پاییز را همیشه عاشق بودهام.
پاییز تمام کودکیام را میان خنکای عصرگاهیاش به امانت دارد .
پاییز رفیق همیشگی حال خوبیهای من بوده .
چون الانم .
و وای اگر مهتاب شامگاهی هم همرفیق این شبنشینی پاییزی باشد. با هم سه تایی از همه چیز می گوییم .
از دلبریهای حضرت یار ، از ذوقهای خنکی که میان سینه کوچکم دارم ، از سکوت کوهستانیاش. از تمام صداهایی که از دورها، گذشتهام را جار میزنند.
و چه دلنشین است .
من و شب و پاییز و نجواهای باد .
میدانی ! باد از تو میگوید.
میگوید اگر گیسوانت را به او بسپاری بویش را تا عمق وجودم خواهد آورد .
میگوید لبخند تو چقدر زیباست .
می گوید پاییز را تو هم انگاری سرآغازی .
و من خوب گوش میکنم .
و چقدر پُر میشم از سعادت .