گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

تابستانه

اینروزا هوای گرم تابستان با باران و شرجی کمی کودکی هام رو یادم میاره. دیروز عصر زیر باران خیس شدم. موهام مخصوصا . اما دلتنگ پدر نشدم.

پدر دیروز رفته بود خونه ی میترا. کلی گریه کرده بود. برای اولین بار . میترا خیلی تعجب کرده بود.