گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

مزرعه

از همان سال‌های دبستان مزرعه‌ی گندم درس بود.صفحاتش طولانی و میان تعطیلات مَلَسِ مدرسه حالگیری بود.مزرعه‌ی گندم را که یاد میگرفتم بوی خاک تازه شخم خورده با تراکتورهای رومانی توی سرم بود.صدای کمباین و چَپَر و کاه.بوی ساقه‌ی آفتاب سوخته‌ی گندم میون خرداد گرمِ بی‌رحم.

خرداد سوزان.خرداد بهمن‌‌های تیز.
چقدر تنهایی آدم لذت‌بخش است.تو باشی و آفتاب و خستگی و روزهای بلند‌تر از همیشه‌ی بهار.
بهار شیراز گرم‌تر از تابستانش است. و وای از خردادش.
آن روزها هنوز به خیالم تمام جهان همان مزرعه‌ی شخم خورده‌ی چند هکتاری بود.
چقدر بی‌انتها بود.تا آخر تَرَک‌های خشک دستهایم ادامه داشت.و چقدر ساده بودم.
نه خیالبافی میدانستم و نه هوس.
همه عشق بود.
کاش همان روزها مرده بودم

زیارت

از دیشب با خودم گفتم فردا قرارم رو کنسل میکنم و میرم زیارت.اول صبحی بانو گفت که دلش میخاد بریم زیارت.اولش جا خوردم اما چیزی بهش نگفتم.

با بچه ها رفتیم.پسر از خطوط قرانی دیواره های شاهچراغ می پرسید.بازارها رو هم گشتیم.باید حیاط بارونی شاهچراغ رو ببینید و بازارهای نمناک شیراز را.

بانو امروز انگشتر نقره برام گرفت.با عقیقی سبز و چهارگوش.با طرح طلب مدد از علی(ع).خیلی به دلم نشست و چه ذوقی میکرد بانو.

چه بارونی بود.موهایم زیاد خیس نشد و برای پدر نیز پیراهن دو جیب رنگ محرم گرفتیم و یه کمربند.

عصری دیدمش.حال پدر خوب بود.

شکر.

تکرار بازندگی

الان دقیقا ۳۲ سال میگذرد.۳۲ سال از تمام آنچه که هی خواستم باشم و آخر شدم همان که بودم.

تکرارِ همیشگی است.

پدر و گلوی پر دردش

پدر امشب حال نداشت.مریض بود.میگفت گلوش درد میکنه.بیچاره پدر!هروقت که مریض میشه از همه چیز می ترسه.بیشتر از همیشه دلتنگ میشه و حس میکنه که خیلی تنهاست.

پدر فکر میکنه من این چیزا رو نمیدونم!!

شبی  ازش می پرسم که تب داری  ؟ و اونم دستش رو دراز میکنه تا خودم ببینم. تب نداشت.


پی نوشت:

- موسیقی امشب رو یکی از دوستان جان برام فرستاده بود.

- آهنگ بولمادوم با صدای احمد محمدی

- برای دانلود [ اینجا] را کلیک کنید.

آهای عالیجناب عشق

امشب اتفاقی شروع کردم به خوندن بخش هایی از وبلاگ.درست شده یه زخمی که همیشه میمونه.همه چیزش شده همون آهنگ عالیجناب عشق.

منو دیوونه میخاد. . .

"

آهای عالیجناب عشق
فرشته ی عذاب عشق
حریفِ تو نمیشه، این قلبِ بی صاحب عشق
منو دیوونه می خوای
تو این جوری خوشی، عشق
ولی بازم دمت گرم! چه زیبا می کُشی، عشق

"



پی نوشت:

- در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را اهسته می خورد و می تراشد .:صادق_هدایت

- چه زیبا می کُشی عِشق!

- من و ماشین کوچولو و این موزیک و تکرار و تکرار و تکرار...

- برای دانلود [ اینجا] را کلیک کنید.


جراح و متخصص خوب کلیه در شیراز

چند وقت پیش به واسطه ی یه اتفاق با یه دکترخوب و باوجدان کلیه ومجاری ادراری  آشنا شدم. باور کنید اولین دکتر بود که میدیدم که سعی میکنه بیمارش با کمترین هزینه درمان بشه.خوب به حرف های بیمارش گوش میداد.خوب معاینه می کرد و در مراحل ابتدایی کار سعی می کنه کار به جراحی نکشه.

حیفم اومد در موردشون ننویسم.



دکتر مسعود هاشمی،به حق یکی از پزشکان و دکترهای خوب و با شخصیت این روزگار ما در شیراز هستند.در اولین برخورد متوجه میشید که این بار مطب رو درست اومدید.جراحی کلیه،مجاری ادراری و تناسلی عنوان کارتشون بود.تصویر بالا رو از سایت شون به آدرس drmhashemy.com گرفتم.آدرس مطب و جزییات و شماره های تماس رو هم می تونید توی سایتشون ببینید.

گفتم شاید این پست باعث بشه گوگل افراد بیشتری رو به سمت یه دکتر خوب کلیه ارجاع بده.

خاموش شدن ناگهانی بخاری آدونیس

سلام.گفتم هر از گاهی مشکلاتی که برا خودم پیش اومده رو با راه حل اینجا بیارم.شاید به درد مابقی هم بخوره.

ما یه بخاری آدونیس داشتیم اما پس از روشن شدن بی عیب و  نقص شمعک،به محضی که شعله ی اصلی رو روشن می کردیم پس از تقریبا 20 تا 30 ثانیه با صدای تق تقی که راه می افتاد بخاری کاملا خاموش می شد.حتی شمعک هم خاموش می شد و باز مجبور بودیم از ابتدا شمعک و بعد بخاری رو روشن کنیم.پس از چند با ر روشن و خاموش شدن بالاخره بخاری روشن باقی می موند و خاموش نمیشد.پس  از روشن ماندن بخاری،دیگه هیچ مشکلی پیش نمی اومدمگر زمانی که خودمون بخاری رو روی شمعک می ذاشتیم.

 

ادامه مطلب ...

بزرگ شدن

میدونی پسر،از وقتی تو به دنیا اومدی استرس رو یاد گرفتم،تازه فهمیدم بی‌خوابی چیه،فهمیدم چیزهایی مثل سردرد و پادرد و سینه درد هم هست،از وقتی تو اومدی نفهمیدم کی  ریش‌هام سفید شدند.از وقتی تو اومدی از ساده‌ترین چیزها هم می‌ترسیم.از زندگی کردن می‌ترسیم.

بس که تو بزدل و ترسویی.بس که بی‌ملاحظه‌ای.بس که کم‌فهمی.تو از همه چیز میترسی.تو از کفش پوشیدن،از راه رفتن،از غذا خوردن و کلا از زندگی کردن میترسی.

بعضی وقتا میگن اگه نبودی ما زندگی بهتری داشتیم آیا؟ و این سوال نهایت خفت می‌تونه توی زندگی تو باشه.تا اینجای کار رو باختی پسر.تو الان ۷ سال و ۶ روزت میشه.کاش وقت‌هایی که اینجا رو میخونی اوضاع فرق کرده باشه.

توی ۳۰ سالگی پیرم کردی پسر.

آش سبزی و مسئولیت هایش

با دخترک برای صبحانه‌ی صبح جمعه‌ای رفته بودیم.هی بهش گفتم اگه نمی‌تونی کاسه رو نگه داری بگو خودم بر‌می‌دارم.

آخرای راه آش توی پلاستیک ولوو بود!

خیلی بهش گیر دادم که مسئولیت‌پذیر نیست. و دخترک قهر کرد.


چتر و باران من


یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت

غم من مخور که دوری برای من شده عادت


امشب یکی از بهترین داداش‌های گلم رفت. از وطنم رفت تا شاید فردای زندگی اش میان غریبه‌های انسان‌تر لبخند را آموخته باشد. دل کوچکم چقدر گرفته است. دنیای بی انصافی داریم. خوشبختی‌هایش چون بذر‌های رقصان قاصدک میان باد است، تا اقبال‌ت کجایت بنشاند.

رفیق فاب ما هم امشب رفت. رفت تا فراموشش شود چروک‌های رو پیشانی اش. رفت تا فراموشش شود رنگ گیس‌های مادرش زیر خاک وطن. رفت تا نبیند دست‌های لرزان پدر و چشم‌های گود افتاده‌اش را. رفت تا من و امیررضا و مابقی را نبیند میان کوچه‌ی آوارگی. رفت تا خنده‌های فالوده‌ای‌مان یادش نرود. و چه دلتنگیم ما.


من و خاطره ها

امروز داشتم بایگانی و آرشیو وبلاگم رو می خوندم. خیلی دلم گرفت. همه یا آپدیت نمی شدند یا پاک شده بودند. احساس یه پیرمرد 120 ساله رو داشتم که تمام کسانش مرده باشند. چقدر تنهایی دلگیره.


پی نوشت:

- بخشی از اسامی و آدرس ها رو اینجا می نویسم تا شاید پس از سال ها با جستجوی گوگل به اینجا برسید. اگه روزگاری این پست رو دیدید بدونید که خیلی خیلی دلم براتون تنگ هست. و استثناا نظرات این پست رو باز می ذارم.

 - الیاد since1989.blogsky.com  عابد negaheman.blogsky.com  من و تنهایی sbff.wordpress.com  شوریده faghat-khodam.blogsky   جعفر محمدی lovemeans.blogsky  دختر برفی dokhtarebarfi.blogsky  ماهی خانوم mahinameh.blogsky  علی اکبر همشهری جوان hamshahrijavan.blogsky  زنگنه zangeneh.blogsky  تشباد tashbadjonob.blogspot  اترنال eternal.blogsky  یک ذهن زیبا beautifulmind.parsiblog  وقتی دلم تنگ می شود مژده شاه نعمت اللهی shahnematollahi.mihanblog  چهار ستاره مانده تا صبح رویا fourstar.ir مهدی gyume.ir مهدی بیدل bidel.ir 1asheghane.com  مژده ذاکرین mojdeh.in

من و ماشین سرتراشی


یادش بخیر. یه معلم عربی توی محل بود که عصرای جمعه‌ها با التماس ما بچه‌ها راضی میشد سلمانی یا همون آرایشگاه ماها باشه.

هیچوقت اون ماشین سرتراشی آلمانی دستی رو از یاد نخواهیم برد.

بی‌مروت اونقدر سرمون رو فشار میداد که انگاری تمام آبا و اجدادش رو کشته باشیم.

ماشین سر تراشی آلمانی انگار میخواست تاوان تمام کشته‌های جنگ جهانی‌اش را از کله‌ی تاس ماها بگیره. چه گیرهایی که موهای بیچاره بین دوندونه‌هاش نمی‌کرد و چه اشک‌های بی صدایی که از چشم‌های بی‌گناهمون در نمی‌اومد.

و بدبختی این بود که ما و تموم هم سن و سال‌های من اعتراض رو بلد نبودیم. اصلا نمیدونستیم که میتونیم بگیم آقای فکوری ! جان مادرت مغز سرمون داره از گوش‌هامون میزنه بیرون.

شایدم یادش نخیر. ماشین سر تراشی آلمانی کابوس عصرهای جمعه‌امان بود و امشب وقتی پسرک داره آرایش می‌کنه چشمم میخوره به دکور جالب آرایشگاه دوستم.

من و ماشین سرتراشی دستی.

من و تموم ترس‌های بچه‌گی.

من و یه عالمه سادگی بچه‌گانه.

و خدا را شکر.

ممنون برا تمام داشته‌هایم.

نیمکت


گفتم این 'دین' لعنتی رو با همه‌ی اسم‌هایی که صداش میزنن بذارم پای همون نیمکتی که فقط تنهایی ازش می‌باره.

پسرک و مورچه هایش


بچه که بودم با مادرم میرفتم. هم پدر و هم مادرم دامداری می‌‌کردند. چوپانی می‌کردند.

بچه که بودم منم آویزان صحراگردی‌های مادر بودم. همیشه‌ی خدا، من بودم و مادر و به قولی دیگر هیچ.

سرگرمی من شده بود بازی با تمام آنچه که می‌دیدم. سرگرمی من شده بود تماشای مسیر‌های مورچه‌ای و خیلی که بیکار بودم اگر، دست به کار طراحی و راه‌سازی می‌شدم.

مادر برای همه‌اشان اسم داشت. برای تمام انواع مورچه‌هایی که میدیدم. آرامترین‌ها را پیاده می‌نامید. و من عاشق آرامش مورچه‌های پیاده‌ام بودم. همه چیزشان آرام بود. .

.

و بعد از همه‌ی اون سال‌ها، حالا پسرکم شده معمار جاده‌های مورچه‌ای. و چه علاقه‌ای هم دارد.

دلم برای کودکی‌هایم تنگ می‌شود گاهی.

چقدر زود بزرگ می‌‌شویم !! 


پی‌نوشت:

- تصویر مربوط به گذر مورچه‌هاست که پسرک با ذوق هنری خودش :) با اصرار و ساخت پل براشون ایجاد کرده.

من،تو و زندگی


قصه‌ی همواره‌ی من و تو و زندگی است #زارا.

تو همیشه دوستداشتنی بودی و اینروزها بیشتر.

من و زندگی دعوای همیشه‌گی‌امان را داریم. لجبازی‌های کودکانه‌ی من و قرار‌های زندگی بعد از تعطیلی مدرسه پشت دیوار قسط و چک و وام.

و چقدر زیبا و صبورانه نگاهمان می‌کنی تو.

روزت مبارک.

دوستتان داریم #بانو.


پی‌نوشت:

-خودت خوب میدانی زارا ما اعتقادی به اسم‌هایی که ساپورت‌پوش‌ها روی روزهای زندگی میگذارند نداریم. آخر، حیف است تمام انسانیت و زندگی را جا بدهیم میان یک کلمه و آن هم فقط مادر.

حسود نیستم اما باور کنید #پدر های این سال‌های #سرزمین من مادر تر از تمام زنان تاریخ اند.

پروستات بارندگی


اینجا #شیراز و #خدا #پروستات گرفته گویا.


پی نوشت:

- اول و آخر سازمان هواشناسی