-
من و لینوکس
یکشنبه 9 آذر 1393 22:18
یکی از بچه های گل برام زحمت دانلود سه گیگ فایل iso لینوکس رو کشیدن و بنده هم در حال حاضر مشغول آماده سازی سیستم برای نصب dual لینوکس و ویندوز در کنار هم هستم. خیلی دوست دارم پست بعدی رو از لینوکس انتشار بدم. به هر حال سعی میکنم گزارشی از کل کار انجام شده توی یه پست براتون بذارم. راستی امروز به کل از خودمم و فوتبال این...
-
تولدانه
یکشنبه 25 آبان 1393 23:32
امروز فاطیمای من یکسال است که شده برکت سفره ی زندگی من و هی جور بودن ما چند نفر را میکشد. قمار عجیبی است زندگی!! اگر اعتمادت به او باشد از یک دست که بدهی از هزار دست خواهی گرفت. پ.ن: - خدایا شکر.
-
سادگی هایم
یکشنبه 25 آبان 1393 00:29
دلم برای سادگی هایم تنگ شده!برای پاییز هایی که شب هایش شده بود ذوق زندگی برایم تا بنشینم کنار آن علاالدین نفتی و داستان های مادرم را هی به تکرار گوش کنم. یادش بخیر.آنروزها اتاق بزرگ خانه کاشی نبود.بیشتر شبیه حیاط خلوت خانه بود.یادمه آخرهای همان اتاق یک اجاق کوچک درست کرده بودیم. همیشه از خاکش بدم میامد.پر بود از پر و...
-
همراه اول
جمعه 23 آبان 1393 07:27
یه رئیس باحال داریم که همیشه میگه:"بچه ها من امروز قول دادم فحش ندم" منم الان میخام همون جمله ی رییس رو تکرار کنم.اما مگه این همراه اول با اون بی ناموس بازی هاش میذاره آدم دهنش بسته باشه. سه تا دکل ایرانسل حلقه مون کردن اون وقت نزدیک دکل همراه اول 30 کیلومتر اونورتره! پ.ن: - هرکاری کردم نتونستم پیامک گوگل رو...
-
حیف نون
یکشنبه 18 آبان 1393 17:16
امروز برای اولین بار توی عمرم یکی بهم گفت حیف نون. مثل همه ی اون چیزایی که هی میچسبوندم بهم و هی من میدویدم تا ثابت کنم اون نیستم،این بار هم میدوم. اونقدر میدوم تا بهش بفهمونم حیف نون خودشه،باباشه،هفت جد و آبادشه. من باید بدوم.
-
پدر
جمعه 16 آبان 1393 19:37
همیشه همین حرف های تکراری بوده. همیشه.از همون اولای همه چیز. همیشه همین ترس از مردنت. اینکه دست تو تنگه.تنگ بودن دست تو رو الان همه فهمیدن. عزت نفست کجا رفت پس مرد؟ لای همان کفش های آباده ای که توی اون دبیرستان ابوذر بالشت خوابت بود؟ همیشه داشتنت سخت بود و گاهی نبودنت حتی آرزو. حیف.هر چه بزرگ شدیم تو کوچکتر شدی. خسته...
-
حرف هایم
چهارشنبه 14 آبان 1393 23:04
همه ی درس امروز من این باشد که یاد داشته باشم اصراف نکنم. سرانه ی مصرف خنده هایم،حرف هایم و نگاه هایم را بدانم. پ.ن: - خدایا یارم باش تا محتاج جز تویی نباشم و کنارم باش تا ترسوی کوته دیده گی هایم نباشم. - خدایا نفس بی عزت،بی تن بودنش بهتر است.به تو توکل می کنم.
-
سادگی
سهشنبه 13 آبان 1393 22:39
عاشورای حسین(ع) بود امروز.نمی دونم کجای راه رو باز دارم کج میرم.و من خوب میدونم که همه خوب اون باسن های توی ساپورت رو توی این مجلس عزای پسر زهرا(س) دیدن. با دیدنش کاری ندارم اما با دوباره دیدنش چرا.با اینکه مغز کثیف من همه ی اونا رو برداشته گذاشته روی سرش و هی حلوا حلوا میکنه متنفرم. گاهی هم شکر میکنم.شکر که خیلی ها...
-
عاشورای من و حسین
دوشنبه 12 آبان 1393 10:07
کاری به اعتقاد و دین و هزار جور داستان دیگه ندارم،اما تو خودت رو بذار جایی اون.بذار جای کسی که جلو ناموسش،جلو چشای زنش،بچه ش کوچیک بشه.بی دست بشه.ناتوان بشه.و فقط بخاد نگاه کنه.اگه نمی تونی درک کنی هنوز تجربه ش رو نداشتی.منطقی فکر کن.اسطوره نساز.منم توقع ندارم من و امثال تو برا چشای قشنگ عباس گریه کنیم.خودم رو بیشتر...
-
شکرانه
جمعه 9 آبان 1393 23:20
خداوندا شکر برای امروزم. که همسفرم تو بودی و امیر و سلامتی. و ببخشم که وقت هایی که درصد آدمیتم پایین می آید می شوم خود همان خر درون. همان نفهمی که نه از حکمت های تو چیزی حالیش می شود و نه شکر داشته هایش را می داند. تو ببخش.
-
به امیرحافظ
پنجشنبه 8 آبان 1393 22:10
امشب اونقدر زجرم دادی که از ته دل آرزو کردم کاش اصلا نبودی.
-
فهم
سهشنبه 6 آبان 1393 22:03
یکی از بزرگترین زجرهای زندگی همینه که اطرافیات نفهمن چی میگی.نفهمن چی میخای. بشینن کنار چند تا زغال نیمه روشن هی از بزرگمردی های نداشته شون بگن.هی از عقل و شعور نداشته شون. یکی از بزرگترین زجرهای زندگی همینه.نفهمی عذاب قبر زندگی ت میشه. دلم به حال خودم می سوزه.
-
خوشبختی
دوشنبه 5 آبان 1393 23:21
خوشبختی چیز جالبی است.فقط کافی است چشم هایت را ببندی و آرام بگویی مهم نیست.
-
زارا
یکشنبه 4 آبان 1393 20:53
سلام زارا مدت هاست که کنارت ننشته ام تا هی از دردهایم بگویم.مدت هاست که یادم رفته است که بگویمت ممنون.ممنون آن همه صبری که از چشم هایت می بارد.ممنون مهربانی هایت. مدت هاست که هی یادم می رود بگویم که میفهمم خیلی چیزها میان آن دل مهربانت است که هی می گذاری روی طاقچه نداشته هایت و هی میخندی به داشته های من. ممنون آن همه...
-
من و وبلاگ و اولین بارون پاییزی
چهارشنبه 30 مهر 1393 00:06
حیفم اومد امشب که دارم این وبلاگ رو تر و تمیزش میکنم از صدای نم نم بارونش نگم. رنگ بندی حاشیه ی بنر با حاشیه محتوا هنوز با هم ست نیست. خوابم میاد.میذارمش برا فردا شب. من برم مسواک بزنم. :)
-
روزهای بیخود
یکشنبه 13 مهر 1393 23:50
پسر اینروزها از همیشه غریبه تر شدی.روزهای مزخرفیه و تو مزخرفتر از همیشه. ازت ناامیدم. میترسم فردات بشه یکی.از اون هزاران نفری که فقط بلدن حق مردم رو بخورن. نمیدونم کجای زندگی رو کج رفتم که ایمروزها اینقد زجرم میدی. خالی ام.یه خالی ناامید.
-
من،پاییز و امیرحافظ
سهشنبه 8 مهر 1393 23:48
پسر تو یادت نمیاد و منم فکر نکنم بعد ها هم فرصت دیدنش رو داشته باشی. تو یادت نمیاد.تو نمیدونی پسر پاییز که میشد اینجا پر میشد از کلاغ ها.همون بالای خونه.همونجایی که الان هرچی نگاه میکنی فقط یه دیوار بزرگه. تو یادت نمیاد.پاییز اینجا پر میشد از سنجاقک هایی که اونقدر شاد به نظر می رسیدن که تو باورت نمیشد فقط چند روز عمر...
-
خودم
شنبه 29 شهریور 1393 23:47
دلم اندازه ی تمام نداشته هام گرفته.اندازه ی همه ی زمان هایی که وجدان نداشته م خوابه.اندازه تمام چشم هایی که فکر میکنن امیدشون منم.اندازه رویاهای بچه گیم.اندازه ی عاشقی های دبستانه.اندازه ی تمام اون کلاغ هایی که بوی پاییز برام داشتن.اندازه تمام زنبورهای دیوار باغ فرج.اندازه تمام نمازهای نخونده.اندازه تمام کارهای نکرده....
-
عید
سهشنبه 7 مرداد 1393 23:18
وقتی خنده ای توی زندگی نیست میخام صدسال نه عیدی باشه و نه فطری.
-
آدمی
دوشنبه 6 مرداد 1393 23:17
گاهی اونقدر دلت میگیره که یادت میره اشکی هم هست. مثل اون مردی که خیانت و غرور و اجبار رو با هم داره. پ.ن:خدایا بهش صبر بده.
-
وقتی حس میکنی خالی هستی
جمعه 3 مرداد 1393 23:15
امروز به خودم قول دادم.از همین الان یه کارایی رو انجام بدم. قول دادم خوب ببینم.خوب تشکر کنم.آروم نفس بکشم و هر از گاهی هم بی دلیل بخندم.خب چه اشکالی داره اگه به دعواهای امیر و فاطیما خندید.به نقشه های شوم امیر برا فاطیما.به همین سر چهارراه واستادن هام. و یادم باشه خدایی هم هست.
-
سوگلی
دوشنبه 30 تیر 1393 23:14
بنده هیچ رقم آدم نخواهم شد.اینرا خود نمی گویم.آمار و ارقام هم نمی گویند.آخر خودتان نیک می دانید که در شهر ما آمار را باید قاب گرفت و چسباند ته مستراح. :) به قول آقای همساده از سکنات و وجنات بنده مشخص است که آدم نخواهم شد.کلا به نوعی تابلویی است در حد مونالیزا. بنده با همه ی حماقت های روزانه که هی تلاشمان این است که...
-
خواستن
شنبه 7 تیر 1393 23:11
همه اش هی این پاسخم میشود که اگر این زندگی را هی کشش بدهیم آخرش چه میشود؟ خب به نظر من جر می خورد لابد. و اینجاست که می گویم عرض این زندگی را باید بسط داد.همه اش این شده که به هر قیمتی زندگی کنیم.حتی به قیمت جر خوردنمان.و خیلی وقتهاست که یادمان میرود برای چه زنده ایم.اینجاست که هی کورکورانه رنگ بد بینی را بر میداریم...
-
پیرمرد
جمعه 30 خرداد 1393 23:09
پیرمرد رفت تا به خیالش قالی آرزوهایش را تاقچه کند کنار آن همه چیزی که همیشه آرزو ماند. کاش من هم رفته بودم. اینجا همه چیزش خالی است. آدم هایش بیشتر تنت را می خواهند. زنگ تفریحشان را دوست دارند و هی از تو این توقع که برایشان دلقک سیرک زندگی باشی. پیرمرد رفت.با آن چشم هایی که دیگر سوی دیدن سوخته دلی های اطرافش را نداشت....
-
آدم زرنگ
پنجشنبه 22 خرداد 1393 23:07
گاهی از وقتهای زندگی همه اش به این فکر میکنم که آیا اگر حقم را دزدیدند منم مجازم که پس بدزدم؟ خب من هم مثل همه ی آن آدم هایی که هی دلشان می خواهد وجدان درد نداشته باشند دنبال اینم که کفش هایم را سر دل بی گناهی نگذاشته باشم.تا نکند خنده هایم دلی را شکسته باشد و یا درآمدم به چیزی مثل خرده شیشه ماسیده باشد. نمیدانم چرا...
-
فاطیماست
یکشنبه 18 خرداد 1393 23:01
بدون شرح
-
شازده و نامزدنگ
پنجشنبه 15 خرداد 1393 23:00
گفتم اینبار از شروع بگم بهتره.از اون اولای زندگی.از دوران نامزدنگ و دردسرهای آن. توجه:این پست به سفارش یکی از دلسوختگان نامزدنگ تهیه و انتشار یافته است. :) گاهی عمو روزگار گل که معرف حضورتون باید باشه یه کم …بازیش میگیره و کمی با آدماش میاد که شوخی کنه.حالا این وسط ممکنه اون آدم ننه مرده یکی باشه که داره هی زور میزنه...
-
ما اومدیم
یکشنبه 11 خرداد 1393 22:58
بنا به قولی که به خودمان داده بودیم و پیرو هماهنگی های صورت گرفته با دوستان خاص و غیرخاص و با توجه به اتمام یه کاری که برخی در جریان بودند ، بنده از همین تربیون اعلام می دارم که: “ از راه دور اومدم چه پر غرور اومدم ” فقط مونده هماهنگی های لازم با اوس کریم و گرفتن مکان و شغل مورد نظر.بنده مجدد از همین تریبون از تمامی...
-
نمک های زندگی
پنجشنبه 8 خرداد 1393 22:56
بعضی چیزهای زندگی شاید تعبیرش شود درد.شاید بیشترش آن بغض مسخره ی بزرگسالی را هی یادت می آورد.هی می گوید که چه چیزهایی همیشه آرزو می مانند. اما باز این منم که هی تابلو نگاهم را بد جایی کاشته ام. توی زندگی،میون همان بعضی چیزها اگر کمی خدا را ببینم بغض هایم بچه گانه تر می شود.تحمل خیلی چیزها راحت تر می شود. می شوم همان...
-
زندگی جاریست :)
سهشنبه 6 خرداد 1393 22:54
با سلام خدمت خوانندگان نداشته ی گل. بالاخره تموم شد.اون چند ماه لعنتی رو میگم.همونی که هی میگفتم جاییه که از اینترنت و این چیزا خبری نیست. و اما بعد :) . . .. جاتون سبز هفته ی قبل رفتیم مشهد رضا.حسابی ها بود.خواستم فقط اونی نباشم که زمانی که دستش زیر سنگه دعاگو باشه.گفتم بی انصافیه که ندونم چه کس هایی بودن که دستگیرم...