گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

یک ماه و ۱۱ روز

زمستان مبارک. با باد سرد برگ‌ریزش. با برفک روی چمنزارش.  با سکوت خیابان‌های اول صبحش. با تنهایی‌های دلگرم‌کننده‌ش . با شب‌های طولانی و غروب های دوست داشتنی . 


با پسر سعی دارم رفیق تر باشم. میخایم با هم بریم دنبال ابزار و تعمیر. 


یک ماه و 8 روز

میریم سمت خونه ی پدر. یلدا رو  پیش اونا خواهیم بود. دنبال آچار دریل و مته هستم. پدر جان چند مورد سفارش تعمیری دارند. 


درخواست قیومیت هاجر رو دادم. امروز بردیمش پزشکی قانونی . خدا کنه زیاد طولش ندن. کارت بانکی‌ش غیرفعال هست. 

این ماه آخری کلی کار کردیم براش. امید دارم جواب بده . 

دیشب مجدد بردمش برای درخواست کارت ملی ش . 

یک ماه و ۷ روز

خدایا شکر . برای درآمدی که هست . برای نفس های پدر و مادر . شادی کودکانه ی فرزندانم . برای حس کردن زیبایی های جهانت

یک ماه و ۲ روز

عصر باران بود. موسیقی دنا با مهستی و من و دنای وفادار . آرامشی رو کم‌کم دارم پیدا میکنم که سال ها گم‌ش کرده بودم . همه چیز اطرافم داره آروم حرکت میکنه و برای هر کاری زمانِ لازم وجود داره. 


یک ماه و ۱ روز

حالم بهتر است . زندگی آرام تر و باد کوتاه می وزد. 

دیروز رفتیم سمت قلعه دختر و تنگ هایقر فیروزآباد . چقدر آدمی اینجور ها احساس ک‌چیک بودن میکنه . چقدر دنیا بزرگ‌تر از اونی هست که فکر می‌کنیم . حیف اینجا جای راحتی برای اپلود عکس نداریم . بخاطر همین محدودیت بلاگداسکای چند بار حتی خواستم برم روی سرویس های دیگه . 

روز ۳۰ ( یک ماه )

امروز یک ماه میشه که با خودم عهد کردم  کنجکاو کج‌رفتاری های روزانه ی خودم باشم . انسان ها رو همونجوری که هستن ببینم . دنیا رو سخت نگیرم . زیاده خواه نباشم. تلاش کنم و خانواده م رو دوست تر داشته باشم . از مرگ نترسم و با پذیرشش قبول کنم جزیی از زندگی‌ هست. 

دعا کنید ادامه داشته باشه . 

روز ۲۸

خدایا همیشه کنارم باش 

آرومم کن. وجودم باش. 

امروز با پدر و مادر رفتیم برای کارای بهزیستی . شنوایی سنجی هر دو نفرشون رو انجام دادیم. پرونده های اولیه رو ساختیم . فردا هم باید بریم سراغ کارت های ملی شون . 

میدونم روزای خوبی دارم و روزهای خیلی بهتری در راه هستن . 

روز ۲۶

ظهر کمی بی تاب بودم. درب برقی ساختمان علی باز هم خراب شده بود. باید صبورانه تر پذیرای واقعیت زندگی باشم .

روز ۲۵

خیلی آروم‌ترم . شاید روزی فهمیدم که انتهای تمام دویدن ها دمی نشستن و بوییدن و خواسته شدن باشه . اینکه خدا و جهان آدمی رو لایق بدونه . 

همه چیز رو‌ساده‌تر میبینم و میدونم هر‌ روز معجزه ی خداست . 


روز ۲۴

امروز رو با ناامید ی و یاس شروع کردم . بعدش سعی کردم بخندم . با حسین رفتیم کوه. و چقدر خوب بود. 

شبی هم بیرونیم . کنار آتیش . بین کوچه باغهای قصردشت. 

روز ۲۳

با خانواده ی کوچیک بیدار شدیم تا بریم پیاده روی . سایت رو این روزا باید جدی تر پیگیری کنم. 

دنبال راه حل های دیگه برای درآمد بیشتر هستم . 

امروز ۲۳ روز میشه که مسیر آرام خودم رو میرم .

خدایا مراقبم باش . 

روز ۲۲

و خدا شکر امروز بهترم . پول علیرضا رو تونستیم برگردونیم . 

خدایا مراقبم باش . 

روز ۲۱

حالم زیاد خوب نیست . ریاضت روزانه ی من داره کم‌کم واقعی تر میشه . حس خوبی نسبت با آدما ندارم . 

از ری‌را خیلی دور شدم . اونقدر دارم هس دورتر میشم که کم‌کم داره باورم میشه که دیگه توی دلم نیست . 

نمیدونه که نبودن های همیشگی چه بلایی سر دل یه مرد میاره . ناامید آدم رو به جایی میرسونه که ترجیح میده دیگه به اون آدم زیاد فکر نکنه . 

و با بد حالی تمام امروز شد ۲۱ روز 

روز 20

امروز خوب بود خدا رو شکر. کارای بیشتری رو توی اداره انجام دادم. کمی دست به روی ماشین زارا کشیدم. و کلی با فلش های خرابم ور رفتم. آخرش دیدم ویندوز بیچاره به دادم رسید. هر کاری کردم نشد که با لینوکس تعمیر بشن.

دارم به ایده ی راه اندازی سایت فکر میکنم. کسی که قراره باهاش کار کنم چندان موضوع رو جدی نمیگیره. کم کم دارم به این نتیجه می رسم که خودم تنهایی شروع کنم. 

از مجتبی به کل ناامید شدم. 

از هر راهی دارم تلاش میکنم که درآمد مفید داشته باشم.