-
خوش خیال
دوشنبه 10 بهمن 1390 19:00
ای داد از دل خوش خیالم. ای داد . . . نمیدانستم که همیشه خودمم و خودمم و خودم و ... آدمهایی که هیچگاه ِ لحظه ها نیستند.هیچ حسی نیست.بی هیچ وجودی نبش بلوار جدید التماس.مرد روزهای بی کسی خویش ِ اینجا و هرجای دیگری که شاید واجب الوجودی،خدا نام آفریده اش.مترسک های کلاغ ترس و گنجشک دوست روزگارند.اینجا منم.بی هیچ التماسی از...
-
همه ی درد ما
چهارشنبه 5 بهمن 1390 12:51
درد لاینحل اینروزهایمان . . . اینروزها فکرهامان شده قرمزی هایی که پشت شال پشمی میشکفد میان پیاده رو شلوغ خیابان ...(فلان).غنچه می شود با لبخند ملیحی.تسبیح هر روزمان عقده ی حقارتی که با هیچ کس ها و چرت و پرت هایی که چند حنجره ها می خوانند.واژه های غریبی داریم که افتخارمان است که داف می نامیمشان. اینروزها هی میرویم و...
-
زمستان را خوب یاد دارم!
یکشنبه 2 بهمن 1390 08:47
زمستان را خوب یادم است.با آن چشم های پر آب و چراغ های نفتی ای که کفر هر شب ات میشدند و تو هی هیچ نمی توانستی جز صبری که یگانه راهت بود.زمستان با آن برف ها و چکمه های سوراخ.با پاهایی که تا نیم ساعت نمی دانستند چراغ نفتی چشم کور،روشن است. زمستان پر بود از سر خوردن و زمین خوردن و شل شدن و باز کفرهای روزانه.روزهایش را...
-
اربعین تسلیت
شنبه 24 دی 1390 17:08
روزهایم گاهی روزمرگی است. گاهی انگار فقط مترسک سرکوچه ام،بی ساچمه. روزهاست که یادم میرود که بگویم:"هی راننده بقیه ی کرایه ی من کو؟!" نکند میترسم؟! وای که چه نامردم. یادم میرود که حق را باید گرفت. یادم میرود که باید بود. و تو رفتی که بودن را به ما آموزی. خنده ی ماها را به "شوق به معروف" میبینی...
-
تمام خیلی ها
دوشنبه 19 دی 1390 11:14
یه وقتایی تمام دنیات میشه... یه مای بی بی و اونم پر . . . یه پرینتر و اونم پر . . . یه بیگاری و یه امید و یه مشت (این کارا اسم داره)..
-
کشتی شکسته روی ماه
شنبه 3 دی 1390 18:56
یه مدت پیش شبکه پنج فیلم جالب " کشتی شکسته روی ماه " رو گذاشت. به نظرم خیلی جالب اومد. شخیصت زن این فیلم کسی بود که از اجتماع فراری بود.دنیاش به یه چهاردیواری محدود بود و یه اینترنت و اتاق چت. و روبروش کسی که توی یه جزیره بی هیچ زندگی میکرد. من منتقد فیلم نیستم و قصدم هم این نیست. توی روند فیلم،آروم آروم...
-
زندگی
دوشنبه 21 آذر 1390 09:16
روزهای زندگی میدوند و میروند.و من اینجایم... اینجایم تا بفهم بودنِ آبگیر کوچک خیال را. اما هستند دلهره هایی که فقط می آیند تا جوهر وجودمان را جلا دهند و من گاهی میترسم. میترسم چون ایمانش را ندارم شاید،من شک میکنم گاهی. همه را با ترازوی کوچک کم بینی ام میسنجم و این،بیراهه های کم طاقتی ام را می سازد. من شاکر شب های...
-
چند پیشنهاد ساده برای وبلاگ نویس ها
چهارشنبه 2 آذر 1390 08:35
چند پیشنهاد برای بهتر نوشتن وبلاگ تان ما امروزی ها همه چیز رو کم کم داریم با قالب صفر و یک تفسیر میکنیم و اگه چیزی باشه که با این قالب جور نباشه راحت میندازیمش دور. وبلاگ قالب جدید دفتر خاطره های دیروزمونه.تعداد افرادی که میتونن ما رو بخونن بیشترند و راحتتر می تونن نظرهاشون رو کامنت کنند.میتونید گمنام بنویسید و از همه...
-
Error
یکشنبه 29 آبان 1390 16:48
پ.ن:اینروزها خرابم،سعی میکنم که خودسازی کنم. پ.ن۲:یه عکس جدید از پسرک توی وبلاگش ( اینجا ) آپلود شد.
-
باغ کوچک زندگی
شنبه 14 آبان 1390 18:35
باغ خرمالو را که خاطرتان هست؟!! چه دلهره ای داشت پرچین کوتاهش.خار و خاک و مزه ی گسش. دیروز ما هم خرمالویی بود. انارهای بچه گانه قاب های کوچکی اند که “الان بودنم” را ساختند. و سپاس خدایا برای ذره ذره ی اون دلهره ها. سپاس برای غروب های که اردبیلی مفسرش بود و هست. . . هر روز زندگی لختیست برای فهم این که هستی،این که هستم....
-
خصلت زشتیست عادت
جمعه 13 آبان 1390 19:05
شکردانه های زندگی را خو میگیریم، چه خصلت زشتیست عادت!! به تمام نداشته هایمان،به داشته هایی که روزگاری همه آرزو بودند،به نیت آب رفته ی خود، به نرگس معطر گوشه ی حیاط دل،به چکه های نرم کتری روی چراغ نفتی،به گلیم هایی که هر نقشش شبی ست، به خود،به کودکی،به گریه های نیمه شب.فقط عادت میکنیم. حسرت های هر روز کودکی یادم میرود...
-
پسرک تشریف فرما شدند!!!
سهشنبه 26 مهر 1390 21:31
امروز ساعت ۳ و ۳۵ دقیقه بعدازظهر پسر کوچولوی من تشریفشون رو آوردن. گفتم از همین تریبون به همه ی آبجی،داداشای مهربونم اطلاع داده باشم. کادوهاتون رو پست کنید. دعا مثل همیشه فراموش نشه. درضمن یه وبلاگم با عنوان " پسرک " براش ساختم و لینکش رو هم با لوگو کنار وبلاگ گذاشتم. فعلا تا "بابا آب داد" یاد...
-
no comment
یکشنبه 10 مهر 1390 10:49
-
پاییز با دماغ سرخ سوخته
چهارشنبه 6 مهر 1390 20:08
نماز های بی گاه اینروزها شده دردی که همیشه حس میکنی که هست. دردهای شیرین کودکی.حس هایی که همیشه یه چیزش کم بود و تو هیچ نمیدانستی که چیست.
-
مادر (Aney)
سهشنبه 29 شهریور 1390 20:36
Bu akşam aklıma yine sen geldin Dersi bıraktım, çalışamadım Saat bire geliyordu Aney Yatamadım, uyku gözüme girmedi. Sen bu saatlardan eskiden Benim beşiğimi sallardın Uykunu harap ederdin benim için Agladığım zaman Sancılandığım zaman Kalkardın süt verirdin Nane kaynatırdın. Aney Canım Aney kurban Aney .:: suz:...
-
خواستم نگم
پنجشنبه 17 شهریور 1390 20:05
خواستم نگم اما همش اذیت میشم خواستم نگم نگاهای عمو،سر کوچه ی بیکاری خواستم نگم طعنه های زهردار بیچاره ی ترشیده خواستم نگم پوزخندهای نون خشکی چهارراه خواستم نگم بی پولی، خواستم نگم تنفر از نگاه آدمکا خواستم نگم تحقیر،نگم کثافت شده زندگی نگم که کارمند پشت میز بانک دولتی از من و تویی فراریه که عشقش بود خواستم نگم تف به...
-
نوبهار دلم
سهشنبه 8 شهریور 1390 08:13
“به داد دل ای قرار دلم ،نوبهار دلم،میرسی پس کی؟” یه وقتایی خنده های مزه دار تابستونه،یه وقتایی بچه گی من و بچه بازی،یه وقتایی بوی اجاق رب گوجه گیری، اما وقتایی همه چیز روقاتی کردیم. وقتایی نگاه های طعنه دار،خنده های زورکی ،سلام های از سر اجبار. وقتایی زندگی هامون میشه خود بزرگ بودن،خود بزرگ کردن.حتی برا سطل زباله...
-
رمضان کریم مبارک
سهشنبه 11 مرداد 1390 06:53
رمضان،شاید وقتهاست که دعای سحرت رو نشنیدم، من سردی صبحگاهی آلوده به خواب ناز سحر، با اون اضطراب اذان رو دیگه یادم نیست. ولی این روزها جرات گام هام هر روز بیشتر میشه. من باز دارم همون بچه ی شر کوچه خاکی و انبار آذوقه میشم. رمضان کریم،اونقدر دلتنگ اذان مغربت با صدای ربنا میشم که انگار نیمی از عمرم رو جا گذاشتم. اما...
-
منم پدر شدم
یکشنبه 2 مرداد 1390 13:07
به اطلاع تمام دوستان گل میرساند که به سلامتی و مبارکی من صاحب یه پسر گل مثل خودم(!!!) خواهم شد.البته یه دو ماهی تا اومدنش مونده. اسمشم امیرحافط انتخاب کردیم. از دعاهایی که همیشه آبجی و داداشای گلم برام دارن خیلی خیلی خیلی ممنونم. ایشالا نوبت شما،مخصوصا این نصیحتی بچه ی بندر!
-
ای ول اینترنت
پنجشنبه 30 تیر 1390 15:04
این روزها به لطف پیچ و مهره های شهرک صنعتی و پول سرمایه داری ما هم بالاخره اینترنت دار شدیم. ایشالا که بیشتر آپ کنم اما قول نمیدم. به هر حال من از همین جا از تمامی عوامل مربوطه و غیر مربوطه که تلاشهاای وافری در پیشرفت دانش بشری و اونترنت بنده داشته اند سپاسگزاری می نمایم. 1-آدم خوبه:برا جواب دادن های واضح و غیر...
-
کودکی،تابستان و دیوار باغ ده
یکشنبه 29 خرداد 1390 17:53
متن زیر رو یکی از دوستان گل برام ایمیل کرده بود.دیدم خیلی شبیه کودکی خودمه. برا همین گذاشتم رو وبلاگ. در ضمن امروز سالگرد درگذشت دکتر شریعتی ست.یادش گرامی. مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال ها مذهبی ماندم بی آنکه خدایی داشته باشم سهراب سپهری کوچک که بودم پدرم بیمار شد. و تا پایان زندگی بیمار ماند.پدرم...
-
برا منم دعا میکنی؟
دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 19:49
سلام اینرروزها یه عزیز پر کشید برا بودن. رفته تا اون دورا،اونجا که ما فهم دیدنش رو نداریم. براش دعا کنین و طلب مغفرت. برا من و برا خودتون،برا همه دعا کنین. دعا کنین صبور باشم یا باشیم. دعا کنین یادم باشه زندگی تابلوی ایست نداره. . . . ممنون از همه داداش ها و آبجی ها.
-
بهار
یکشنبه 22 اسفند 1389 16:55
نم نم بارون خدا روی کانال کولر و یه حس خوبی که بوی سبز میده مثل بهار. خدایا شکر، شکر برا بارونت که خوب بلده چجور ساز عروسی بزنه و نعمت نیک بهاریش. خدایا،همه عمر شاکر یک صبح تو بودن بازم ناشکریه. من خوب میدونم اونجا توی دل یه مادر چه ذوق خنکی انداختی،من خوب میدونم پیرمرد لنگ با اون جورابای لنگه به لنگه ش چند بار خاکت...
-
Le Yare
دوشنبه 25 بهمن 1389 09:40
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 دلم میسوزد.برای خودم. کودکی هایم پر از رویا بودند.پر بودند از زندگی. کودکی هایم،من و مرگ دوست های دوستداشتنی بودیم. مرا کشت خدا.من از همه ی خوبی های زندگی مردم. من الان سالهاست که می دانم مرده ام. من خدا را هم از ترس میبینم. من راه بودن را گم کرده ام.من از همه چیز...
-
عنوانش رو تو بذار
پنجشنبه 16 دی 1389 00:03
شب و نیمه ی پر مهتابش.فقط آسمون هست و ستاره ها. فکر کنم باز خدا یادش رفت که کسایی دعای بارون خوندن. کم کم زمین و آسمون اینجا داره یه رنگ میشه.تا چشم کار میکنه بوی کهنگی وغبار پیری. بیچاره گوسفندای ما.دلم برا مادر میسوزه. دیگه نون سنگک رو باس توی گاوصندوق نگه داشت. هی،به کجا رسیدیم!!! ص بح تا شب دنبال ضامن برا یه وام 4...
-
زمستانه
چهارشنبه 8 دی 1389 07:38
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 نیزار خشک زمستانیم را اینروزها ندارم خدا
-
یا حسین
چهارشنبه 24 آذر 1389 16:21
فاطیمای من روزهاست که دلش میگیرد. دلش از من میگیرد. دلش از انسان میگیرد. دلش از خلقت میگیرد. من میمانم و حسی چون مردن یک برگ،چون پوچی یک بادکنک. من حتی مشکی عاشقانه ی کودکی هایم را که با شوق بچه گی آمیخته بود از یاد بردم. من قداست پاییز را هم فراموشم شده. من و حیوانی به نام انسان. من و روزهای که شب می شوند و شب هایی...
-
بادا بادا . . .
دوشنبه 1 آذر 1389 07:14
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 سلام راستش شاید به خیلیا بر بخوره و خیلیا ناراحت شن که اینجوری بهشون میگم. من ازدواج کردم.الانم کنار همسر گرامی دارم این پست رو می تایپم. ایشالا یه روز یه همچین مطلبی پست جدیدتون بشه. خواستم بگم از خیلیا و خیلی چیزا. خواستم بگم ممنون مهندس کوچولوی...
-
سنجاقکهای پاییزی
شنبه 27 شهریور 1389 10:17
باز غروبها داره سنگینتر میشه.دوباره فصل انار و خش خش و جیزجیز کتری رو چراغ نفتی. بازم مدرسه،بچه گی،مادرای پشت و پناه. پاییز با اون رنگ همیشه دلپر.با مهتاب خانوم یه کم سردش.با بوی آتیش هیزم خیس کنار باغ خرمالو. پاییز با خاطره آش سبزی و انار باغ همسایه. پاییز با بوی کاغذهای کاهی.بوی شالیزار زرد.بوی ذرت بلال شده و صدای...
-
خستم
پنجشنبه 31 تیر 1389 11:52
Normal 0 MicrosoftInternetExplorer4 خدای روزای بی کسی.خدای لعنت،خدای رحمت،خدای عرق سرد. اومدم و لعنتت کردم.من هرچی داشتم رو داد زدم.من مردم ،من لرزیدم.من بی کس شدم.رنگ پاییز.با بوی خاک خیس.بی باران. مرگی رو که میگفتی دیدم،حسش کردم،ترسیدم،من ترک کردم خودم رو،اینجا رو،آدما رو،حس خوب بودن رو،پدر رو،وابستگی رو،خندیدن...