-
زنذگی های ما
پنجشنبه 9 خرداد 1392 22:37
خب این خیلی خوبه که درست مثل یه مرد دستت رو بذاری روی پات و بدون هیچ فکری آبمیوه ت رو بخوری. این خیلی خوبه پسر که همیشه اونی باشی که خودت دلت میخاد.نه اینکه من یا هر کس دیگه ای میخام.اما اشتباه نکن.زمانی این خاستن(خواستن) تو میتونه زیبایی رو بنویسه که من ِ پدر خاستن رو یادت داده باشم.شدن رو یادت داده باشم. من خودم...
-
یا خدا
جمعه 3 خرداد 1392 15:59
امروز یه متن کامل در مورد یه خواننده ی غربی توی یکی از همین وبلاگ ها می خوندم.طرف اونقد حالات روحیش و ارتباطش با اون خواننده رو وصف کرده بود که فکر می کردی دستت انداخته.اما نه.واقعا همه چیز رو از ته دلش گفته بود.می دونین،من خیلی خجالت کشیدم.از خودم.از اینکه یه نفر از یه خواننده یه بت و خدا می سازه و من همین هایی رو که...
-
نمیریم
چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 23:07
سلام پسر. الان چند روزی میشه که واکسن ۱۸ ماهگی ات رو زدی.افتاده بودی.مثل کسی که هی نگران چیزی باشه افتاده بودی و هی نق می زدی. خوب یاد گرفتی که چرتکه ی خیلی چیزها رو لازم نیست بندازی. من امشب قدم های لنگانت رو خوب شمردم. همه چیز فقط تکرار چند اصل اولیه است. اینکه خودت هیچ وقت نمیری. همین. پس زندگی.
-
وبلاگ نویسی
دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 16:20
وبلاگ نویسی بعضی وقتا هم میشه که از بیکاری نباشه. میشه که از پر دردی باشه. از عقده ای بودن باشه. از کوچیک شدن باشه. از ذلت باشه.
-
صبر
پنجشنبه 12 اردیبهشت 1392 15:53
برای خیلی چیزها فقط کافی صبور باشم. این جوهره و ذاتی که هی ما آدم ها داریم دادش را میزنیم،فکرش را میکنیم،ذوقش را داریم،همه فقط کمی چاشنی واقیعت می خواهد تا همه ی خودش را بیاورد و یک جا خالی کند توی پیاده رو. آنوقت است که می فهمیم چه گندابی شده درونمان.
-
من و قدم هایم
سهشنبه 10 اردیبهشت 1392 09:27
حالا دیگر خوب می دانم که این من نیستم که هی باید سعی بکند.خیلی ساده است.مثل همین gedit لینوکس.کافی است زبان سیستم را فارسی بذاری.همین. من فقط باید اعتماد کنم و بروم.مابقی با اوست. خیلی چیزهاست که نمی دانم.خب زیاد هم مهم نیست.من نیامده ام که همه چیزدان بشوم که.اما آنچه که می دانم باید لذت بخش باشد و زندگی آفرین. دانستن...
-
آبی
جمعه 6 اردیبهشت 1392 15:28
اینکه کجا را چه رنگی بزنم،مسئله است. آبی.آبیِ امید و زندگی. کمی باید آنسوتر را بنگرم. همین :) منبع تصویر: امید از Bandar Raffah پی نوشت: - خداوندا برای همه ی آنچه که اکنون هستم سپاست می گویم. - برای دانلود تصویر در اندازه ی دسکتاپ تصویر بالا اینجا را کلیک کنید.
-
گام های من
سهشنبه 3 اردیبهشت 1392 09:39
من خوب میدانم که همین حس هاست که تراشم میدهد. همین حس هاست که فردای روزگار می شود من. پس باید خیلی مواظب باشم. حواسم باشد میان توهمات گم نشوم. گم نشوم تا امید و نور و حس را گم نکنم. زندگی همین جاست.کمی ادویه ی امید می خواهد فقط.
-
مادرانه
چهارشنبه 28 فروردین 1392 08:09
خداوندا ! خود خوب می دانی که همه ی مرد گفتنهایم را مدیونم. مدیون همان زن هایی که بیشتر از آنکه زن باشند،مادراند. منبع تصویر: مادر و کودک از Nancy Pratt پی نوشت: -ممنون زارا برای این همه صبری که گاهی هم اشک می شود.
-
اینجا من و خودم
شنبه 24 فروردین 1392 23:32
اینجا دیگر برای هیچ پدرسوخته ای جولانگاه نیست تا هی پز فرهنگ و ادبیاتش را بدهد.
-
بهارهایتان نارنجی!
پنجشنبه 15 فروردین 1392 01:23
به گمانم چای بهار نارنج بود. همانی که زندگی را الفبایش شده. همانی که شیرازش بدان محتاج ست. همانی که به این حیاط قدیمی،به این من قدیمی تر می گوید که اینجا بهار است. منبع تصویر: عــکــس بـان پی نوشت: - أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
-
سرزمین من
سهشنبه 13 فروردین 1392 09:08
مرورگر اینترنتی شما قادر به نمایش پلیرهای html5 نیست. پیشنهاد میشود از مرورگر گوگل کروم استفاده نمایید. با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. دریافت فایل
-
حیا
چهارشنبه 7 فروردین 1392 09:01
آدم ها وقتی رو می شوند که خیلی چیزهایشان را ندارند. بیشتر از همه وقتی دیگر حیا نباشد. پی نوشت: - من هنوز این قصه ی بودن رو به هیچ جا نرسوندم. - گاهی فکر میکنم من از خیلی ها بی حیاترم.
-
من و خوبی
دوشنبه 5 فروردین 1392 20:31
دیگه حالم از همه بهم میخوره. دیگه مراعات هیچ نفهمی رو نمی کنم. هیچ کمکی بدون مزد از سمت من صورت نخواهد گرفت. بذار این خدای ... هر فکری میخاد برا خودش کنه. الان که این پست رو میزنم،از بس زیر آفتاب ملات چاق کردم دماغم سوخته،خودم سیاه سوخته تر و نزدیک 200 گرم گرد و خاک توی کل تنم. اینم آخر و عاقبت مهندس کدنویس. پی نوشت -...
-
آدامس چسبیده به پیاده رو
سهشنبه 29 اسفند 1391 13:01
من مانده ام که کی جواب دردهای این سیاه خانه را باید تسویه کنم.همین جایی که پر است از ناله های بدهکاری.همین جا.همین جایی که همه اش شده دعواهای مسخره ی زندگی با ما.شده پا درد،شده سر درد.شده زنده گی. من مانده ام،میان خیلی چیزها مانده ام.یکی اش همین که کی میمیرم.پیش خودم فکر کرده ام فرار خوبی است مرگ.شاید دیگه میان آن قبر...
-
بهشت را بخر
جمعه 25 اسفند 1391 11:49
میون تموم اون وقتهایی که رنجشی نصیبم شده،همه چیز رو بردم زیر یه علامت سوال گنده.اونقدر گنده که خودمم زیرش جا شدم.میشم عروسک خیمه شب بازی برا چیزایی که میبینم. اینکه خیلی از همون وقتها دنبال اینی هستیم که همه چیز رو خراب کنیم اونقدرها هم خوب نیست.این یعنی اینکه من ضعیفم.من حتی تاب ندارم بشنوم.و برا ارضای خودمون هی...
-
زندگی شانسی
پنجشنبه 24 اسفند 1391 07:17
خب اینکه خیلی ها چه چرت و پرت هایی بهت میگن اصلن مهم نیس. مهم اینه که یاد بگیری همیشه چیزی باشی که باید و کار کنی که باید. شرایط هیچ وقت کامل نمیشن تا اون چیزی که من یا هر کس دیگه ای دلش میخاد پیش بیاد. محک بزرگ آدما همینه که منتظر شرایط نمونن.منتظر شانس نباشن. کلا(کلن) زندگی بزرگترین شانسی هستش که به ما آدما داده...
-
چون دهان می گشایی
چهارشنبه 23 اسفند 1391 06:46
کم کم دارم به این عینکه شک میکنم. به همه ی حرفهایی که زدم و کارایی که کردم. گوش محرم نیست. حرفهات میشن چماق دست ملت. پی نوشت: - اصالت مهمترین مشخصه ی هر چیز ِ.دیشب این فوتبال خیلی اصیل بود. تا کور شود هرکه نتوان دید. :)
-
جای پای تو
یکشنبه 20 اسفند 1391 00:52
کجایی زارا؟ دل من بترکد بس که نفهم است.از بس خیلی چیزهایش نیست. از بس برایت تنگ شده است و تو هی مجبوری خودت را کوچک کنی.
-
اقتصاد پسته ای
شنبه 19 اسفند 1391 10:49
به همه ی این سالهای عمرت، به اون اسمی که توی شناسنامه ت خورده، به وجدانت قسم که بدون پسته هم میشه نوروز داشت. پی نوشت: - به احترام نفس نوروز و نفی شکم پرستی خودمون و پول پرستی و شکم گندگی یه عده ی دیگه،لطفا امسال پسته نگیرید. نمیمیرید به خدا.من تجربه اش رو داشتم و نمردم تا الان.
-
مثل
جمعه 18 اسفند 1391 15:08
مثل بغضی که هیچوقت شورآب نمیشه، مثل آهی که هرگز نفرین نشد، مثل نخ سیگار خاموش بر لب، مثل سایه ی پاییزی ام.
-
عنوان حذف شد
دوشنبه 14 اسفند 1391 12:18
متن اصلی حذف شد. پ.ن:همه چیز رو بهم میریزم.حتما. :) پ.ن2:شاید این پی نوشت کمی طولانی بشه!! خیلی از افراد وبلاگستان این دید رو دارن که اگه یه چیزی با پسوند دات کام(com) یه دات نت،یا دات آی آر(ir) باشه،یه سایت محسوب میشه!! شاید آدرس اکثر سایت های معتبر اینچنین باشن،اما چیزی که مشخص میکنه آدرسی که الان مشاهده میشه سایت...
-
زمان
جمعه 11 اسفند 1391 06:54
دیشب هی توی وبلاگ های آپدیت شده ی بلاگ اسکای میچرخیدم.یه دفعه به یه وبلاگ برخورد کردم.اولین سطرهاش اینا بودند: " صبورانه در انتظار زمان بمان ... هر چیز در زمان خود رخ میدهد حتی اگر باغبان ، باغش را غرق آب کند ، درختان خارج از فصل خود ، میوه نمیدهند ... " چندبار دیگه هم هی خوندمش.اونقدر خوندم تا فهمیدم.درست...
-
تمام این ماه هایم
چهارشنبه 9 اسفند 1391 22:47
سلام زارا آخرین حرفهایم با تو را یادم نیست.دیگر هر روزم را می شمارم تا شاید آن گوشی مشکی ام زنگ بخورد و بگوید هی فلانی کوله پشتی ات را جمع کن.این را بگویند و دیگر من از این همه صبر تو خجالت نکشم.تو فکر میکنی من ذره ذره ی آن خون های لعنتی را نمی بینم که مثل اشک می چکانی؟! نمی دانم الان چند صبح است که هیچ از خودم نمی...
-
سلام بلاگ اسکای
دوشنبه 7 اسفند 1391 17:23
:) شاید خنده دار باشه،اما به هر دلیل من نمیتونم از جایی که باهاش نوشتن رو شروع کردم دل بکنم.
-
زن،حرمت دار تاریخ آدمیت
سهشنبه 25 مهر 1391 18:44
نمیدانم ایراد کار کجاست؟ شاید تنگ پوشی پورن وار تو،شاید کج فهمی من از آدمیت! شاید معنای بد آزادیست که عقده امان را می گشاید و بیشتر آبرویمان را. اما نه،اینها همه اش بهانه هاییست که وجدان نداشته ام می تراشد.خوب میدانم ایراد از همینجاست،از همین دل نداشته ام که یادش رفته "همه ی دختران زمین فرشته اند". از چشم...
-
خیلی ها
سهشنبه 11 مهر 1391 03:37
خیلی وقتها خیلی چیزها خیلی لیاقت می خواهد که من حتی کم اش را هم ندارم.
-
امید
یکشنبه 9 مهر 1391 10:47
خیلی وقت ها فقط یه بی خدایی سرد همه ی وجودم رو پر میکنه. خیلی خیلی سرد. پ.ن:از بلاگ اسکای یه بک آپ کامل گرفتم.رفتم روی یه هاست و روی وردپرس سوارش کردم. آدرس رو هم روش ست کردم.یه قالب اختصاصی وردپرس هم براش زدم... و وقتی همه چیز تموم شد،همه رو برگردوندم سر جای اولش. میدونی،مشکل اینجاس که من نمی تونم نمکدون بشکونم. بلاگ...
-
پاییز
شنبه 8 مهر 1391 09:22
پاییز دلتنگی های کوچکم میان بی کسی بچه گانه ام بود. پاییز،بوی خاک نم خورده میون سفره ی نان پدر بود. پاییز،جشن سنجاقک گیری و گوجه(گرجه) چینی من.با چسبونک هایی که هی می خواروند و میخواروند. پاییز من شده قصه ی تمام این وجودم.شده زندگی،شده مرگ.شده همون پسرک با موی خیسش. شده همونی که هی بارون می اومد و هی دلتنگ پدر کنار...
-
پوچ
شنبه 25 شهریور 1391 09:11
اونقدر گفتم و نشد.اونقدرها جا زدم که یهو همه چیزو باد برد. حالا منم و یه سفیدی که آبم می کنه.