گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

بدون عنوان


وقتی هایی هست که توی زندگی هیچ گـُـهی نمی تونی بخوری.فقط باید مثل بز زل بزنی.

پی نوشت:
 - تف به کلمه ی مادر
- تف به اعتیاد

مادر و دختر

من: دوستی هم دارید؟
دختر:دوستام هم می تونستن باشن.
من:معذرت.دختر یا پسر؟
مادر دختر:منظورش دوست پسرشه.البته دوست پسر اولیش.
من: . . .

lone survivor - 2013

با دیدنش متوجه شدم که تمام ارزش های آمریکایی ها فقط به باسن الکسیس خلاصه نمیشه.اونا هم نفس میکشن،عاشق میشن،میجنگن،کشته میشن و گریه هم می کنن.
پی نوشت:
 -آخرین بازمانده  ارزش دیدن داره.

داداش

سامسونگ سفید کوچکم با صدای پیامک آرامش صدایم می زند.دینگ دینگ.
"دوستت دارم داداش.فدای تار موت".
پی نوشت:
 - نویسنده برادرم است

کاش

تمام اطرافم را گشتم تا شاید مقصر حال این روزهام رو پیدا کنم.مقصر داستان حتما خودم باید باشم.من همون وقتایی که هی دلم بیخود برا هر شادی یی می لرزید باید می فهمیدم که یه جای کار داره میلنگه.دیشب تا دیر وقت بیدار بودم.همه ش اینجور بود که یه کسی که باید الان نیست.
پی نوشت:
 - کاش منم نبودم.
- حالم از خودم بهم می خوره.

زندگی خصوصی

زندگی خصوصی من گندیده شد.میان تمام حراف هایی که فکر میکنن چهاردیواری من اتاق نشیمنشان است.چهار دیواری زندگی  من اندازه سرویس عمومی هم اعتبار ندارد.ماندم گیرم کجای کار است.گیرم شاید احترامی است که برای کلمه های مزخرفی چون مادر،پدر،بزرگتر و خیلی چیزهای دیگر که بهایش عمرم،تلاشم و امیدم است،میدهم.بزرگتری که حد اش را نمیداند،فهمش از گوسفند پشت درب آبی،رنگ و رو رفته ی آخر حیاط کمتر است احترام می خواهد برای چه کارش؟

خسته ام.از اینکه به جای همه باید بفهمم.به جای همه باید چرتکه بندازم.به جای همه باید بخندم،گریه کنم،راه بروم،چک پاس کنم،یاد بدهم،فکر کنم و هزار کوفت و زهرمار دیگر.خسته ام از اینکه تنها دلخوشی اینروزهایم می شود همان چهار دیواری کار.می شود همان چیزهایی که سایرین بیزارند ازش.کاش همان سایرین جای اینروزهای من بودند؟کاش همان سایرین جای پیشتر های من بودند.شاید قدردانتر می شدند.

کاش دستم به صورت نورانی خدا می رسید.خیلی دوست دارم جای انگشتهایم را رویش نقاشی کنم.

تنهایی

دیروز سر انگشت شصت من شهادت داد که تنهایی ام این روزها بیداد می کند.

پی نوشت:

- سرچاه لعنتی خوب ثابت کرد که سنگین است.

- باغچه پسر،جا مانده از پست قبل

پاییز و بچه ها

atonement.ir پاییز

یادم رفت امسال از پاییز بنویسم.از شیطنت های پسر و دختر نتونستم بخوابم.گفتم حالا که امروز خواب بعد از ظهر را از دست داده ام بنشینم و از عصر پاییزی حیاط کوچکمان بنویسم.گفتم حیاط کوچکمان!باغچه ی پسر این روزها به بار نشسته است.البته شمعدانی امان هنوز آنقدرها که باید جان نگرفته.پسر حواسش خوب جمع باغچه است.هر روز آبیاری اش شده یکی از سرگرمی هایش.اجاق خانه نیز کمی شمالی تر از گل هاست.البته راهرویی سیمانی از میان آندو می گذرد.در فرهنگمان حرمت اجاق ها واجب است.روزی نیست که هزیمه اش بی شعله باشد.تازگی ها آتش اجاق شده سرگرمی بچه ها.ساعت ها مشغولشان می کند.امروز دختر چند تصویر مدل توی اینستا دیده بود داشت بهونه ی خرید می کرد! نیم وجبی خیلی ها پرمدعاست.اون روز برای محرم پسر صاحب یک تیشرت شیک شد.راسی امسال زیاد انار نخریدیم.قرار شده با یکی از دوستان برویم قصرالدشت.جایتان اینجا خالی است.هرچه نداشته باشیم شهر زیبایی داریم.اگر انار یافتم باز هم می نویسم...

Nayda Tanham 2


دانلود فایل

- Tanham 2 without Mohammad Bibak

- تنهام 2 بدون محمد بیباک - نایدا

- دلم هی میخواد بشنومش.هی تکرار،هی تکرار و هی تکرار...


کفاره

کفاره چیزی است که تمام عمرم گرفتارش بودم.

چیزی که خود هم نمی دانم چرا؟

Atonement


تمام شگفتی من از اینه که چطور کیرا نایتلی بی خدا این همه درک کاملی از عشق،شهوت و امید ارائه میده.
و سعی می کنم یاد بگیرم که قضاوت نکنم.
پی نوشت:
- دلم به اندازه تمام دلتنگی های روبی گرفت.دلم به حال نداشتگی هایش،به حال غرور پاکش سوخت.
- Atonement حسابی ها دلگیر است.

مرگ

دیگه از دیدن مرگ  و صف های ورودی مسجد خسته شدم.

mony

بازم طراز انسانیتم زیر تمام خط هاست.

پی نوشت:

 - گور بابای الهیات و مذهب.

 - گور بابای وجدان کاری و وجدان بیکاری.

 - گور بابای اینجا

wild

باید بپذیرم که خیلی چیزها هستن.

بپذیرم که انسان ها نیاز دارند کودکی کنند،عاشقی کنند و سکس داشته باشند.

باید عصمت را جور دیگر تعرف کنم.

پی نوشت:

 - wild 2014

قضاوت نادانی چون من

سلام خدا.شاید این دومین نامه ای باشه که میان عمر نه ساله این وبلاگ برایتان می نگارم.

خداوندا در تمام زیستنم قصدم تعالی بود.رشد بود.و خود بهتر می دانی درد های  این دلم بی ظرفیتم را.

خدایا امروز حرفهایی از یکی شنیدم که سراسر درد بود.امروز اشک هایی رو از یه مرد دیدم که همه ی وجودم رو می برد زیر یه علامت سوال به بزرگی نادانی هام.

خدایا من خوب میدانم ظرفیت،سلامت و صلاحیت قضاوتت را ندارم.اما تو را به بزرگی خودت سوگند قدرت درکم ده.بینایم کن.صبرم بخش.

خداوندا من حکمت داستانهایی را که هر روز می شنونم نمی دانم.تو بینشم ده.


پی نوشت:

- وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ یَعْلَمُونَ

   و اگر یکی از مشرکان به تو پناه آورد (که از دین آگاه شود) بدو پناه ده تا کلام خدا بشنود و پس از شنیدن سخن خدا او را به مأمن و منزلش برسان، زیرا که این مشرکان مردمی نادانند.

سوره توبه،آیه 6

عقیل

عقیل رفت.انگار که اصلا سالهاست که نبوده.عقیل رفت با دو تا دختری که الان یتیم اند.رفت تا آب کثیف حاجی های محل را رصد کند.

عقیل رفت.مثل تمام آن سال هایی که اصلا نبود.همان سالهایی که فقط زجر کشید.خسته شد.دیه داد.کار کرد.

دیگه هم نیمکتی من توی آن کلاس های تنگ اینجا نیست.با آن صورت کشیده و لاغرش.با آن غریبی چشمهایش.

.

.

.

از تو دلگیرم خدا.