-
عقیل
سهشنبه 6 مرداد 1394 15:14
عقیل رفت.انگار که اصلا سالهاست که نبوده.عقیل رفت با دو تا دختری که الان یتیم اند.رفت تا آب کثیف حاجی های محل را رصد کند. عقیل رفت.مثل تمام آن سال هایی که اصلا نبود.همان سالهایی که فقط زجر کشید.خسته شد.دیه داد.کار کرد. دیگه هم نیمکتی من توی آن کلاس های تنگ اینجا نیست.با آن صورت کشیده و لاغرش.با آن غریبی چشمهایش. . . ....
-
ورزش همگانی یا قمار 206
جمعه 2 مرداد 1394 21:13
گاهی وقتها دچار چنان ساده گی هایی می شویم که حتا تصور آن حماقت هم دشوار است.گاهی وقت ها روی خودمان قیمت می گذاریم.من می شوم یک پژو 206.همین. من خط ورود ممنوع آنطرف بولوار را راحت می تازم.من یادم می رود آمده ام تا شاد باشیم،تا بخندیم تا تنفس سحری به آن خاک نم خورده داشته باشیم. همه اش را فراموشم می شود. گوش به لب های...
-
شرافت موجودی به نام انسان
چهارشنبه 31 تیر 1394 22:23
می آید روبرویم می نشیند.دست هایش لرزان است.به همه چیزش شک می کنم.به اشک هایش،به لب های سخنگویش،به روزهای به ظاهر بی چاره گی اش و بیشتر از همه به صداقتش. حرفهایش را میزند و می رود. من می مانم و یک دنیا ارزش که دارند کم بها می شوند. به خودم هم مشکوکم.
-
شکر
یکشنبه 28 تیر 1394 11:20
خداوندا گاهی ها آنقدر بی حواسم که یادم میرود همینجا کنارم نشسته ای و هی دست های ناشکرم رو گرفته ای و فحش های آبدارم را تاب میاوری. من شرمنده . . . پی نوشت: - ممنون که پای امیرحافظ به نول خورد.
-
بی آبی
شنبه 27 تیر 1394 06:58
از اولین روزهای زندگیم تا الان هیچ وقت زمانی نبوده که شیرآب را که باز می کنم دغدغه اینو نداشته باشم که آبی هست.همیشه بی آب بودیم.همیشه جیره بندی بودیم.توی این روستای مزخرف تا یادمه هر دو روز کمتر از دوساعت آب داشتیم.روستای چسبیده به شهر که الان دیگه شده یکی از شهرک های سومین کلان شهر کشور.اما الانم آب نیست.نه اینکه...
-
رمضان و ریاضت
جمعه 26 تیر 1394 15:31
امروز آخرین روز رمضان 94 هست و من خوب که فکر می کنم می بینم خیلی هم چیزی تغییر نکرده.هنوز هم کم صبرم...
-
سرعت اینترنت و فلان جای عمه ی مسولین
پنجشنبه 25 تیر 1394 16:36
از ساعت 2 عصر تا الان دارم یه سایت 1.5 مگی رو با فایل زیلا آپلود میکنم.فقط فایل های زیر 5 کیلو آپلود میشن.باور تون نمیشه مجبور شدم یه فایل جاوای 80 کیلویی رو زیپ کنم و تقسیمش کنم به چندتا فایل 15 کیلویی.هنوز پس از گذشت 2.5 ساعت آپلود نشدن.از عمری که به پای ندانم کاری و جهالت یه مشت پشمو داره ازم تلف میشه متنفرم. فلان...
-
لعنتی ها
جمعه 19 تیر 1394 16:47
نمیدونم این لعنتی ها کم تموم میشن؟!!!کی درست میشن؟!! رمضان - اینترنت مزخرف - بی آبی همیشگی ما - نفهمی مردمانمون - بی پولی - بی خونه ای...
-
حجم خودم
یکشنبه 14 تیر 1394 22:50
به خودم که فکر میکنم حس می کنم چیزی هایی از من کم است.به حرف هایم،به نگاههایم،به آینه.... من به خودم مشکوکم. . . . پی نوشت: - متاسفانه ورژن اصلی عنوان بالا بعلت اینترنت لاکپشتی مزخرف ایران و سهل انگاری خودم از دست رفت.
-
فاطیمای پشه خور
جمعه 12 تیر 1394 12:12
چند روز پیش با استفاده از ترفند عالی پسردایی پشه های منزل را به هلاکت رساندیم.اما بخش عجیب ماجرا این بود که فاطمیا خانوم در حال خوردن اجساد پشه ها رویت شد. به هر حال مطمئنیم که بیش از سه تا رو خورده بود.گفتیم پست مربوط به این رویداد رو پس از اطمینان از زنده بودنش پابلیک کنیم .
-
حیای زنانه
سهشنبه 2 تیر 1394 22:19
امروز توی یه دور برگردون به چراغ زدن های دور یه رنو توجه نکردم و سریع دور زدم.موقعی که اون رنو از کنارم داشت رد میشد دوتا خانوم رو دیدم که نفر کنار راننده داره با دستان لطیفشون به من بیلاخ نشون میده.خیلی فکر کردم که چی میشه در جواب گفت اما به این نتیجه رسیدم که حیای یک زن مثل شرف یک مرد می مونه و توی جامعه ای که چنین...
-
عصمت
جمعه 8 خرداد 1394 16:01
پی نوشت: - ممنون بابایی!بابت فهم ات،مهربانی ات،گذشتت و برکتی که به زندگی من آوردی.
-
امیرحافظ
چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 16:40
-
بو آدام منیم بابام دی
یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 21:50
لینک ویدیو پی نوشت: - تقدیم به تمام پدرهایی که حضورشون میشه خجالت،میشه بی سوادی،میشه نیاز،میشه هزار چیزی که انسانیت رو تعریف یا تحریف میکنه تا یکی مثل من الان هی پز فهم و مدرنیته بده تا حتی خیلی وقت ها یادش بره ریشه از کجاست.
-
باید اعتراف کنم
شنبه 26 اردیبهشت 1394 09:02
همیشه همینجوری بوده.از همون ابتداش.از همون روزایی که تازه یاد گرفتم من پسرم.من همون روزایی که داشتم یاد می گرفتم،کج رفتم.بد یاد گرفتم و اصلا یادم ندادن.همون روزایی که توی اون نیزار رو به کوه داشتم معمای خودشناسی حل می کردم،کج رفتم.با ذهن پاک کودکانه ام،با طبیعت آرام جیرجیرک دوست،با گرمای خرما پزون شرجی وار تابستانی...
-
اینترنت
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 17:32
گاهی وقتا توی اداره حس می کنم بعضیا این توهم بهشون القا میشه که من دارم از اینترنت پرسرعت حالی می برم !! گفتم این تصویر رو گذاشته باشم تا اگه زر زده شد فقط ریدایرکت کنم به این پست با دیدن عدد روبروی transfer rate تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
-
من شکر می کنم
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 11:31
خداوندا شکر بخاطر شغل پاک و خوبی که دارم.بخاطر خانواده ام.سلامتی ام.فرزندانم.شکر بخاطر آنچه که زمانی آرزویم بود و حال مالک آنهایم.بخاطر آرامش آبی و خنکی دارمش. خدایا ! شاید گاهی وقت ها بی انصاف می شوم،نق می زنم اما می فهمم که حالاها بدهکار شمایم.
-
pause
سهشنبه 22 اردیبهشت 1394 23:36
کاش می شد زندگی را pause کرد،خوب خوابید و باز play کنی. پ.ن:خیلی خستم.
-
روزهای تکراری،تابستان عجیب
یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 19:35
این روزهای حسابی ها گیجم.صبح با باران شروع می کنم.با بخاری استارت می زنم و شب زمان برگشت کولر ماشین روشنه.پسر شب ها کمی ناآرومی می کنه.با خودم قهرم.کمی اوضاع خارج از دسترسه.
-
زارا
جمعه 28 فروردین 1394 00:32
زارا اینروزهایش سخت نفس گیر است و من بیشتر از او دلگیرم.دلم به حال صبوری اش می سوزد.دلم به حال نداشته ی خودم،به خواب های همیشه نگرانم،به گوش های همیشه پرم می سوزد.دلم کمی آرامش هوس دارد.اندکی بی خیالی هم چاشنی اش می کردم و آی نفس می کشیدم..خوابم می آید.شب خوش.
-
بهار
شنبه 22 فروردین 1394 21:14
ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید کلید باغ ما را ده که فردامان بکار آید کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید تو لختی صبر کن چندانکه قمری بر چنار آید چو اندر با غ تو بلبل بدیدار بهار آید ترا مهمان ناخوانده بروزی صد هزار آید کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید بهر امسال...
-
فاطیما
پنجشنبه 21 اسفند 1393 00:44
امشب تب داشت.من و زارا بردیمش بیمارستان. خدا رو شکر الان خونه ایم و او خوابیده.
-
پاکی های نوستالوژیک
جمعه 8 اسفند 1393 00:34
من همیشه دوست داشتم برگردم به همان تابستان سال نخست راهنمایی.به همان آفتاب سوختگی.بولور های ورق مانند نمک را خوب یادم است.بعضی هایشان خیلی شفاف بودند،آنقدرها که آدم دلش می خواست هی نگاهش را بیندازد پشتش تا دنیا را یک ججور دیگر ببیند.اما افسوس تا صورت کودکانه ام را می بردم آن سو همه چیز مات میشد.زیادی رویشان حساب باز...
-
کفش هایش
چهارشنبه 6 اسفند 1393 22:43
فاطیما کوچولوی من اولین کفش هایش را پوشید.راه رفتنش با آن کفش های قرمز دخترانه واقعا دیدن دارد.هر روز صدای بابا گفتن هایش دلنشین تر می شود. گاهی حسودی معصومیت کودکانه اش را می کنم.
-
مصطفی
یکشنبه 26 بهمن 1393 23:13
سلام مصطفی!نمیدانم اینجا را میخوانی یا اینکه من به امید ناامیدی هی دست و پا میزنم تا شاید برادری را باز داشته باشمش.اولین روزی که تو رو دیدم خوب یادمه.یادته از لرزها بهت گفتم.یادته بهت می گفتم از همه چیز میترسم!؟؟اونروزی هم که تو رو دیدم باز داشتم می لرزیدم.اصلا میخاستم بیخیال همه ی اون ۱۴ ساعت راهی بشم که اومدم و...
-
لالایی و گوش هایش
جمعه 3 بهمن 1393 21:44
زارا داشت لالایی می خواند.و البته دارد.همین الانی که هی اینجا را مینویسم.و غافل از اینکه امیرحافظ خان دو انگشت اشاره را تا ته چپانده توی گوش های کوچکش تا نشنود.
-
شکاف اخلاقی
دوشنبه 29 دی 1393 23:20
خانم میم چشم و ابروش طاق بود. دختر فهمیده و تحصیل کرده ای بود و توی یک شرکت بزرگ کار می کرد. خانوم میم فقط یک مشکل کوچک داشت و همه ی عمر با اضافه وزنش مشکل داشت. از وقتی که یادم میاد خانوم میم همیشه رژیم داشت. انواع قرص های ضد اشتها و طب سوزنی و کمربند های لاغری را امتحان کرده بود، اما هیچ کدوم افاقه نمی کرد. برعکس هر...
-
من،ممول و دخترمهربون
جمعه 19 دی 1393 00:38
ممول!لقب و عنوان جدیدی است که فاطیما خانم بدان خوانده می شود.البته اینروزها.و بیشترش به خاطر آن کلاه دم دار قرمز زمستانی اش است و صد البته جثه ریز و کوچکش.اینروزها به محض باز شدن درب لپ تاپ روی قالی وسط اتاق ممول کوچولو می آید و دقیق مثل من دراز می کشد رو به صفحه ی مانیتور و با پاهایش هی بازی می کند و از من تشویق می...
-
من و خودم
شنبه 6 دی 1393 00:21
خیلی دلم میخاست الان این چیزهای همیشگی را هی اینجا نوشخوار نکنم.هی مثل زن های چند پاره از خودم از زندگی و از خیلی چیزها ننالم.خیلی دلم میخاست مردانه تر آپدیت وبلاگ بزنم.مردانه تر حرف زده باشم و مردانه تر زیسته باشم.خیلی دلم میخاست الان از قدم های نخستین فاطیما بنویسم.از ادا اطوارهای طوطی وارش،از دراز کشیدن های پشت لپ...
-
اینجا لینوکس
شنبه 15 آذر 1393 22:45
و اینم اولین پست من با این سیستم عامل.