پروردگارا ! سلام .
خوبی ؟ از توانگری های هر روزتان چه خبر ؟
خداوندا ! گاهی در عجبم که چگونه شما هیچ خواب ندارید .
می گویند مراقبی بنده هایت را .
میگویند از گِل سرشت آدمی دل آفریدی . در کالبدش تماما عشق را دمیدهای و در گوشش تمام دختران را لیلی خوانده ای .
گویند حکمت تو فرهادِ دل پیشهی کوهکن را بیشتر پسندیده .
خدایا ! میخواهم رُکگوتر باشَمَت امشب . میدانی چیست ؟! به خیالم تمام داستانها را از زجر دل مجنون شنیدهای و با قلم شیرین نگاشته ای.
پنداری خودت آنقدر ها هم که باید مروّت نداری.
پروردگارا ! دلم را آوردهام مداوایش کنی . آورده ام گلایههایش را گوش باشی و بی زبانیاش را گویش .
خدایا ! در تمام سالهایی که حساب جهان به خیال من با مکتب منطق صاف بود ، نگو که به غلط دلم تخته سیاه چرکنویسیهایم بوده است.
و نمی دانم اسمش را چه بگذارم اما دوست دارم خوشبختی صدایش کنم . میدانی که را میگویم ؟ من صدایش میکنم ریرا .
سالها با همان حکمت های تو جنگیده. چشم هایش گودتر افتاده، دستهایش نحیفتر شده و اما دلش پر شده از تمام خوبی هایی که تو خدای لعنتی از کودکی های من ربوده بودی.
خدایا نمیدانم میان کدام چرخ بودن من ، چوب بی مهری و تنهایی گیر کرده بود اما ریرا را فرشته وار فرستادی .
مریم دلش را در دست گرفته و هی غبار دل من را میتکاند با آن .
مریم زیستن را طعم بهارنارنج میدهد .
و تمام تن او شده بدهی جهان به تن من .
تمام مریم شده تعبیر جاودانگی .
حتی زیر آن لباس زیر پلنگی .
همان اندامی که دخترانه است و من به چه تقدسی لمسش میکنم .
خدایا ! قرار شد کمی گلایه کنم.
میدانی دلم از کجایش می سوزد . اینکه بعد از این سالها که دلی چون مریم را یافته ام تو شروع کرده ای به آزمودن من . تو شروع کرده ای به مصلحت اندیشی . تو بعد از آن ۱۲ سال تنهایی مریم دقیقا میان همین چند ماه زندگی ، بارها هی این و آن را فرستاده ای که به زریر بگوید فقط میخواستم نیک بختی را ببینی و سهم تو از زندگی همان دلتنگی و تنهایی و سنگدلی و بی کسی ست.
خداوندا ! بپذیر که طاقتم تاب شود . بپذیر که بگویم آخر لعنتی چرا آن ۱۲ سال مریم را کسی دلسوز نبود ، فقط سوختن دل من را شایق هستی خدا ؟
خدایا ! دمت گرم بی معرفت .
دمت گرم !
در این چند ماهه عشق را هجی کردم . الفبایش را از بر شده و مشق های شبش را با شوق نوشتم. در این چند ماهه فهمیدم دل و تن و عشق و شهوت و ناله همگی در ظرف عاشقی چقدر خواستنی و دیدنی است . چقدر ترکیب و ترجیع خوبی است زندگی را .
و خدایا بار ها و هر روز شاکر داشتن مریمم بودم .
اما لعنت به وجودت خدا !
لعنت به تو که هر هفته ات شده ربودنش . هر روزت شده آزارش .
دلم میگیرد خدا .
دلم میگیرد وقتی میبینم شاخه گل زیبای مریمم را که به قول نیما به جان دادمش آب ، بخواهند در گلدان کسی و پشت پنجره دیگری بگذارند.
دلم از آدمهایت پر است خدا .
دلم از تمام آن سیاست های پول درآور تو پر است خدا .
دلم یک صافی و یکرنگی ابدی میخواهد . دلم مریمم را برای همیشه میخواهد . با همان دل و گونه و لب و سینه و آن اندام دوست داشتنی دخترانه اش. البته شورتش پلنگی نباشد زیباتر است .
خدایا ! تاب این همه آزار تو را ندارم .
اینکه آنرا که عاشقم از من بستانی و دیگری را چشم رنگ کنی و بفرستی که هر دم احوالم را بگیرد .
لعنت بود بودنت خدا .
من اگر چشم آبی هایت را مشتاق بودم تمام آن ۳۵ سال بودن را به سیاه مشق نویسی نمیگذراندم .
خدایا نمیدانم آن ته وجود تو هنوز غیرتی وجود دارد یا نه . اگر چیزی باقی است به همان قسم که دلم را بیش از این خون نکن .
مریمم را نگه دار .
من متنفرم از تمام آن تنهای زنانه که پز ظرافت میدهند و ظاهراً می شوند نگران تنهایی های من .
من مریم خودم را لذیذ دوست میدارم .
مریمم را خواهانم .
مریم را نمیتوانم اسم بیاورم میان آن شناسنامه ی لعنتی . اما عقد دائمش کرده ام و نوشته ام بر مسند دل .
ولی خدایا تو گویی گوشت به این خواستنی ها بدهکار نیست .
خدایا ! یا دلی را به شوق و عشق خو نده یا آنقدر ها مرد باش که دلبرش را همسر کن . که همسری به همسِر بودن است .
خدایا ! من به عشقدوستی تو امیدها دارم .
ناامیدم نکن .