گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

مرگ بی صدا

چقدر تنهام . مثل تمام اون غروب های پاییزی که فقط دلهره بود و ترس و کار و کوه و بی‌کسی .

چقدر خدا با من لج داره .

خسته شدم . از این همه انتظار خسته شدم .

نظرات 1 + ارسال نظر
ری راااا جمعه 28 آبان 1400 ساعت 12:48

یاااری

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.