این منم یک زریر. پر از شیطنتهای پسرانه و تجربههای پدرانه. میان دستهای ریرا چشم به آغوش عشق گشودم. میان پاییز دلم را از خدا پسگرفتم و تمام دنیا را به اسمش صدا زدم . زودرنجم و نازک نارنجی اما سعی میکنم خدا رو میان آدمکهاش گم نکنم .
دستهام رو سپردن به دامن یار و جسورانه هر روز انگاری کلاه میکنم برای جنگ . آشوب دلم را موسیقی صداش ، صدای خدا میان مسیر پیادهروی و دیدنِ امید آدمیان ، آرام میکنه. نوشتن رو دوست دارم اما اندکی شیرازی تشریف داشته و حال نگارش رو زیاد ندارم . با اینجا سالها رفاقت دارم .
ادامه...
اینروزا هم یه روز تموم میشن.یه روزی هم میاد که مثل همه آدما بیدار
بشی.مثل همه آدما بخوابی.مثل همه پتوها رو تا کنی.صبحونه بخوری.بدوی.نفس
بکشی.بخندی.داد بزنی.
اینروزا تموم میشن.فقط باید یادم بمونن
آره درسته فقط یادمون بمونه