گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

باید اعتراف کنم

همیشه همینجوری بوده.از همون ابتداش.از همون روزایی که تازه یاد گرفتم من پسرم.من همون روزایی که داشتم یاد می گرفتم،کج رفتم.بد یاد گرفتم و اصلا یادم ندادن.همون روزایی که توی اون نیزار رو به کوه داشتم معمای خودشناسی حل می کردم،کج رفتم.با ذهن پاک کودکانه ام،با طبیعت آرام جیرجیرک دوست،با گرمای خرما پزون شرجی وار تابستانی باز هم کج رفتم.حالاهاست که سال ها می گذرد.نمی دانم به ثریا رسیده این دیوار کج یا نه ! و باید اعتراف کرد،قبول کرد و شکست.من باید قبول کنم که خوب بلدم فحش بدم.باید اعتراف کنم که تا عصبانی می شوم از ک..  و ک..ن در تمام مکالمات و مکاتبات(!) سرشار می شم.باید اعتراف کنم که خیلی وقت ها از حد انسانیتی که برای خودم تعریف کردم اونورترم.خیلی پست ترم.باید اعتراف کنم که خیلی وقت ها دل زارا،دل مادر،دل پدر با اون پاهای همیشه بسته،دل توار با اون چشم های نداشته را می شکنم.باید اعتراف کنم که خیلی وقت ها حرمت بی ارزش های خیابانی،حرمت محاوره های کم لزوم را خیلی بیشتر از عزیزانم نگه می دارم.باید اعتراف کنم که گاهی شاید ساپورتی دل من را هم می لرزاند.گاهی شاید فیلترشکنی وسواسم می کند و گاهی شاید سُر می خورم.من هم می لغزم...
و باید یاد بگیرم.
اینکه هر روز بیشتر یاد بگیرم.هر روز رشد کنم.بهتر باشم و بهتر زندگی کنم.یه وقت هایی امتحانش کردم.فقط کمی بهتر بودن آرومم می کنه.و میخام از همین امروزم شروع کنم.آروم تر نماز بخونم.آروم تر عصبانی شم.آگاهانه تر حرف برنم و منطقی تر رفتار کنم.
پی نوشت:
- بعثت رسول مهربانی ها مبارک.

مصطفی


سلام مصطفی!نمیدانم اینجا را میخوانی یا اینکه من به امید ناامیدی هی دست و پا میزنم تا شاید برادری را باز داشته باشمش.اولین روزی که تو رو دیدم خوب یادمه.یادته از لرزها بهت گفتم.یادته بهت می گفتم از همه چیز میترسم!؟؟اونروزی هم که تو رو دیدم باز داشتم می لرزیدم.اصلا میخاستم بیخیال همه ی اون ۱۴ ساعت راهی بشم که اومدم و برگردم.و تو رو دیدم که با اون آرامش همیشه گی ت لبخند زدی و ازم خودکار خواستی.من بعدش رو یادم نمیاد تا اینکه دیدم با داداشی مثل تو و چندتای دیگه نشستیم و داریم ساندویچ میزنیم.میدونی برادر من!الان دیگه میدونم کمیتم کجا لنگ میزنه.میدونم چرا می لرزیدم.چرا می ترسیدم.از زندگی اینروزام خواستی بدونی.راستش از همه کس و همه چیز راضی ام جز خودم.از اینکه بی صبرم.اینکه کم نمازم.اینکه بی حرمتم.اینکه شعورم نشتی دارد.راستش رو بخای دلم برات تنگ شده.برا حرفات با اون لهجه ی بامزه ت.از خودم ناامیدم برادر.نمازهام دیگه ازم دارن فرار میکنن.دلگیرم.دلم برای خدا هم تنگ شده.تنهام.دعام کن.



شکیبایی و نماز

از شکیبایى و نماز یارى جویید. و به راستى این [کار] گران است، مگر بر فروتنان.

منبع تصویر و متن: قرآن بلاگ
پی نوشت:
- اینم از آخر و عاقبت رای ندادن به حاجی کیوان :) دیگه آب نداریم ما :(