گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

پدر و گلوی پر دردش

پدر امشب حال نداشت.مریض بود.میگفت گلوش درد میکنه.بیچاره پدر!هروقت که مریض میشه از همه چیز می ترسه.بیشتر از همیشه دلتنگ میشه و حس میکنه که خیلی تنهاست.

پدر فکر میکنه من این چیزا رو نمیدونم!!

شبی  ازش می پرسم که تب داری  ؟ و اونم دستش رو دراز میکنه تا خودم ببینم. تب نداشت.


پی نوشت:

- موسیقی امشب رو یکی از دوستان جان برام فرستاده بود.

- آهنگ بولمادوم با صدای احمد محمدی

- برای دانلود [ اینجا] را کلیک کنید.

فاطیما

امشب تب داشت.من و زارا بردیمش بیمارستان.

خدا رو شکر الان خونه ایم و او خوابیده.