گاهی وقتها دچار چنان ساده گی هایی می شویم که حتا تصور آن حماقت هم دشوار است.گاهی وقت ها روی خودمان قیمت می گذاریم.من می شوم یک پژو 206.همین.
من خط ورود ممنوع آنطرف بولوار را راحت می تازم.من یادم می رود آمده ام تا شاد باشیم،تا بخندیم تا تنفس سحری به آن خاک نم خورده داشته باشیم.
همه اش را فراموشم می شود.
گوش به لب های همان مجری مزخرفی می سپارم تا با تمام تنفری که از لحنش،از کلماتش،از واژگان محدود و به شدت تکراری اش دارم،شاید شماره ای که می چیند من باشم.
برای امروزم متاسفم.
می آید روبرویم می نشیند.دست هایش لرزان است.به همه چیزش شک می کنم.به اشک هایش،به لب های سخنگویش،به روزهای به ظاهر بی چاره گی اش و بیشتر از همه به صداقتش.
حرفهایش را میزند و می رود.
من می مانم و یک دنیا ارزش که دارند کم بها می شوند.
به خودم هم مشکوکم.
خداوندا گاهی ها آنقدر بی حواسم که یادم میرود همینجا کنارم نشسته ای و هی دست های ناشکرم رو گرفته ای و فحش های آبدارم را تاب میاوری.
من شرمنده . . .
پی نوشت:
- ممنون که پای امیرحافظ به نول خورد.
از اولین روزهای زندگیم تا الان هیچ وقت زمانی نبوده که شیرآب را که باز می کنم دغدغه اینو نداشته باشم که آبی هست.همیشه بی آب بودیم.همیشه جیره بندی بودیم.توی این روستای مزخرف تا یادمه هر دو روز کمتر از دوساعت آب داشتیم.روستای چسبیده به شهر که الان دیگه شده یکی از شهرک های سومین کلان شهر کشور.اما الانم آب نیست.نه اینکه نباشه،ما نداریم.از اولش هم قرار نبوده داشته باشیم.زنگ می زنم به مسئول اتفاقات آب و میگم که آقا ما سه روزه که حتی یه قطره آب هم نداریم خودت باشی راضی هستی و خیلی متین جواب میده که این محاله.تا الان توی این روستا گزارش قطعی آب نداشتیم.
این دردیه که منو می خوره.این بی سوادی و بی فرهنگی.یارو خودش و خانواده ش دارن از بی آبی تلف میشن،اونوقت نمیکنه ه یه زنگ ناقابل به شماره ی روی فیش آبی ش بزنه.
شما تهرانی ها تازه دیدید که آب هست اما کم هست!!ولی برا من روستایی همیشه بی آبی بوده.الان بی آبی بوده،زمانی که تمام روستا را شالی کاری می کردیم باز بی آبی بوده.چون من روستایی قرار نبوده راحت باشم.چون نمی فهمم.چون بی سوادم.
گور پدر هر کسی که میگه صرفه جویی کن.
سه روز قبل قبض آب رو تحویل دادن.این دوره مربوط میشه به چهار ماه.مبلغ قبض دو هزار تومان.نه اینکه من صرفه جویی کنم،نه.ما آبی نداریم که بخواد مبلغی برا قبضا مون بیاد.تازه همین دو هزار تومانم نزدیک 450 تومانش آبونمان و هزار کوفت دیگه است.
اینم از ثمرات سیستم ضدطبقاتی.زمان اشکانیان بود زیاد سخت نمی گذشت.چون مطمئن بودن کارت ملی من با اون تهرانی که نهایت بی آبیش دو ساعت قطعی بیشتر نیست فرق می کرد.می دونستم که من پایین ترین طبقه ام.می دونستم من حمالم.من نفهمم.باید آب زیر پام رو لوله کشی کنن ببرن تا جنده خانوم های شهری بعد از سکسشون بتونن خودشون رو غسل بدند.
آب هست،زیاد هم هست اما لابد حق و شعور داشتنش رو من روستایی ندارم.
امروز آخرین روز رمضان 94 هست و من خوب که فکر می کنم می بینم خیلی هم چیزی تغییر نکرده.هنوز هم کم صبرم...
از ساعت 2 عصر تا الان دارم یه سایت 1.5 مگی رو با فایل زیلا آپلود میکنم.فقط فایل های زیر 5 کیلو آپلود میشن.باور تون نمیشه مجبور شدم یه فایل جاوای 80 کیلویی رو زیپ کنم و تقسیمش کنم به چندتا فایل 15 کیلویی.هنوز پس از گذشت 2.5 ساعت آپلود نشدن.از عمری که به پای ندانم کاری و جهالت یه مشت پشمو داره ازم تلف میشه متنفرم.
فلان جای عمه شون.
نمیدونم این لعنتی ها کم تموم میشن؟!!!کی درست میشن؟!!
رمضان - اینترنت مزخرف - بی آبی همیشگی ما - نفهمی مردمانمون - بی پولی - بی خونه ای...
به خودم که فکر میکنم حس می کنم چیزی هایی از من کم است.به حرف هایم،به نگاههایم،به آینه....
من به خودم مشکوکم.
.
.
.
پی نوشت:
- متاسفانه ورژن اصلی عنوان بالا بعلت اینترنت لاکپشتی مزخرف ایران و سهل انگاری خودم از دست رفت.
امروز توی یه دور برگردون به چراغ زدن های دور یه رنو توجه نکردم و سریع دور زدم.موقعی که اون رنو از کنارم داشت رد میشد دوتا خانوم رو دیدم که نفر کنار راننده داره با دستان لطیفشون به من بیلاخ نشون میده.خیلی فکر کردم که چی میشه در جواب گفت اما به این نتیجه رسیدم که حیای یک زن مثل شرف یک مرد می مونه و توی جامعه ای که چنین رفتارهای ساختار شکن فقط بی حیایی رو نشون میده،بحث نتیجه ای جز بی شرفی نخواهد داشت.
وقتی زنی جوهره خودش رو از دست داده دیگه چیزی نمونده که متذکر شه.
با دیدن عدد روبروی transfer rate تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
خداوندا شکر بخاطر شغل پاک و خوبی که دارم.بخاطر خانواده ام.سلامتی ام.فرزندانم.شکر بخاطر آنچه که زمانی آرزویم بود و حال مالک آنهایم.بخاطر آرامش آبی و خنکی دارمش.
خدایا ! شاید گاهی وقت ها بی انصاف می شوم،نق می زنم اما می فهمم که حالاها بدهکار شمایم.