-
اهلی شدن
یکشنبه 7 خرداد 1391 22:14
مارمولک ،سخنرانی حاج آقا در زندان " بسم الله الرحمن الرحیم. سلام عرض می کنم خدمت حضار محترم و بالاخص دوستان عزیز خلافکار. خوب! البته همه ی ماها می دونیم که آدمها گاهآ از نداری و بدبختی و گرفتاریست که دست به کارهای خلاف می زنند و از قدیم هم گفتند که آدم خلافکار دین و ایمان ندارد. خوب، حالا این یعنی چی؟ خدمتتون عرض...
-
عدالت...
شنبه 6 خرداد 1391 23:22
دستان من نمی توانند نه، نمی توانند هرگز این سیب را عادلانه قسمت کنند. تو به سهم خود فکر می کنی من به سهم تو. .: گروس عبدالملکیان پ.ن:دلم یه کتاب داستان کوچیکِ آروم میخاد :) کسی نیس بهم هدیه بده؟!! :D
-
من و خودم
جمعه 5 خرداد 1391 13:13
شاید کمتر بیام اینجا.خیلی خیلی از دوستان همیشه همراه ممنون.دادشای گلی که عاشقونه مینویسن و روژین وار می نوازن.بیست و یک سالگی نوشته میشه تا دلی آروم بگیره،بیست و یک سالگی استامینوفن شش سال از زندگی من بوده و گر خدا خواهد باز هم خواهد بود.اینجا دید من رو از زندگی میبینین،و باور کنین بیشتر من اینجاس.خیلی وقتها میبینم...
-
زنده گی
شنبه 30 اردیبهشت 1391 09:40
شاید برم.دیگه هیچی برام نمونده. از خایه مالی های اون ساختمون مسخره هم خسته شدم.کاش پول توش بود. شاید اون بیچاره ی مرتد راس میگه. شاید منم برم قرآن بفروشم تا کک نخرم. از اینجا هم حالم بهم می خوره.از اینجا هم. از CSS،HTML،ASP،PHOTOSHOP و ... (از همه ی این اسم های آشغال حالم بهم می خوره). از تخصص هایی که اندازه چوپانی هم...
-
بی خوابی
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 00:12
حاضرم سالها نخوابم،تا با صدای گریه ای بیدار نشوم.
-
مادر
شنبه 23 اردیبهشت 1391 21:27
به تمام مادران سرزمینم به غربت نشین قلبهای نوجوانی،به رنج کش کودکی هایم،به چشمهای همیشه پر آب،به مغرب های مقدس،به نام پاک اطهرت،به تو مادر. قبل ها هم گفته ام،شاید هیچ گاه اینجا نیایی و نخوانی و ندانی.آخر تو سواد را فقط تا چشم های من رفتی،و شاید برای همین بود که هیچ وقت دروغک هایم را باور نبودی. شاید ندانی مادر که من...
-
قبل تر ها
دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 23:07
قبل تر ها چقدر صاف بودم.دقیق مثل اون . . . <div id="no_embed" style="width: 390px; text-align: center; font-family: arial; font-size: 13px; color: #ff0000;"><br><b>Embed capable browser is required to view this...
-
من !
شنبه 16 اردیبهشت 1391 15:26
و خدا "من" را آفرید تا هر شاسکولی به آن بخندد. پ.ن:شاید به جای "کوتاه نوشت"،باید نوشت "تلخ نوشت" پ.ن2:"من" شاید خیلی بیشتر از این باشه که من بخوام خودم رو با اون صدا بزنم. "من" شاید اون مردی باشه که برا عزت و شرف میره پی یه لقمه نون. "من" می تونه مهندسی باشه...
-
تُفدِگی
سهشنبه 12 اردیبهشت 1391 08:11
تف به هر چه که نامش زندگی ست و اسمش پدر. پ.ن:من نمی خوام نصیحت بشنوم.
-
تنهایی
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 01:20
بعضی وقتا تنهایی بزرگترین خوشخبتی س. هی دعوا س و کفر و یادآوری نون خور بودن. پ.ن:کاش این شب تموم نمی شد!
-
درس های پرتغالی
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 22:53
فوتبال پرتغالی چلسی با اون بازی های مردونه ش،دیشب خوب حالِ مدعی ها رو گرفت.فوتبال پرتغالی چلسی دیشب گفت که این فقط پول نیست که تیم می سازه.یه تیم رو بازیکنانی می سازن که میان و مثل مرد می دَوَن،نه امثال این خودی های آشغالِ زن صفتِ ابرو بردار،که صد تای قیمت خون من سقف قرارداد آقا خانومه ست. فوتبال پرتغالی دیشب،یادم داد...
-
باید منو پیدا کنی!
شنبه 2 اردیبهشت 1391 22:44
شاید حکایت اون دیواره ست،این داستان پرش هایی که همه دارن با این دل ما! پ.ن:کسی پارتی نداره برا نفس کشیدن؟
-
فاطمه(س)
شنبه 2 اردیبهشت 1391 00:22
خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجه ی بزرگ است، دیدم فاطمه نیست. خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد است. دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است. دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسین است. دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است. باز دیدم که فاطمه نیست. نه، اینها همه هست و این...
-
راضی ای؟
دوشنبه 28 فروردین 1391 14:30
امروز یکی از دوستان قدیمی با عینک دودیش و ماشینش سیخ زد ترمز و سوارم کرد. موقع پیاده شدن با خنده گفت:این همه درس خوندی چیزی هم شد؟راضی ای؟ منم فقط گفتم: راضی ام. پ.ن:شما روزی چندتا دروغ اینجوری میگید؟
-
نماز
یکشنبه 27 فروردین 1391 08:24
امروز صبح نماز خوندم. خدا کنه باز جانزنم.
-
شکرانه
جمعه 25 فروردین 1391 01:13
اینجا اردیبهشت و نم نم بهاری و عطر بهار نارنج. اینجا شاید زندگی را رنگی کرده باشیم.خمره های رنگرزی.خیال های خامی که خیلی وقت ها یادمان میبرد که هست. عصمت پاکی که آرام آرام رامم می کند.تقدسی که آشکارا می رقصد و می رقصاند. و گاهی ها من ناشکرم.من شاید "بصیرت" داد زده را گمم.نمی دانم.هرچه باشد،شکرهای بی شکایت...
-
من و خدا
شنبه 19 فروردین 1391 01:31
اینکه اینجایم و دارم مینگارم باز از خود و از تو. اینکه روزها می آیند و باز این تکرار بایست و برو برای من و تو. و حالی که هیچ مپرسش جز ناسپاسی هایی که خود خوب میدانی کجاها را –ست. فرشته کوچولو با اون مسیر انحرافی برای مشعل شبانه اش و منی که هی هستم و هستم و هستم و هستم و... و تو، تویی که هر روزمان شکراب است.و باز...
-
منت
جمعه 18 فروردین 1391 17:26
حکایت ما هم شده همون .... منت قصاب. یادم باشه... پ.ن:برای تو که شاکر اویم!
-
من
دوشنبه 14 فروردین 1391 00:54
-
ز ن د گ ی
سهشنبه 8 فروردین 1391 00:32
تمام زندگیام بر این باور بودهام که دروغ نگویم دل هیچ انسانی را نشکنم و این را پذیرفتهام که از بین رفتن قسمتی از زندگی است. اما با این وجود از مرگ خودم میترسم میترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم! .: سابیر هاکا
-
می رسد اینک بهار
دوشنبه 22 اسفند 1390 17:49
خوش به حال روزگار و دشت و احساس و بهار کز حضورت می تراود عطر نرگس چشمه وار سایه ات از هفت سین مهر تو ما را بس است روشنی میگیرد از چشم تو هر گوشه کنار .: نسیم محمدی پ.ن:و خوش به حال من :)
-
به حرف هایی که تو نیستی!
جمعه 19 اسفند 1390 12:06
دیگر آرام آرام عادتم می شود که همیشه ام "تنها هیچ" باشد. دیگر حتی گاهی صدایم هم می زنند. به نم نم بارانکِ میان جوی کودکی،یادم رفته که سبزه ی عیدم را کی می کاشتم. ذوق نان شیرین شیری،با آن بوی خاص وسط حال بزرگ خانه. رویش هر عید زیر تیر میان سبزه ها که سال هاست که حتی مثالش را هم ندیده ام. باز همان داستان مکرر...
-
همیشه همینجوری بوده!
دوشنبه 15 اسفند 1390 17:51
همیشه همینجوری بوده!همیشه ی خدا. همیشه یکی می نالیده،یکی گشنه ست،یکی می لنگه،یکی تریاکش نیست، یکی پول نداره میره سوخته میفروشه،یکی خودش گیره و باز رها میاره، یکی سرچهارراه گردن کج می کنه،یکی هم بی خیال بی خیال.. همیشه همینجوری بوده! صدای قاشق توی سینی مزخرف غذا،حرفهای صد من یه غاز تلویزیونی،ناله ی پا درد و باز همون...
-
صد شمارگی
دوشنبه 8 اسفند 1390 10:11
وای زارا،تا صد خواندم و هنوز همان گندابم! .: بشنوید
-
روز مهندسی!
جمعه 5 اسفند 1390 15:57
این همه پیامی که میدی و هیچ. امان از عزت نفسی که مرده. امان از بی سوادی و بدتر از اون غرور ها. 5 اسفند،روز مهندسی مبارک.
-
زندگیه دیگه!
چهارشنبه 3 اسفند 1390 04:54
این چند روز به اندازه ی ده سال پیر شدم! ---------- پ.ن(طولانی): خیلی وقت بود دنبال این آهنگ بودم.یکی از دوستان هم توی نظرات قبلی سراغش رو گرفته بود. بالاخره گیرش اوردم.یه بخشی از شعرش رو هم گذاشتم تا گوگل بتونه مسیر بده. خواننده: مهرشاد جون عمرمی تو،مهتابمی تو،همه امید و آرزوم همه چیم تو گل باغمی تو،دل داغمی تو،همه...
-
خدایا !
پنجشنبه 27 بهمن 1390 17:50
خدایا مگذار فراموشم شود تلاشهایی که ذهن منحرفم دارد . کمک کن یادم باشد سگ پشیمانی زیر مهتاب را.کمک کن یادم باشد نفرتی که از خود دارم و بی لیاقتی ام. کمک کن تا یادم باشد آرامش شربت آلومینیوم را.کمک کن یادم باشد لرز زیر پتو را.حس سرد حقارت.برجکی که باز زدندش. کمک کن تا یادم باشد دردهای بی کفایتی.وجدانی که همه اش سرزنش...
-
ولنتاین
سهشنبه 25 بهمن 1390 18:51
" دختری پشت یک هزار تومانی نوشته بود: پدر معتادم برای همین پولی که پیش توست یک شب مرا به دست صاحبخانه امان سپرد ! - خدایا چقدر میگیری؟که بگذاری شب اول قبر،قبل از اینکه تو از من سوال کنی،من ازت بپرسم چرا؟ " .: منبع: یک پیامک پ.ن: گور بابای ولنتاین.
-
بارانک
یکشنبه 23 بهمن 1390 22:40
بارانکی که گم شده،نور های مات.این هایی که میبینم و تنفری که عشق های کودکانه را یادش میرود. نمیتونم،باز می نویسم...
-
زارا و باران !
پنجشنبه 13 بهمن 1390 06:49
بارانی!امشبم را می بارد.چون چشم ها ی خیس امیرحافظم.چون عصمت خنده اش.من اما...خاک.میزند امشب.نوای آرام بودنی را.بودن های زیر شیروانی.بوی کاه می دهد تنم.و خاک بر سر کفر گوی من.چون تن خشک تاکم. دلم میگیرد زارا.دلم از خود،از این شرشری که تنهایم می کند میگیرد.گاهی یادم میرود که چه معصوم نگاهم میکند چشم هایش.چه پاک می...