-
دلی که تنگ است
چهارشنبه 18 فروردین 1400 14:16
آی ریرا چه دلم تنگ است برا کنار حضورت بودن. چقدر بی تابم تا صدای قلبت نوازشگر روح بیکسیام باشد . ریرا وجودت همهاش لطف خداست در حق زندگی من. و گسیوانت چه دلبرانه در خاطرم میرقصند . ریرا بیتاب تو بودن هم عشق است . چه دلبری شیدایی دارند چشم هایت و چقدر به دعا میبرم دلم را که تو را داشته باشم . ریرا تنگ است دلم...
-
مهتاب دلتنگی
جمعه 13 فروردین 1400 03:37
گاهی وقت ها چنان دلم از آدم ها میگیرد که مثل اینکه تفنگ چوبی بچهگی ام را شکسته باشند. دنیای عجیبی داریم . آدم هایش چه زود فراموششان میشود دیروز را . شبی چون الان دلم از من گلایه میکند و به نظرم حق با او باشد. مگر آخر چقدر می شود هی توقع نداشت . مگر آخر چقدر می شود کوله پشتی بیخیالی را برداشت و میان کوچه ی دلتنگی درب...
-
تولدت مبارک مصطفی
یکشنبه 24 اسفند 1399 23:37
سلام مصطفی جان تولدت مبارک رفیق . خوبی پسر ؟ هوای آن سمت هم عاشقی دارد آیا ؟ آنجا هم عاشقانه از پدر و چشم های یار میخوانی ؟ راستی بی هوا و بی خبر رفتی ! نمی خواهم بگویمت بی معرفتی ، آخر هیچ وقت نبودی اما بی انصاف حواست به چشم های خیره به در مادر بود ؟ حواست به دل گره خوردهی مریم هم بود ؟ هوای خانه اینجا سنگین است ....
-
اسفند
دوشنبه 18 اسفند 1399 00:58
اسفند همیشه امید کودکیهایم بود . دیگر لازم نبود از ترس زمستان دست های کوچک ترکخوردهام را بگذارم زیر بغل و هی فوت کنم. اسفند بوی تازگی میداد و آزادی . اسفند آن مدرسه ی لعنتی کلاس هایش بینظم میشد و چوپانی هایم اما همان نوای آرام همیشگی را داشت . اسفند تمام بهار من بود. هنوز تنهایی های دوست داشتنی خودم را داشتم و...
-
دلتنگی
دوشنبه 27 بهمن 1399 13:44
سلام ریرا اینروزها حال دلم زیاد خوب نیست . دیروزت مبارک . روز عشق را میگویم . و وقتی سردی دستهای تو را دیدم مثل اینکه چکمه های قرمز بچهگی را باز میان همان گودآب گلآلود نزدیک خانه گم کرده باشم . همان قدر سخت بود برایم . ری را نمیدانم این گفتن ها خوب باشند یا نه ، اما بدان بعضی دل ها ، چون همانی که سمت چپ سینهات...
-
خیابان های شکلاتی
سهشنبه 9 دی 1399 19:23
و خیابانها چقدر بوی طراوت میدهند . و تمام من می شود طعم شکلات عاشقی میان این همه دلهره و اضطراب دلپذیر.
-
برای تو
جمعه 5 دی 1399 07:46
و برای تو . برای تمام آن سالها که کنارم بودی و نترسی و تعهد را میآموختی مرا. برای تو . برای تمام اشکهایی که نچکید . برای دستهایت که نلرزید. برای دلت. برای آن سالهای بیبرادری. برای مانایی پدر که رفت . برای مادری که آرام خوابش برد میان سبزه های آن بلوار لعنتی . برای تو زیبا. برای تو میان آن همه سختی و نبودن ها و...
-
دلتنگی های خوب
سهشنبه 2 دی 1399 00:38
دلتنگی حس زیبایی است . بیآلایش زیباست . بیوقت میآید و همیشه سراغ دل آدم را میگیرد . دلتنگی پر است از مهر . دلتنگی آذرِ پنهان زیر خاکستر آبان است و همیشه آدم را گرم میکند تا زمستانش را بیشتر دوست بدارد . دلتنگی خواستن کودکانه است . همانقدر ساده ، همانقدر پر از شادمانی . دلتنگی اصلا شاید تپشهای قلبی باشد پشت...
-
زمستانه
دوشنبه 1 دی 1399 10:40
و مثل امروزم انگاری دلخوشیهایم آن دورتر ها ایستاده اند و هی نشسته اند به تماشایم. هی نشسته اند و منتظر تا ببیند این دل کوچک من زمستانش را چگونه صبح بخیر میگوید . و اندکی دلگیرم و شایدم خسته . خسته از این همه حامی بودن . خسته از ریشسفیدیهایی که هر روزم باید داشته باشم. و به قول دوستی شاید تمام این دوندگیها فقط شکر...
-
پاییزانه
یکشنبه 30 آذر 1399 08:58
و چه پاییزی بود امسال . پر از عاشقیهای نداشته . پر از رقص برگهای همان درخت روبروی اداره . و گاهی هم پر میشد از بغض . میشد گریه و آه . میشد رفتن های بی دلیل . میشد هِی روزگار . اما با همهی بردن ها و رفتنها ، باز دلدادگی آموخت من را . و چقدر زیبا بود امسال . دو شاخه نرگس دوست داشتنی که آمیخته بودند به عطر مریم ....
-
ریرا
یکشنبه 16 آذر 1399 08:11
سلام ریراااا ! خوابت خوش . چه بارانی است . و میدانم که چقدر قند دلت آب میشود با صدای پایش. من را که بیدار کرد . اصلا این بیمروت باران ! انگاری آمده تا هی درس عاشقی را صدا بکشد و هجی کند. و چه بویی هم دارد . به گمانم زلف های توست، همانهایی که بالای پیشانی ت میرقصند. و وای اگر خیسی زلف یار و دلتنگیِ نمناکِ باران را...
-
مریمانه
سهشنبه 4 آذر 1399 22:33
تنهایی آدم ها انگاری دست خودشان نیست. بعضیها مثل اینکه تنها به دنیا آمدهایم . تنها نفس کشیدهایم ، تنها درد را فهمیدهایم و تنها خودمان را به آغوش کشیدهایم . گاهی اما در میان تمام آدمکهای در آمد و رفتِ زندگی، انسانهایی پیدا میشوند که گویا سالها با آنان زیستهای. انگاری همین دیروز روی برگههای کاهی نامهی عاشقانه...
-
خداحافظ مجتبی
جمعه 3 مرداد 1399 20:29
من همیشه با ترسهام بودم. باهاشون زندگی کردم و ازشون زیان ها دیدم . و بزرگترین اون ترس از دست دادن هست .مثل الانی که این پست رو مینویسم . یکی از دوستان خوب رو یه مدت نخواهم داشت و منم و دلهره ی نداشتنش .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 خرداد 1399 07:30
یکی از سخت ترین کارها برا من انتخاب عنوان برای پست هاست ... اینروزا همش دارم روابطم رو بازبینی میکنم . خیلی عجیبه برام این مردم سرزمین من تا این حد دروغ گو و ریاکار و منافق هستند . توی ساده ترین ارتباطات هم صادق نیستند و من موندم چه لزومی داره آدم این همه انرژی بذاره برای اینکه یه جور دیگه باشه . توی چند روز قبل...
-
جوجه قمری
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1399 08:42
از اتاق خوب محیط کار گفتم و از باغ کناری و قُمریهاش. و چند روز پیش توی آبدارخونهمون متوجه شدیم یکی از همین قمری ها لونه کرده . با چند تا چوب کوچیک، میون یه سبد میوه روی کابینت. و جالب اینکه دو تا جوجه خوشگل هم داشت .
-
داشتههایم
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399 08:46
و من از تمام داشته هایم سیرم . آنقدرها شدهاند که انگاری کولهپشی بچهگانهی من با آن بندهای پشمیاش روی شانههایم ردِ این همه راه رفتن را جا گذاشته. آنقدرها که دیدن قُمری های باغ همسایه و عشق بازیاشان روی تیرک زنگ زده روشنایی دیگر حالم را خوب نمیکند . داشته هایم سر ریز کرده. خورجین کهنهگی ارزشهایم رنگ و رویش را...
-
چشم ها را باید شست
یکشنبه 14 اردیبهشت 1399 23:57
زمان هایی آدمی دلش گُر می گیرد. انگاری قلب کوچک ات را گرفته اند در بر و هی یادش می آورند که باید بگیرد. انگاری زندگی نجواهای خائنانه را توی سرت داد می زند و توی کم گنجایش تنهایی خودت را تنگ تر در بر میگیری. زندگی رویش شبدر کنار جوی شالیزار است. با بوی چمن خیس که سال هاست از یاد برده ای. و چشم هایی که که کِز کرده تا...
-
صداقت بی فایده
پنجشنبه 11 اردیبهشت 1399 17:39
در تمام زندگیم سعی کردم صاف باشم و صادق . تا جایی که میشه دروغ نگم . ریاکار نباشم و نارفیق نبودم . هر چیزی که ازم سوال میشه رو یاد میدم . و اصلا از اینکه مفید باشم لذت میبرم ... اما کمکم دارم میبینم شیوهی رفتار من بیشتر نوعی حماقت محسوب میشه . خیلی ها سواستفاده میکنن و آدم های بیریشه شاخ میشن. از تمام این سال ها که...
-
بهار نازیبا
شنبه 6 اردیبهشت 1399 07:44
چند سالی میشه که بهارها با ما سر ناسازگاری داره. لجن میشه و حرامزاده گی درمیاره. انگاری خدای لعنتی تاوان تمام ناسزاهایی رو که شنیده رو با من باید تسویه کنه. بهار خرم شماها، با طبیعت سبز دوستداشتنی تون، شده عذاب بی خوابی های من . حسرت یه ساعت خواب راحت. آرزوی یه آسودگیِ کوچیکِ خیال و دلخوشی همین داشته ها... اینا...
-
اتاق کار من
دوشنبه 18 فروردین 1399 12:45
اونقدری خسته م که نشستم پشت میز و هی استخاره میگیرم برای روشن کردن سیستم . پنجره پشت سر رو باز کردم. اردیبهشت شیراز با عطر بهار نارنج و صدای قمری هاش داره خودش رو جا میکنه میون دل بهار کرونایی . پشت اتاق کارم یه باغ قدیمی هستش . اینروزا زاغی های باغ مرتب سر و صدا میکنن. من هر دوشون رو هم دوست دارم . باغ انگاری روی کول...
-
در آستانه ۱۴ سالگی
دوشنبه 18 فروردین 1399 00:47
۱۴ سال پیش میون کارگاه دانشگاه اینجا رو ثبت کردم . چه عاشقی ها که باهاش داشتم. چه ذوقها که براش داشتم . بارها عنوان عوض کردم . چند بار آدرس تغییر دادم . یه وقتایی از بلاگاسکای بریدم و قهر شدم باهاش... اما واقعیت اینه که یه بخشی بزرگی از عمر من اینجا نوشته شده . ۱۴ سال نفس کشیدن . شروع کردم به قالب عوض کردن براش،...
-
صادق
جمعه 21 تیر 1398 12:16
صادق همیشه ساده بود.با چهره لاغر و سبزه. همیشه مسافر بود.از هر فکری،از هر توهمی... حرفهایش گاهی آنقدر بچه گانه بود که باورت نمیشد مثلا دارد نصیحتت میکند.زندگی را روی برگی کاهی با ته مداد پیدا شده کنار جدول خیابان کشیده بود!به همین سادگی.با همین تک رنگی. صادق گاهی وقت ها می لرزید.درست مثل من.گاهی وقت ها می ترسید حتی از...
-
آدمی
دوشنبه 10 تیر 1398 23:48
بیشتر وقتها میبینی که خیلی تنهایی... مثل امشبم. مثل هر شبم.
-
من و شناسنامه
پنجشنبه 6 تیر 1398 12:11
بالاخره چند روز قبل شناسنامه م رو عوض کردم.ظاهرش حسابی خراب شده بود که روم نمیشد به کسی نشون بدم.شبش رفتم خونه بابام اینا و از داستان شناسنامه گرفتن خودش گفت.اینکه چه زحمتی کشیدن و با چه بیچارگی تونستن هزینه های 70 تومنی رو جور کنن. سمانه یک ماهی هم خونه مون بود.داستان شناسنامه ی پدر یکی از مهیج ترین کوتاه نوشته هایی...
-
مزرعه
یکشنبه 7 بهمن 1397 20:53
از همان سالهای دبستان مزرعهی گندم درس بود.صفحاتش طولانی و میان تعطیلات مَلَسِ مدرسه حالگیری بود.مزرعهی گندم را که یاد میگرفتم بوی خاک تازه شخم خورده با تراکتورهای رومانی توی سرم بود.صدای کمباین و چَپَر و کاه.بوی ساقهی آفتاب سوختهی گندم میون خرداد گرمِ بیرحم. خرداد سوزان.خرداد بهمنهای تیز. چقدر تنهایی آدم...
-
زیارت
پنجشنبه 27 دی 1397 20:19
از دیشب با خودم گفتم فردا قرارم رو کنسل میکنم و میرم زیارت.اول صبحی بانو گفت که دلش میخاد بریم زیارت.اولش جا خوردم اما چیزی بهش نگفتم. با بچه ها رفتیم.پسر از خطوط قرانی دیواره های شاهچراغ می پرسید.بازارها رو هم گشتیم.باید حیاط بارونی شاهچراغ رو ببینید و بازارهای نمناک شیراز را. بانو امروز انگشتر نقره برام گرفت.با...
-
تکرار بازندگی
پنجشنبه 27 دی 1397 02:06
الان دقیقا ۳۲ سال میگذرد.۳۲ سال از تمام آنچه که هی خواستم باشم و آخر شدم همان که بودم. تکرارِ همیشگی است.
-
پدر و گلوی پر دردش
چهارشنبه 26 دی 1397 23:41
پدر امشب حال نداشت.مریض بود.میگفت گلوش درد میکنه.بیچاره پدر!هروقت که مریض میشه از همه چیز می ترسه.بیشتر از همیشه دلتنگ میشه و حس میکنه که خیلی تنهاست. پدر فکر میکنه من این چیزا رو نمیدونم!! شبی ازش می پرسم که تب داری ؟ و اونم دستش رو دراز میکنه تا خودم ببینم. تب نداشت. پی نوشت: - موسیقی امشب رو یکی از دوستان جان برام...
-
آهای عالیجناب عشق
سهشنبه 25 دی 1397 23:14
امشب اتفاقی شروع کردم به خوندن بخش هایی از وبلاگ.درست شده یه زخمی که همیشه میمونه.همه چیزش شده همون آهنگ عالیجناب عشق. منو دیوونه میخاد. . . " آهای عالیجناب عشق فرشته ی عذاب عشق حریفِ تو نمیشه، این قلبِ بی صاحب عشق منو دیوونه می خوای تو این جوری خوشی، عشق ولی بازم دمت گرم! چه زیبا می کُشی، عشق " پی نوشت: -...
-
جراح و متخصص خوب کلیه در شیراز
چهارشنبه 7 آذر 1397 01:14
چند وقت پیش به واسطه ی یه اتفاق با یه دکترخوب و باوجدان کلیه ومجاری ادراری آشنا شدم. باور کنید اولین دکتر بود که میدیدم که سعی میکنه بیمارش با کمترین هزینه درمان بشه.خوب به حرف های بیمارش گوش میداد. خوب معاینه می کرد و در مراحل ابتدایی کار سعی می کنه کار به جراحی نکشه. حیفم اومد در موردشون ننویسم. دکتر مسعود هاشمی ،به...