امروز سنجاقک ها رو توی خیابون دیدم. نزدیک بود یکیشون بخوره به شیشه جلویی ماشین. من عاشق سنجاقک های پاییزی ام.
سلام پاییز.
بچه که بودم هر وقت بارانی می آمد موهایم خیس میشد دلتنگ پدرم میشدم.با تمام وجود دلم می گرفت.انگار سالها بود که پدرم را ندیده باشم.دلتنگ پدری میشدم که کنارم بود.
از حس دلتنگی متنفرم.همان سال ها قبل بود که متنفرم کرد. بعد تر ها هر وقت باران می آمد تمام تلاشم این بود که موهایم خیس نشود.مهم نبود که چکمه های همیشه .سوراخم پاهای کوچکم را به حد بی حسی سر می کردند
من فقط حواسم به موهایم بود.بزرگتر که شدم دیگر دلتنگی های کودکانه ام کمتر شد.سالها بود که باران خوبی نداشتیم.امروز باران بارید.سیلش راه افتاد و من بیل به دست باید آب بند درست میکردم.
امروز موهایم خیس شد.امروز کل تنم خیس شد. دلتنگی عجیبی بود.بیشتر آمیخته با دلهره بود.حس وحشتناکی بود و هیچ دوست ندارم دوباره تجربه اش کنم.باز دلم به حال خودم سوخت. چرا من مثل مابقی نیستم.
دلم میگیرد. از خنده های معصومانه ی بچه هایم،ازسادگی های پدرم و از خیلی چیزهایی که ارزششان بیش از آن .است که اینجا عنوان شوند
خدایا شکر.
یک هفته ای میشه که بارون میاد.به قول بابام نفس نکشیده.سالها بود وه همچین بارونی رو نداشتیم.یاد بچه گی هامون بخیر.اونقدر آب و بارون بود که از ابر و بی آفتابی خسته میشدیم.
سفید خونه رو شروع کردیم.فعلا زیرکارا رو داریم میزنیم.اتاق رو به خیابون بخاطر بارون های این هفته هی خیس میشه.سفیدکارمونم عقل درس درمونی نداره اما خدا رو شکر صرفا کارش خوبه. اصلا توو هیچ موضوعی جز کار سفید نمیشه باهاش صحبت کرد و مشورت گرفت.یه جورایی شیرین میزنه.
پی نوشت:
– موزیک پلیر اندرویدی من نمیتونه پوشه ها رو خوب مدیریت کنه.با هر تغییر مموری اونم قات میزنه. دنبال یه پلیر خوبم.
– این اول صبح جمعه ای دلم هوس نون سنگک ریگی و حلیم بادمجون کرده،لیکن امان از کون گشادی.
بالاخره این لعنتی هم تموم شد.
دارم فوتبال می بینم و خانومم هی اصرار داره که لامپ ها رو خاموش کنم تا پشه بچه ها رو بی خواب نکنه.
و منم بیخیال این صحبت ها و خوشحال از اینکه حداقل میتونم بخشی از اذیت های بچه ها رو اینجوری جبران کنم.
چه پدر مهربونی هستم من!!!
بالاخره امروز حوصله امان شد ورژن ریسپانسیو وبلاگ رو از یه جا یافتیم و به بلاگ اسکای ترجمه نموده و با درج لینک منبع در فوتر رسما منتشر کردیم.
اینقدر باحال و با مرامیم ما...
دیشب دخترم تا صبح نخوابید.گلودردش هیچ،اون التماس هاش به من و مادرش منو می کشت.
خدایا به رحمتت قسم هیچ پدر و مادری رو شاهد زجر فرزندش نکن.
خدایا من شاید حکمت درس های زندگی رو ندونم اما التماست می کنم به ما سلامتی و فهم این سلامتی رو هدیه کن.
خدایا رازدارم کن.خیلی وقت ها برای آرامش خودم میشم یادآور دردهای دیگران.تو دوستم باش.
امروز با وجود سیزده بدر بودن احتمالا باید دخترکم رو ببریم دکتر.همین الانی که دارم این پست رو می زنم کنارم خوابه و خیلی سخت نفس می کشه.
زندگی است دیگر.گاهی هم لازم میشه نگرانی رو بهتر یاد بگیریم.
بالاخره اینجا هم ۱۰ ساله شد.
توی این ۱۰ سال خیلی چیزا یاد گرفتم.و خیلی چیزها را خدا بهم داد.الان دو تا بچه ی گل دارم.یه شغل شیک و دوستداشتنی دارم.یه زندگی زیبا دارم.
خدایا شکر.
و ممنون از بلاگ اسکای عزیز که الان شده جزیی از زندگی من.
رم لپ تاپم آنقدر ها نیست تا vmware را روی آن run کنم.تا شاید بتونم androrat رو کامل اجرا کنم.یا اینکه هکینتاش رو روش نصب کنم و هی تست بزنم.
رم لپ تاپم زیاد نیست و خدا هی می خندد.
بیشتر وقت ها از تنهایی های خودم خجالت می کشم.هنوز مانده تا یاد بگیرم نیمی هم انسانم.
پی نوشت:
- مادر بانو هم رفت.یعنی بیشتر فکر میکنم خدای لعنتی این روزهای من بردش.اما کاش آرامتر می برد.کاش لازم نمی شد با سیلی یک دستگاه مینی بوس پرتش کنه میان آسفالت غریب وسط شهر.کاش لازم نمی شد جان کندش و ذره ذره رفتنش رو من ببینم.خدای این روزهای من عجب سر لج افتاده.فقط بازی هاش بیش از حد شهرستانی است.
- دیروز افسر راهنمایی که برای کارشناسی اومده بود سروان بود.یعنی چهار تا ستاره روی هر کدوم از اون شونه های عزیزش چسبانده بود.افسر راهنمایی وقتی اومد زیادی می خندید.سایر همکار هاش رو هم دید هی بیشتر خندید.حتی با یکی از همکارهاش که انگار بیشتر باهاش حال می کرد رفت و همان جایی که تصادف شروع شده بود شروع کرد به خندیدن.انگار نه اینکه یه مادر اینجا فوت شده.نه اینکه ضربه مغزی شده.نه اینکه دختر معلولش بالای سرش داره زار گریه می کنه.اما افسر راهنمایی ما فقط می خندید و از کارشناسی خوبش لذت می برد.اونقدر خندید که دیگه تاب نیاوردم و گفتم: ک...رم توی این نیروی انتظامی که این درجه ها رو به تو داده.
- انسانهای بی وجودی شدیم.دیگه جز خوشی خودمون هیچ دردی رو نمیبینیم.
این بار اگر زن زیبارویی را دیدید، هوس را زنده به گور کنید!
و خدا را شکر کنید برای خلق این زیبایی...!
زیر باران اگر دختری را سوار کردید، جای شماره به او امنیت بدهید!
او را به مقصد مورد نظرش برسانید!
نه مقصود مورد نظرتان!
هنگام ورود به هر مکانی با لبخند بگویید: اول شما!
در تاکسی، خودتان را به در بچسبانید! نه به او… !
بگذارید زن ایرانی وقتی مرد ایرانی را در کوچه ای خلوت می بیند، احساس امنیت کند نه ترس!
بیایید فارغ از جنسیت، کمی مرد باشید!
ای دهقان فداکار! تو در روزگاری بزرگ شدی که مردی برهنه شد تا زنان و کودکان زنده بمانند! اما من در روزگاری نفس می کشم که زنی برهنه می شود تا کودکش از گرسنگی نمیرد!
در سرزمین من هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیست… ! و هیچ خیابانی...! بن بست ها اما… فقط زنها را می شناسند انگار...!
اینجا نام هیچ بیمارستانی… مریم نیست! تخت های بیمارستانها اما… پر از مریم های درد کشیده است! … که هیچکدام… مسیح را آبستن نیستند!
تو را به جای تمام کسانی که نشناخته ام دوست میدارم
تو را به جای تمام روزگارانی که نمی زیسته ام دوست میدارمتو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم
.: عاشقانه های پل الوار