گاهی دلت آرام چون سنجاب میان تنهی بلوط فقط میخواهد بیاد بیاورد و هی با خودش لبخند بزند. دلت سکون میخواهد . دلت میخواهد تمام جهان خلاصه شود میان سینهی یار. سر بگذاری و تمام غریبگی های آدمیان را فراموشت شود . دلت خدا را میخواهد . میان عطر موهای خیسش. دلت خودت را میخواهد میان تمام ظرافتش . دلت بوی اجاق مادر و چوبهای تراشیده ی پدر را بهانه میکند. دلت طعم گس خرمالوی نرسیده را هوس میکند . دلت خودش را میخواهد . تمام خودش را . تمام خدا را .
ممنوح
ممنون