-
بچه گی
یکشنبه 6 تیر 1389 13:16
خیلی وقتا دلتنگ چیزایی میشم که نمیتونم بگم نیستن.چیزای کوچیکی که همه ی زندگیم بودند و هستن.چیزایی که همه چیزو به من آموختند. اون همه حسهای کوچیک بودن تا الانم رو به من آموخته باشن.ولی گاهی یادم میره.همشون رو از یاد میبرم و اون موقع هاست که پاهام سر میخورن.اون موقع هاست که مغرور میشم. اون موقع هاست که انسان متمدن هزاره...
-
روز پدر
شنبه 5 تیر 1389 09:24
پدر روزت گرامی از اینجا بخوانید
-
مزرعه ( فاطمیه از نجوای شبانه )
دوشنبه 27 اردیبهشت 1389 11:23
بعدا نوشت:(26 دی 93) + به اطلاع دوستانی که با جستجوی گوگل به این صفحه منتقل شده اند می رساند لینک دانلود دکلمه ی زیبای فاطمیه با صدای دلنشین علیرضا کنگرلو از مجموعه ی نجوای شبانه در انتهای همین مطلب گذاشته شده است. مزرعه پر از روزهای بچه گی و نشاط, بودن،مزرعه پر از تمام داشتنی های زندگی. مزرعه پر از بوی شالیزار و بودن...
-
چلسی قهرمان
دوشنبه 20 اردیبهشت 1389 17:29
پ.ن:این پست جوابیه ایست برای عنوان دوسال پیش >> اینجا
-
بدون شرح
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 19:35
-
فاطیمای غصه ها
چهارشنبه 26 اسفند 1388 18:32
فاطیمای غصه ها،باز یادم رفت. من همیشه کارم فراموشیست،فراموشی خود،فراموشی دستهای بابا،فراموشی "روله جان" گفتن اون مادر، فراموشی ایمان. ای وای فاطیما،من ایمانم را ناپاک میبینم.من تپش های التماس ماندن را جا گذاشتم میون صندوقچه ی بودن. من همه چیز را دارم فدای بودن میکنم،من که ذاکر چشمهای مادر بودم،من که آبی ها...
-
نظر سنجی
چهارشنبه 28 بهمن 1388 11:42
خسته شدم از اینکه جایی مینویسم که همه میبیننم. می خوام یه وبلاگ جدید تو یه سیستم جدید بسازم.و اینجا رو هم تعطیل. خودم باشم و خودم.بدون تیغ نگاه بقیه. خواستم نظر شماهایی که همیشه کنارم بودین رو هم بدونم. باور کنین نظرتون محترمه. کمکم کنین.
-
زمستون
دوشنبه 19 بهمن 1388 19:20
رویاهای کوچولوی بچه گی هام پر بودن از هر چی که تو فکرش رو کنی جز برف. از اینکه یه درخت ایستاده میمیره،از اینکه روستایی هیزم نداره،از اینکه پلیور لباس خوابمه . . از همه شون متنفرم. روزای وازلین و چروک دست ها.دهاتی و بوی ادکلن شهری ها توی اتوبوس. روزهای بی رنگی. امید های کوچکم.کتاب های قصه زیر گلیم دست باف مادر.شب نشینی...
-
جنگل پاییزی
چهارشنبه 16 دی 1388 15:26
جنگل پاییزی روزهای سردش است. یادش نیست صدای خش خش نفسهایش را. این روزها آرام می نوازد قصه ی بودن را. تنهای اطهرش نیست. جاده خلوت بودنش را گم کرده میان نفسهای تردید. شکر،فاطیما هنوز پیداست. جنگل پاییزی ابریست، چشمهایش کوچه باغی رویاهایش را قاب گرفته. همه اش را مه گرفته. جنگل زیبای دلتنگی دارد مشقهای شبش را پاک می...
-
حسین وارث آدم
چهارشنبه 2 دی 1388 15:38
شب عاشورا بود، عاشورای سال 49 گفتم بروم به مجلس روضهای، از همین روضهها که همه جا هست و صدایش از هر کوچه و خانه امشب بلند است. دیدم، ایمان وتعصب من به عظمت حسین و کار حسین بیش از آن است که بتوانم آن همه تحقیر ها را بشنوم و تحمل کنم. منصرف شدم. اما شب عاشورا بود شهر یکپارچه روضه بود و خانه یکپارچه سکوت و درد، چه می...
-
روزهای روزنامه ای
سهشنبه 19 آبان 1388 09:09
هنوز می دوم . . . .
-
انتظار
چهارشنبه 1 مهر 1388 09:08
سلام زارا فکر کنم حسابی هاست که چیز برایت ننوشته ام.به قول اون دوست شاعر"حال ما خوب است،اما تو باور نکن". روزهای بی رنگی ست زارا.بی رنگ و بی حس. اول اینکه ما با همراهمان اول شدیم و ایرانسل را ول کردیم. زارا نمی دانی چه غم سنگینی ست ناسپاسی.اینجا همه اش شده موش و گربه بازی. شماره ها را پشت سر هم رد میکنم.زارا...
-
۶۱۲۰
شنبه 17 مرداد 1388 10:07
6120 دلش گاهی می گیره،6120 دلتنگ روزهایی ست که فقط یه موتورولا بود که حتی نمی تونست فارسی بخونه. 6120 دلش می گیره واسه وقتهایی که دلهره بود،واسه چیزی به اسم بودن.سادگی بود.یاد بود و خدا. گریه بود و غفلت. اما 6120 هم مثل همه بزرگ شد اون جی 110 شد،اون رنگی شد.اون خیلی بیشتر از دورنگ شد.اما باز همه چیز ساده بود و...
-
یادنامه
شنبه 3 مرداد 1388 19:52
پیش نویس پس نویس: بنده از همین مکان و تریبون به خاطر به هم ریختگی سطر ها عذر می خوام.اینم اصلاح شده ش. آخ داشت یادم می رفت.من از طرف مسئولان و مدیران و طراحان ایرانسل و سیاه پوست های افریقای جنوبی و دختر کوچیکه ی پسر خاله ی مادر پسرعمه ی بابام بابت قطعی یک ماهه ی پیامک عذرخواهی نمیکنم و بگم که که خیلی حال داد.یه رکورد...
-
فالوده شیرازی با طعم مایه داری
شنبه 13 تیر 1388 14:00
همچنان همه چیز این روزها نفتی است. حتی فالوده ها هم گاهی نفتی می شوند. . . . . و همچنان مثل اینکه گویا در حال زندگی کردنیم.
-
گداپروریم آیا؟
سهشنبه 12 خرداد 1388 12:29
Normal 0 MicrosoftInternetExplorer4 راستش من نمی خواستم چیزی بنویسم. خیال می کردم فقط یه عکس بتونه خیلی چیزا رو نشون بده.اما مثل اینکه دوستان گرام بدجوری مخ شویی شدن. من یادم نمیره توی ملاصدرا چه صداهای جیغی می اومد،من یادم نمیره که "زنده باد مخالف من" چه گندی زد به مملکت و هرچی بدبخت مثل من. من اون حرفهای...
-
آدمک
چهارشنبه 30 اردیبهشت 1388 09:45
Normal 0 MicrosoftInternetExplorer4 آدمک آخر دنیاست بخند آدمک مرگ همین جاست بخند دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ما ست بخند آدمک خنده ی من،خنده ی بی دردی نیست قصه ی غصه ی من شکل معماست بخند آن خدایی که بزرگش خواندی بخدا مثل تو تنهاست بخند پ.ن:این بالایی را از یادگاری مانده بر نخستین صفحه ی یکی از کتابهای به قرض...
-
بدبخت
شنبه 5 اردیبهشت 1388 09:36
و ما چقدر بدبختیم.
-
بهارهای نارنجی
شنبه 22 فروردین 1388 10:13
خیابانهای همیشه عشق شیراز و عطر نیک اردیبهشتش و دنیایی از خاطره. خیانت هایی که به خود می کنم و تلاش هایی برای زندگی.عشق های خنده دار همسایه، مسافر استانگرد،عشایری های شهری،سیمای استانها، 6120 عاشق،پیامک های رمزدار و زارای پشت خط آزاد. این ها همه چیز این روزهایم است،دیواری که میچینمش تا آخر دنیا،ولی افسوس، دوباره...
-
سال نو مبارک
سهشنبه 11 فروردین 1388 12:28
-
هیچ
جمعه 11 بهمن 1387 12:06
به دلهره های پاک تو زیبا. من همه فکرم زندگی بود. من و شب کوتاه تابستانی و دنباله های امید. مدتیست لب بسته ای! من زیاد دویده ام، اما زیبا،خلاصی از نگاه لب ها را نمی دانی چه دشوار است. گاهی خیالم این است که سکوت ارزشم می بخشد، اما . . . من تازه فهمیده ام که زندگی را باید طواف کرد.
-
دهه ی فجر
سهشنبه 1 بهمن 1387 16:44
سلام به خاطر ارج نهادن به دل هایی که زمانی یکی شدن و یاد آوری اینکه ماها هم گاهی که آدم می شویم دنیایی را می آفرینیم یک گروه از سرودهای انقلابی را براتون گذاشتم. پیاده (دانلود) کنین ضرری نداره. یه عالمه انسانیت رو باز یادمون میندازه. پیشاپیش دهه ی فجرتان نیز گرامی باد. سرودهای انقلابی ------------------- الله...
-
به سنگی صبور
یکشنبه 22 دی 1387 15:08
چه نیک بی خیال نداشته هایمان شده ای،این روزها را چه کاره ای؟ زیبا من بوی چادر نمازها را به کل یادم رفته. دیشب خواب بهنام و کار و یابو را دیدم. مدتی است که همه چیز را یادم رفته.من اسم ها را هم بیگانه می دانم. کاش نبینی زیبا،کاش نبینی. روزهایی که همه چیزت را به حراج می گذاری تا شاید جا پای لبخندی را یادت آید. دیریست...
-
باز باران . . .
دوشنبه 16 دی 1387 09:49
بهشتی است پاییزی،بادها چه غمگین می خوانند. گویی کعبه را وارون دیده باشند. مست از رفتن. گوسپندی پاییز رنگ،نقاشی زیبایست. زن افغان،جاده ای خاکی،نیزاری پر شوق. دلی می خندد به نداشتن.باغی چه پر رویا،پر علف،آهن هم دارد. ابرهایی ساجد، خاتونکی مقدس،همه از کودکی ها می خواند. زندگی شاید همین باشد. پسرک گیسوی او را چه زیبا می...
-
صفر مطلق
دوشنبه 9 دی 1387 18:32
امسال همه چیزم با هم قاتی شده.چیزایی دیدم و می بینم که حالم ازشون به هم می خوره. کسایی که فقط بلدند پیامک های آنچنانی بفرستن. امسال خوب یادگرفتم که خداست و خودم و جعفر. ای خدا قربون بزرگیت،بابا نامرد ما یاتاقان زدیم. امسال مینیمم مطلق اقتصادیم،امسال عقده های ناگفتنی دیدم، امسال شعارهای خیابانی دیدم. تا دلم بخواد. خیلی...
-
خوشا به حال لک لکا
چهارشنبه 22 آبان 1387 09:54
خوشا به حال لک لکا که خوابشون « واو» نداره خوشا به حال لک لکا که عشقشون «قاف » نداره خوشا به حال لک لکا که مرگشون «گاف» نداره خوشا به حال لک لکا که لک لک اند . . . .:حسن پناهی
-
اینجا ناموسمان قرآنمان بود،است،خواهد بود
شنبه 6 مهر 1387 16:20
روزگاری زیبا،عشق هایی جاوید،تن هایی بی دست و دل هایی بی زمان. واین ها، همه چیزمان بود. مادرانی گریان،دست هایی لرزان ، سقفی از قرآن و کاسه هایی جاری از اشک های خواهر. مردهایی از خاک.دل ها همه باران شوق و لب ها همه بوسه گاه عشق. آدم هایی که با تن های بی سر و بی دست چیزی خلق کردند به نام ناموس،وطن،عشق. پوتینی خیس از هر...
-
مدرسه ای با طعم مهر
شنبه 23 شهریور 1387 17:59
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 تکرار هایی زیبا به قول شریعتی و همنشینی هایی از جنس خلوص. همه خوب یادمان مانده روزهای نخستین دبستان را،دلهره و دستهای کوچکی که چادر های مادرانمان را چسبیده بودند. آنجا مهر بود.ترس بود ستاره های سحر و گلوگاهی که گاهی می لرزید. و تازه فهمیدیم که زندگی چیزی دارد به...
-
روزهای بی خاطره
سهشنبه 19 شهریور 1387 13:52
رمضان،عروج،محمد نمازی و مهندس های که می دانند کامپیوتر ها به برق وصل می شوند. فرهمند هایی گیگابایتی،آرشیوی از بهترین های هالیوود و دکتر هایی که چه زیبا تلفظ می شوند. جدال وجدان با تن،خربزه هایی که می لرزاند و دل هایی که گاهی سرد می شود، گاهی می خندد و گاهی هم پیامک می خواند. خود خوری و دنبال کسی بودن چون رومی،نامه های...
-
درس هایی برای زندگی
چهارشنبه 6 شهریور 1387 08:59
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 امروز گفتم همش خودم اینجا رو منبر نباشم،واسه همین هم گفتم چند مطلب باحال که از یه وبلاگ دیدم واستون بذارم. درس اول : یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند… یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن...