-
رشد
جمعه 12 اردیبهشت 1393 22:51
حالا برمی گردم و باز زندگی چند ماه گذشته م رو میبینم،متوجه میشم که هیچ چیز تغییر نکرده و اینجوری میشه که زندگی ها می پوسند.وقتی دید ما از زندگی همونه،شیوه زیستنمون همونه باشه و حتی محیط هم همون باشه اونوقت چه توقعی از تغییر و چه انتطاری از رشد داریم.اینها رو اینجا می نویسم تا فردای روزگار اگه برگشتم و خوندم ببینم که...
-
تموم میشن و منم مرد میشم
جمعه 22 فروردین 1393 22:48
اینروزا هم یه روز تموم میشن.یه روزی هم میاد که مثل همه آدما بیدار بشی.مثل همه آدما بخوابی.مثل همه پتوها رو تا کنی.صبحونه بخوری.بدوی.نفس بکشی.بخندی.داد بزنی. اینروزا تموم میشن.فقط باید یادم بمونن.
-
نوروز ۹۳ مبارک
چهارشنبه 28 اسفند 1392 22:44
فکر کنم این آخرین پست سال ۹۲ باشه.توی این شش ماه اخیر که کمتر اینجا بودم ،خیلی چیزا یار گرفتم.من یاد گرفتم که هیچ چیز دنیای ما عوض نمیشه.همه چیز همون رنگه.تعادل همه جای دنیامون همیشه هست.اما این دیدگاه ماست که بعضی رنگ ها رو نشون میده.مثل عینک های uv ما با نگاهمون خیلی چیزا رو فیلتر می کنیم.ما خنده های کوچیک زندگی رو...
-
فاطیمای این روزها
جمعه 27 دی 1392 22:37
خداوندا شکر برای تمام لحظه های با من هستی.شکر که نفهمی های من را صبورانه و با خنده نگاه می کنی. خدایا شکر برای تمام داشته هایم.برای تمام داده هایت. برای این روزها که شاید بیشترش عرق ریختن است.اما شکر. :) پی نوشت: - به آفتاب سلامی دوباره خواهم کرد :)
-
کمی بیشتر مرد باشیم
پنجشنبه 18 مهر 1392 22:27
احتمالا یه مدتی اینجا به روز نمیشه. یه جای یه کم دور میرم.اونجا زیاد از برق و اینترنت و اینجور مزخرفات :) خبری نیست. فقط دلم به امید خدا و دعاهای شما دوستان خوش ست. پی نوشت: - خیلی خیلی خالی ام.حتی کمتر از یک پانصد تومانی مچاله. - ارزش ریالی ام کمتر از ۲ میلیون ریال است.
-
شادیانه های پاییزی
دوشنبه 1 مهر 1392 22:17
خب اینم از پاییز سراسر زندگی! خاطرات کودکیم پر هستن از شیطنت هایی که میشه گفت بیشترشون منتسب همین فصل بودن.حالا از سیر میون باغ های انار بگیر تا بلال و بوی دستگاه های ذرت زنی. خرمالوهای باغ آقای قاسمی رو خوب یادمه.ما هیچ وقت صاحب باغ رو نمیدیدیم برا همین همیشه یه صد تومنی رو مچاله می کردیم بین یه پلاستیک و مینداختیم...
-
دانشگاه آزاد،حاجی ممدحسین و چپ امیرحافظ
پنجشنبه 28 شهریور 1392 22:08
دیروز برای شیرینی یکی از بچه ها که دانشگاه آزاد قبول شده بود رفتیم کبابی زدیم.حالا جالبیش اینجاست که این دوست ما حتی مجاز هم نشده بود،اونوقت میاد و مهندسی مکانیک یکی از واحدهای دانشگاهی تقریبا خوب آزاد رو میاره. یکی به من بگه که من دارم اشتباه می کنم :) من اشتباه می کنم که فکر میکنم توی کله ی بچه های این دوره زمون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 شهریور 1392 21:59
پی نوشت: - میلاد سراسر نور ضامن آهو مبارک. :) - در اینجا می توانید یک دلنوشته را به یادگار به حضرت نور تقدیم کنید.
-
پلاستر و زندگی بنایی
جمعه 22 شهریور 1392 21:52
بعضی از روزای تابستون که هوای شب ها ابری میشه و خوابیدن توی حیاط کمی تا قسمتی مایل به گرم وشرجی میشه،تصویر زیر اولین چیزیه که وقتی چشم هام رو باز می کنم می بینم. خب همه که مثل شما دوستان جان زیر کولری نیستند که :!: :shock: دلم براتون بگه که روز قبل برا پلاستر کردن یه ساختمونمون یه بنا گیر آوردیم در حد لالیگا.بنای...
-
طمع آدما
چهارشنبه 13 شهریور 1392 21:46
توی این چند روز اخیر دید من نسبت به خیلی چیزا به کل تغییر کرد.داستان از این قرار بود که چند نفر از کسایی که توی محل کدخدایی بودن برا خودشون و ریشی سفید کرده بودند قصد کردن یه سری تغییراتی بین خودشون داشته باشن.ریش سفیدای محترم که در برخی موارد پرفسوری سفید بودند،با صحبت هایی که با ما داشتن و جلسات توجیهی و هماهنگی و...
-
همسایه ی ما
جمعه 8 شهریور 1392 21:35
یه خانوم همسایه ای داریم که ماشاالله دست همه رو توی انرژی مثبت از پشت بسته.کله ی سحر بیداره تا نصف شب.حیاط خلوتشون می افته پشت دیوار حیاط ما.یه اجاق قدیمی درست کرده و یه لوله کشی آب هم برا این سمت حیاط گذاشته.اجاق قدیمی همون هایی رو می گم که یه گودی با چند تا سنگ اطراف دارن.سوخت این اجاق هم خب چوبه دیگه. جالب اینه که...
-
خواب های شبانه
چهارشنبه 6 شهریور 1392 21:25
پسر جان،خیلی وقتا برا یه کارایی از دست من و تو کاری ساخته نیست.این بخشی از زندگی همه ست.اینجور مواقع بهترین کار اینه که آروم بشینی و فقط نظاره گر باشی.گفتم فقط نظاره گر.یعنی نمیخواد برای حلش فسفر بسوزونی. زندگی خودش بهتر از تو میتونه حلش کنی.فقط کافیه بهش اعتماد کنی. غرض از این نوشته هم نخوابیدن های جنابعالی توی این...
-
خنده های زندگی
یکشنبه 3 شهریور 1392 21:19
“من ماهی گلی خوشبختی هستم با حافظه کوتاه مدت ۵ ثانیه ای که در تنگ ماهی همه چی برام جدید و تازه است.” این جمله ای بود که توی داستان یکی از وبلاگ هایی که می خونم دیدم و خوشم اومد. واقعا اگه توی زندگیمون به خیلی چیزا گیر ندیم خوشبختی چندان هم دور نیست.
-
آرام ببین
سهشنبه 29 مرداد 1392 21:18
یاد گرفتم آرام زندگی کنم و آرام ببینم. توی این چند روزه با یکی که همیشه مشکل داشتم هی برخورد داشتم،به نوعی مجبور شدیم چند روزی با همدیگه باشیم.توی این چند روزه خوب دیدم که اون چیزایی که من قضاوت می کردم و بیشتر از همه باعث آزار خودم میشد همه ش توهماتی بود که خودم رو دچارش کرده بودم. راستی امیرحافظ معروف هم توی این چند...
-
عرفان
دوشنبه 21 مرداد 1392 21:10
تازگی ها به خیلی از چیزها رسیدم.و جالبترین چیز مزخرف بودن آدم ها و بحث های آنچنانی و فلسفی است.ماهایی که توی زندگی ساده ی خودمون هیچی نیستیم و هی دم از عرفان و حکمت و این چرت و پرت ها می زنیم.متن های آنچنانی روی وبلاگ هامون می نویسیم و نعوذ باالله فکر میکنیم یکی از معصومین و پیام رسانان الهی هستیم. ما حتی مرد خودمون...
-
نیسان،پیکان بار،لایی کشی
چهارشنبه 9 مرداد 1392 21:02
در ادامه ی روزنگاره هایم باید به عرض برسانم که در چند روز اخیر با نیسان محترم آبی خاله پسر شهر را به نظاره نشستیم و خیابان ها را صفایی دادیم دو چندان. در قسمت بار هم باقی مانده ی آخرین بار بود.خب مگه بزغاله ی بیچاره نباید بره دسشوری(!!!) :) تجربه:توی خیابون به هیچ وجه با یک نیسان و مخصوصا آبی که اتاق هم داره شوخی...
-
قدر
یکشنبه 6 مرداد 1392 22:21
اون روز احسان علی خانی با ماه عسلش بدجوری حال ما رو گرفت.حالگیری که نمیشه بهش گفت،درواقع خیلی چیزا رو یادم داد.یه نفر که از اول عمرش فلج میشه،پا نداره،راه نمیره،از همه ی پله های عالم می ترسه و متنفره،همون یه نفر میاد و از ۱۸۶۶ تا پله ی برج میلاد بالا میره.با هر دردسری که هست بالا میره. یه نفر که بهش گفتن تو تمومی،تو...
-
موتور،گردآبادی
دوشنبه 31 تیر 1392 22:14
اندر احوالات و روزنوشت های خود باید به عرض برسانم که توی این یکی دو روزه ما موتورسواری را نیز به قصد حمل یک عدد بزغاله ی سفید و قهوه ای گوش بلند مریض،تجربه کردیم. موتور محترم به قول دوستان هندل سرخود بود،چیزی به نام سوییچ نداشت و باید با کمی دانستن قلق یا همان ترفند،با ساسات محترم موتور را راه می انداختی.چون عملیات...
-
پلیس،بازار و استخر
جمعه 28 تیر 1392 21:57
امروز صبح زود با یکی از دوستان رفتیم بازار کهنه فروش ها.وسط راه پلیس محترم ما رو نگه داشت.طبق معمول کمربند نبسته بودیم.یارو مدارک و گواهی نامه خواسته.گواهی نامه دوستم بین مدارک ماشینش بود.اما من رانندگی می کردم.آقا پلیسه مرتب داشت به گواهی نامه ی دوستم که هیچ شباهتی به من نداشت نگاه می کرد و می پرسید متولد چه سالی...
-
پروژه
پنجشنبه 27 تیر 1392 21:55
تصمیم گرفتم که کار کوچیک رو به مدت ۲۰ روز انجامش بدم.توی این مدت هم از تجربه هام و حس هایی که دارم هی بنویسم. توی این ۲۰ روز یه سری از کارهایی رو انجام میدم که همیشه دوست داشتم انجامشون بدم. از امروز هم شروع شده. خب فعلا. پی نوشت: - راستی آمار بازدید ها و آمار نظرات این وبلاگ به هیچ وجه جور در نمی آد.مگر اینکه تمامی...
-
خواب تابستانی
پنجشنبه 27 تیر 1392 21:49
“خونه بود سقفش اگرچه چکه میکرد خواب رو پشتبونش معرکه می کرد” دیشب روی پشت بام خوابیدیم.درسته که این تیر چراغ کوچه رو دقیق تنظیم کرده بودن رو چشم ما و بازم درست که یادمون رفت تنظیم کنیم تا صبح سایه کولر رو داشته باشیم،اماجاتون حسابی ها خالی.آی حال داد. :) پی نوشت: - این شعر خوشا شیراز و وصف بی مثالش رو که شنیدین.من...
-
تعمیر لپ تاپ
سهشنبه 25 تیر 1392 21:45
خانوم فرنگ رو لپ تاپ داغونش رو آورده بوده برا تعمیر.البته خودش که نه،داده بود دوستش که ما رو میشناخت بیاره. کل داده هاش فقط عکس بود.عکس از همه ی اون پول های بی زبونی که توی دیسکوهای فرنگ و دوبی و حتی آفریقا خرج کرده بود. خانوم محترم فرنگ رفته حتی از خواسته هاش دقیق نگفت. اونوقت روز تحویل هزار تا دلیل و عذر میاره تا ۷۰...
-
می شوم هیچ
دوشنبه 24 تیر 1392 21:42
زندگی است دیگر. دیشب کنار آن دیوار نظامی حرف های طعنه دار هیچوقت از یادم نمیروند. روزهایی در زندگی آدم ها است که فقط باید نشست کناری و هی تماشا کرد.مثل تایم نگهدارهای اتوبوس های شهرداری.این روزها فقط باید دید و شنید و هیچ شد.همان هیچی که تمام من شده این روزها. آنقدر باید بنشینی و تماشا کنی تا حیای تمام زندگی یکدفعه ای...
-
سنجاق قفلی
جمعه 21 تیر 1392 21:10
آخرین باری که امیرحافظ یه سنجاق قفلی در دست داشت ۲۴ ساعت قبل بود. امروز سنجاق کذایی را در دماغ مبارک ایشان یافتیم. :!:
-
شکیبایی و نماز
جمعه 21 تیر 1392 21:07
از شکیبایى و نماز یارى جویید. و به راستى این [کار] گران است، مگر بر فروتنان. منبع تصویر و متن: قرآن بلاگ پی نوشت: - اینم از آخر و عاقبت رای ندادن به حاجی کیوان :) دیگه آب نداریم ما :(
-
جایی همین حوالی
پنجشنبه 20 تیر 1392 21:00
زندگی را باید ساخت ! جایی همین حوالی درس هایی است که باید خوب از بر شد.خوب فهمید.چیزهایی که نباید ترس را با آن بهم زد. همین حوالی باید خوب هوایی شد.باید رقصید.باید دوید. این فکرهایی که دارد می آید… . این فکرها را باید ریخت توی همان سطل پسر.
-
زریر
پنجشنبه 6 تیر 1392 20:57
حالا خوب میدانم این چیزهایی که هی توی سرم وزوز می کند هیچ اسمی نداره.آره،همین صداهایی که بیشترشان از بزدلی است.همین ها هیچ اسمی ندارند و من خوب می دانم که آبشخورش همان قلم های بزک کرده است.همان هایی که چشم های پاچه بزی را می کشاند دنبال خودش تا شاید سیر شود. خب آخرش که چه؟ حالا خوب می دانم تمام گم شده های این سالها...
-
مردانگی
دوشنبه 3 تیر 1392 20:53
خیلی وقتا من میخام باادب باشم،زندگی کنم.اصلا باشم. اما حیف.خیلی از همین زمون ها فقط داری از روی ترس مودب میشی.از راننده تاکسی می ترسی تا باقی کرایه ات رو بخای.از فلان آقا می ترسی که بهش نمی گی کارت درست نیست.از فلان وبلاگ نویس می ترسی که با نظر موافق پاچه خواریش رو می کنی.از روبرو شدن با خیلی از تازه ها می ترسی و میگی...
-
آرامش تابستانی
سهشنبه 21 خرداد 1392 23:08
خیلی خیلی آروم،گرم،با برکت. فقط مردش رو کم داره.
-
پروانگی
پنجشنبه 16 خرداد 1392 23:01
خداوندا سپاس که زندگی را دارم با چشمهای رنگی تو نقاشی می کنم. زندگی فقط زمانی هجی می شود که آشپزخانه اش عطر امید دهد. مثل همان انارهایی که توی آن پاییز شد امید ماندن و خوب بودن. تکیه گاه بودن خیلی وقتها خودش شادی می آورد و اعتماد. اعتماد به خودت.به اینکه نه،زندگی اونقدر ها هم که غر می زنن بدک نیست. به قول سهراب خیلی...