش بمو ی شیراز.خیلی جالب بودن.پارک یه موزه ی جمع و جور خوشگل داشت. توی موزه خیلی از حیوونا تاکسیدرمی شده بودند.یه اسب خیلی ناز هم بود که طبق گفته ی مسئول موزه متعلق به غلامرضا پهلوی برادر شاه سابق ایران بوده.دخترک رو باس می دیدید. گیر داده بود که باید سوار اون اسب شه.اطراف هم...
-
باز پاییز و سنجاقک
پنجشنبه 16 شهریور 1396 20:21
امروز سنجاقک ها رو توی خیابون دیدم. نزدیک بود یکیشون بخوره به شیشه جلویی ماشین. من عاشق سنجاقک های پاییزی ام. سلام پاییز.
-
دلتنگی
جمعه 29 بهمن 1395 15:00
بچه که بودم هر وقت بارانی می آمد موهایم خیس میشد دلتنگ پدرم میشدم.با تمام وجود دلم می گرفت.انگار سالها بود که پدرم را ندیده باشم.دلتنگ پدری میشدم که کنارم بود. از حس دلتنگی متنفرم.همان سال ها قبل بود که متنفرم کرد. بعد تر ها هر وقت باران می آمد تمام تلاشم این بود که موهایم خیس نشود.مهم نبود که چکمه های همیشه .سوراخم...
-
بارون
جمعه 29 بهمن 1395 11:00
یک هفته ای میشه که بارون میاد.به قول بابام نفس نکشیده.سالها بود وه همچین بارونی رو نداشتیم.یاد بچه گی هامون بخیر.اونقدر آب و بارون بود که از ابر و بی آفتابی خسته میشدیم. سفید خونه رو شروع کردیم.فعلا زیرکارا رو داریم میزنیم.اتاق رو به خیابون بخاطر بارون های این هفته هی خیس میشه.سفیدکارمونم عقل درس درمونی نداره اما خدا...
-
بهار
دوشنبه 31 خرداد 1395 21:30
بالاخره این لعنتی هم تموم شد.
-
فوتبال با لامپ های روشن
جمعه 3 اردیبهشت 1395 00:20
دارم فوتبال می بینم و خانومم هی اصرار داره که لامپ ها رو خاموش کنم تا پشه بچه ها رو بی خواب نکنه. و منم بیخیال این صحبت ها و خوشحال از اینکه حداقل میتونم بخشی از اذیت های بچه ها رو اینجوری جبران کنم. چه پدر مهربونی هستم من!!!
-
ورژن موبایل
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1395 22:02
بالاخره امروز حوصله امان شد ورژن ریسپانسیو وبلاگ رو از یه جا یافتیم و به بلاگ اسکای ترجمه نموده و با درج لینک منبع در فوتر رسما منتشر کردیم. اینقدر باحال و با مرامیم ما... پی نوشت: - روز پدر رو هم به خودم تبریک میگم.