گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

فوتبال با لامپ های روشن

دارم فوتبال می بینم و خانومم هی اصرار داره که لامپ ها رو خاموش کنم تا پشه بچه ها رو بی خواب نکنه.

و منم بیخیال این صحبت ها و خوشحال از اینکه حداقل میتونم بخشی از اذیت های بچه ها رو اینجوری جبران کنم.

چه پدر مهربونی هستم من!!!

ورژن موبایل

بالاخره امروز حوصله امان شد ورژن ریسپانسیو وبلاگ رو از یه جا یافتیم و به بلاگ اسکای ترجمه نموده و با درج لینک منبع در فوتر رسما منتشر کردیم.

اینقدر باحال و با مرامیم ما...

پی نوشت:
- روز پدر رو هم به خودم تبریک میگم.

پدری

دیشب دخترم تا صبح نخوابید.گلودردش هیچ،اون التماس هاش به من و مادرش منو می کشت.

خدایا به رحمتت قسم هیچ پدر و مادری رو شاهد زجر فرزندش نکن.

خدایا من شاید حکمت درس های زندگی رو ندونم اما التماست می کنم به ما سلامتی و فهم این سلامتی رو هدیه کن.

خدایا رازدارم  کن.خیلی وقت ها برای آرامش خودم میشم یادآور دردهای دیگران.تو دوستم باش.

امروز با وجود سیزده بدر بودن احتمالا باید دخترکم رو ببریم دکتر.همین الانی که دارم این پست رو می زنم کنارم خوابه و خیلی سخت نفس می کشه.

زندگی است دیگر.گاهی هم لازم میشه نگرانی رو بهتر یاد بگیریم.

من و سنسیز

بالاخره اینجا هم ۱۰ ساله شد.

توی این ۱۰ سال خیلی چیزا یاد گرفتم.و خیلی چیزها را خدا بهم داد.الان دو تا بچه ی گل دارم.یه شغل شیک و دوستداشتنی دارم.یه زندگی زیبا دارم.

خدایا شکر.

و ممنون از بلاگ اسکای عزیز که الان شده جزیی از زندگی من.

نوروز



هر روزتان نوروز،نوروزتان پیروز
پی نوشت:
- من عاشق این امکان ادیت کردن تاریخ بلاگ اسکام 

دی کاپریو

اسکارش را برد.بالاخره اسکارش را برد.تا بگوید تو اگر با شرافت بازی کنی داور هم تعظیم خواهد کرد.

نامه ای به دختر

سلام دخترم.امشب کمی حرص تو رو درآوردم.از بوسه های آبدار من متنفری!!و من برای اینکه بیشتر اذیتت کرده باشم هی آبدارترش می کردم.می دانی خانومکم مادر که بشوی درکم خواهی کرد.مادر که شوی می فهمی چه ذوق خنکی دارد اینکه بدانی تکه ای از وجودت پا گرفته،راه می رود،یاد میگیرد،حرف میزند،تصمیم میگیرد و گاهی هم مثل امشب تو لجبازی میکند!! الان کنارم خوابی.به بغل خوابیدی و صورت نازت رو گذاشتی روی بالشت دوست داشتی ات و یادت رفته تا بلوز سرخ کوچیکت رو دربیاری.دخترکم!تمام تلاشم این است که شرافت را به تو آموخته باشم.تا بکارت زنانه را فهمیده باشی.دخترم حرفهای آدم های اینروزا بیشتر از چشم هایشان سخن دارد تا دل هایشان.و چشم های امروزی بیشتر ساپورت تنگ و باسن تپل را می پسندد تا دل بی ریا و زنانه گی پاک را.تو تن پوشت حیا باشد و آزادی.یادت باشد حیا پوشیدنی نیست که مثل چادر پیرزن ها سر کنی و پز آن را بدهی.حیا را می شود با مینی ژوب فرح هم پوشید.حیا را می شود با رژلب دوست داشتنی ات زد.حیا میان وجود تو باید باشد.حیا شناسنامه پدری توست.حیا صبوری مادری توست.حیای تو،شرافت من است. زیبا باش دخترم و با حیا.

خنده های کثیف

رم لپ تاپم آنقدر ها نیست تا vmware را روی آن run کنم.تا شاید بتونم androrat رو کامل اجرا کنم.یا اینکه هکینتاش رو روش نصب کنم و هی تست بزنم.

رم لپ تاپم زیاد نیست و خدا هی می خندد.

-------------

روزای سخت،روزای سخته.

خلوت ما

بیشتر وقت ها از تنهایی های خودم خجالت می کشم.هنوز مانده تا یاد بگیرم نیمی هم انسانم.

پی نوشت:

 - مادر بانو هم رفت.یعنی بیشتر فکر میکنم خدای لعنتی این روزهای من بردش.اما کاش آرامتر می برد.کاش لازم نمی شد با سیلی یک دستگاه مینی بوس پرتش کنه میان آسفالت غریب وسط شهر.کاش لازم نمی شد جان کندش و ذره ذره رفتنش رو من ببینم.خدای این روزهای من عجب سر لج افتاده.فقط بازی هاش بیش از حد شهرستانی است.

- دیروز افسر راهنمایی که برای کارشناسی اومده بود سروان بود.یعنی چهار تا ستاره روی هر کدوم از اون شونه های عزیزش چسبانده بود.افسر راهنمایی وقتی اومد زیادی می خندید.سایر همکار هاش رو هم دید هی بیشتر خندید.حتی با یکی از همکارهاش که انگار بیشتر باهاش حال می کرد رفت و همان جایی که تصادف شروع شده بود شروع کرد به خندیدن.انگار نه اینکه یه مادر اینجا فوت شده.نه اینکه ضربه مغزی شده.نه اینکه دختر معلولش بالای سرش داره زار گریه می کنه.اما افسر راهنمایی ما فقط می خندید و از کارشناسی خوبش لذت می برد.اونقدر خندید که دیگه تاب نیاوردم  و گفتم: ک...رم توی این نیروی انتظامی که این درجه ها رو به تو داده.

 - انسانهای بی وجودی شدیم.دیگه جز خوشی خودمون هیچ دردی رو نمیبینیم.

نامه هایی برای پسرم - ناموس

سلام پسرم.فکر کنم مدت زیادی باشد که اینجا برایت هیچ ننوشته ام.اینروزها کمی فکر مشغولی های زندگی بیشتر شده.تو نگران هیچ چیزش نباش.حلش می کنیم.خواستم از خیلی چیزها برایت بگویم.خواستم شاید تو مثل امروز من نباشی.شاید تو کمتر برنجی.پسرم گاهی زندگی بخش هایی از خودش را نشانمان می دهد که من و تو آنقدر ها فهم هضم کردنش را نداریم.همین روزهایی که دارم اینجا را برای تو می نویسم یکی را داریم که بی شرف است.بی ناموس است.یک نفر را دیده ام که تجاوز و سکس را هنر،افتخار و مردانگی میداند.همان یک نفر به خودش اجازه تجاوز به یک زن روسپی را می دهد.به یک زن شاید بیمار جنسی و هی مستند می کند لحظه های زیبای حیوانی خودش و یا خودمان را.و هی داد می زند هی فلانی این زن توست.این زن توست که زیر پای من خوابیده.میدانی پسرم،بی شرفی دارد از سر و کول این ملت بالا می رود.تقصیری هم ندارند.وقتی من نان تو را آلوده به حق ضایع شده ی کسی کنم،وقتی برای خودم،برای شخصیتم قیمت گذاشته باشم آخرش نان خور من می شود همانی که وصفش بود.پسرم اینکه مردم خیلی چیزهایشان را هی می شمارن و هی پز بزرگی می دهند تو را گول نزند.بزرگی تو شرف توست،حیای توست،عصمت توست.اینکه هر هرزه ای که خودش را اپن سورس روبروی تو بگذارد و تو عنان از کف داده و توی دلت ذوق خنکی کنی...نه ! اینجاست که من فکر میکنم یک جای کار دارد می لنگد.اینجاست که نمی شود فهمید تو روسپی هستی یا او.شاید او برای نان شبی اینگونه ناموس و عصمت ارزان می فروشد.تو اما برای چه؟!!چیز پیچیده ای نیست پسر.ما همه انسانیم.تو می توانی با هر زنی باشی.این را من پدر به توی می گویم.تو این اجازه را داری تا هر جای رابطه که دوست داری ادامه دهی.اما تنها بدان شرط که هر لحظه ای که زنی عشوه می فروشد،دندان های مرتبش را با لبخندهای ملوسانه اش نشانت میدهد به این فکر کنی که آیا اگر یکی مثل خودت همین الان با ناموس تو این رابطه را داشت تو راضی بودی!!فقط همین.چیز سختی نیست.من نمی گویم معصوم بوده ام.اما پسرم به شرفم قسم در تمام زندگی ام تلاشم این بوده که هیچ عشوه ای را که به نام من نیست صاحب نباشم.نه اینکه نتوانستم،نخواستم.این نخواستن توست که انسانترت می کند.خواسته ها تمامی ندارند.تو سعی کن نخواستن را بیاموزی.دنیای مسخره ای داریم.برای اینکه چیزی را داشته باشی کافی است که نخواهیش.همین.پسرم!دوست دارم وقتی اینجا را می خوانی و می فهمی افتخار من باشی.باور کن گاهی برای بی ناموسی های خیلی ها گریه می کنم.آل یاسین را تا آخر باز می کنم.سوار همان ماشین پربرکتمان،و او می رود و من هستم و گوش هایم و صدای فرهمند آزاد و اشک هایم.اشکهایی که برای فیلم های پورن میریزم.برای بکارت هایی که دیگر نیست.برای شرافتی که شد چند قطره آب و پاشید روی تنی.اینروزها دارم گریه کردن را تمرین میکنم.مرد باش پسرم.یک مرد با شرف.
پی نوشت:
 -  راستی نمی خواهم با خواندن این پست این برداشت را از من داشته باشی که از این آخوند زاده های ریشو هستم.نه پسرم.منم شادمهر را با صدای بلند و گاهی توام با سرعت زیاد گوش می دم.منم اسانس کول واتر می زنم و صورتم صاف است.اما دلم را هم می خواهم صاف باشد.

مردی به نام سیمین

این بار اگر زن زیبارویی را دیدید، هوس را زنده به گور کنید!

و خدا را شکر کنید برای خلق این زیبایی...!

زیر باران اگر دختری را سوار کردید، جای شماره به او امنیت بدهید!

او را به مقصد مورد نظرش برسانید!

نه مقصود مورد نظرتان!

هنگام ورود به هر مکانی با لبخند بگویید: اول شما!

در تاکسی، خودتان را به در بچسبانید! نه به او… !

بگذارید زن ایرانی وقتی مرد ایرانی را در کوچه ای خلوت می بیند، احساس امنیت کند نه ترس!

بیایید فارغ از جنسیت، کمی مرد باشید!

ای دهقان فداکار! تو در روزگاری بزرگ شدی که مردی برهنه شد تا زنان و کودکان زنده بمانند! اما من در روزگاری نفس می کشم که زنی برهنه می شود تا کودکش از گرسنگی نمیرد!

در سرزمین من هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیست… ! و هیچ خیابانی...! بن بست ها اما… فقط زنها را می شناسند انگار...!

اینجا نام هیچ بیمارستانی… مریم نیست! تخت های بیمارستانها اما… پر از مریم های درد کشیده است! … که هیچکدام… مسیح را آبستن نیستند!


.: سیمین ﺩﺍﻧﺸﻮﺭ

تو را دوست میدارم


تو را به جای تمام کسانی که نشناخته ام دوست میدارم

تو را به جای تمام روزگارانی که نمی زیسته ام دوست میدارم
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می‌شود
و برای  خاطر نخستین گل‌ها

تو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم


.: عاشقانه های پل الوار


خدا

نمیدونم کی دلت خوب حال میاد؟کی سیر میشی؟ از گشنگی هامون.بی خانه گی هامون،بی سفره ای ،بی کسی ,ها،ناآرامی ها و همه زجری که شب و روز دچارش هستم؟کاش پسر نبود.متنفرم ازش.و بیشتر خسته.

فرانسه،عشق،اشک

فرانسه ی عاشق هم گریه کرد.

پی نوشت:
 -  شاید الان بدونن عاشقی توی غبار عراق و سوریه چقدر جرات میخواد و صبر
 -
Je t’aime encore et tu ne le sais pas
Mais mon coeur doit te laisser partir
Pour un meilleur avenir
C’est ta vie que je détruirais
Ce sont mes voeux que je trahirais
En restant auprès de toi
Même si je n’aime que toi
 - نایدا عاشقانه میخواند
 - لحظه به لحظه با حمله مسلحانه در فرانسه

جوجه های پاییزپوش

امروز با خانومی رفتیم خرید برا بچه ها.دختر برا خودش دیگه خانومی شده.پسر اما همیشه کم توقع بوده و ساده پسند.دختر تقریبا سر تا پا نو پوش شد.با یه کلاه پشمی سبز که سه تا گل با تقارن مثلث وار بالای پیشونیش جا خوش کرده.وسط گل ها هم یه مهره کوچیک جا گذاشته شده.یه شال همرنگ کلاه و یه بلوز پشمی سفید و قرمز که تا زیر زانوهاش رو می پوشونه.وسطهاش با دو خط تیره دو نیم شده.نیم بالا قرمز یک دست با یه گل رو سمت چپ سینه و پایین که بیشتر شبیه چین های دامن ه طرح عروسکی پرنده های کمی عصبانی است.دوتا شلوار گرم هم گرفتیم.پسر هم با یه پاییزه قرمز جیغ شیک پوش شد که بیشتر من رو یاد نیمکت منچستر میندازه.با یه حرف بی لاتین بزرگ سمت راست سینه و یه مشت آرم و علائم زیر اون.سمت چپ سینه رسمی تره.یه آرم دوار طلایی رنگ.شلوار گرم های پسر هم جالب هستن.اما خانوم هیچ نخواست.و من خوب میدونم برا مراعات منه.برا اینه که خیلی بیشتر از من می فهمه.برا اینکه نکنه شاید چیزی بگه که من شرمنده شم.و  یادم هست.اصلا اینجا می نویسم تا یادم باشه.یاد روزهایی که هنوز کار نبود.روزایی که هیچ وقت تنهام نذاشت و هی صبر کرد.و خدا را شکر که الان کار هست،و به پاس صبوری های بانو کار خوب هم هست.خودرو هست و خانه نیز کم کم ایشالا.فعلا فونداسیون(پی) رو کامل کردیم.اون دست های چند پست قبل هم در راستای ساخت و ساز خونه زخم شده بود.خانم گل من لیاقتش خیلی هاست.و خوب میداند که تمام آرامش این محیط ناآرام  را از مهربانی هایش می آموزم.

پی نوشت:

 - چیز هایی هست که من و بانو و جوجه ها بی تقصیریم اما زجرمان می دهد.خدایا تو بهتر میدانی اش.

بدون عنوان


وقتی هایی هست که توی زندگی هیچ گـُـهی نمی تونی بخوری.فقط باید مثل بز زل بزنی.

پی نوشت:
 - تف به کلمه ی مادر
- تف به اعتیاد