با خانواده ی کوچیک بیدار شدیم تا بریم پیاده روی . سایت رو این روزا باید جدی تر پیگیری کنم.
دنبال راه حل های دیگه برای درآمد بیشتر هستم .
امروز ۲۳ روز میشه که مسیر آرام خودم رو میرم .
خدایا مراقبم باش .
حالم زیاد خوب نیست . ریاضت روزانه ی من داره کمکم واقعی تر میشه . حس خوبی نسبت با آدما ندارم .
از ریرا خیلی دور شدم . اونقدر دارم هس دورتر میشم که کمکم داره باورم میشه که دیگه توی دلم نیست .
نمیدونه که نبودن های همیشگی چه بلایی سر دل یه مرد میاره . ناامید آدم رو به جایی میرسونه که ترجیح میده دیگه به اون آدم زیاد فکر نکنه .
و با بد حالی تمام امروز شد ۲۱ روز
امروز خوب بود خدا رو شکر. کارای بیشتری رو توی اداره انجام دادم. کمی دست به روی ماشین زارا کشیدم. و کلی با فلش های خرابم ور رفتم. آخرش دیدم ویندوز بیچاره به دادم رسید. هر کاری کردم نشد که با لینوکس تعمیر بشن.
دارم به ایده ی راه اندازی سایت فکر میکنم. کسی که قراره باهاش کار کنم چندان موضوع رو جدی نمیگیره. کم کم دارم به این نتیجه می رسم که خودم تنهایی شروع کنم.
از مجتبی به کل ناامید شدم.
از هر راهی دارم تلاش میکنم که درآمد مفید داشته باشم.
از ریرا خیلی دلخورم . از مجتبی ناامیدم . گیرم . بین همه چیز گیرم .
حالم امروز زیاد خوش نبود . حس میکردم میخام بمیرم . معده م می سوخت . از غذا می ترسیدم . خسته بودم . اما یک روز دیگه هم گذشت . با صبوری . با امید .
و باز شکر
خدایا کمک کن تا فراموش نکنم . کمک کن هر روز شاکر باشم . هر روز رو هدیه ای پاک از سمت تو بدونم .
عصری و الانی که دارم این پست رو مینویسم بارون میاد. توی خیابون عرفان منش خوردم به یه پراید . هاجر وقت معاینه داشت . عجله کردم . اشتباه از من بود . خلاف رفتم . ناصبور بودم .
خدایا صبوری رو یادم بده .
دیشب حس بدی گرفتم. حرفای بدی از یکی شنیدم و خیلی مراعات کردم . خوب متوجه میشم که شهوت ، شرافت آدمی رو میندازه تو جوی فاضلاب .
عصبانی هستم . از خودم . از اینکه که جوری رفتار کردم که کسی بتونه اینجوری متلک بارم کنه . و کاش …
آذر با باران صبحگاهی دلبری میکنه . هوای این روزهای شیراز انگاری مکتب مولاناست و دنبال شیدایی های او با شمس.
چقدر بوی خیسی پارک حوالی اداره به دلم آرامش میده .
خدا رو شکر . شد دو هفته . هر چند همکار جدید شده همراه پیاده روی های صبحگاهی من، اما بازم بخش های خوبی از فری کنفرانس رو گوش میدم .
خدایا شکر
دفترچههای مادر اینا امروز تایید و ثبت نهایی شد . تقریبا ماهی یک میلیون و نیم از حقوقم کسر میشه . دوست دارم اونقدر زمان و قدرت داشته باشم که بتونم کمکشون کنم تا راحت زندگی کنن. گوش های پدر سنگین شده . رووش نمیشه اعتراف کنه اما واقعا به سختی چیزی رو خوب متوجه میشه .
و چقدر پول راهکار تمام مشکلات میشه .
بایست هر روز رو شکرگزار باشم . باید دعا کردن رو یاد بگیرم و خواستن رو. اینکه به زبان بیارم. اینکه بدونم چی میخام . و ۱۳ روز شد .
کمکم دارم به دوهفته و نیمه شدن ماه نزدیک میشم . ۱۲ روزی میشه که هر روز به یادم میارم بایستی پاک باشم. از هر چه نفرت. از هر چه ناصبوری. از هر چه تندروی. باید آرام باسم چون خدا . چون جهانش و صبور و صبور و صبور . تا ابد صبور .
سه تا از دوستان باید جابجا بشن. به امین عادت بیشتری داشتم . و چقدر من تغییر کردم. سنگتر شدم . نه رفتن خودم زیاد آزارم میده و نه رفتن کسی . چقدر چهار سال قبل همه چیز برام سخت بود. هر چی مسن تر میشم وابستگی م به محیط داره کمتر میشه و سعی میکنم آمادگی هر اتفاقی رو داشته باشم . دنیا نسبت به ما بی رحم تر و بی تفاوت تر از اونی هست که فکر میکنیم .
خدا رو شکر یک هفته و ده روز رو گذروندم. باید هر روز اینجا باشم . تکرار کنم که یادم نره. توی مسیری باشم که نور هست، خدا هست ، امید هست ، بینش و درک از خویشتن هست و آخر این راه دنیای آدمی آرام است و زیبا .
خدایا خودم رو به تو میسپارم. هر روز آرام ترم کن. دلم رو هر روز قرص تر و روحم رو سرشار از نشاط .