گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

وبلاگنویسی

از شبکه های اجتماعی متنفرم . همیشه عاشق وبلاگنویسی بودم. یا کسی اطرافت نیست ، یا ادم‌هایی تو رو میخونن که حس خوبی ازت میگیرن. 

خوبی وبلاگ اینه که به زور محتوای تو رو به خوردِ کسی نمیدن.

امید

تمام جامدادی مدرسه را گشتم. نبود. حتی جاپای مدادهای رنگی تم گم شده بودند.

تو امیدم رو ندیدی !؟

پاییز

دلم برای پاییزم تنگ می‌شود. برای تنهایی‌هایش حوالی غروب‌ها

مادر گفت که بخاطر آتیش گرفتن یه کپسول گاز توی گاراژ ضایعاتی‌ش سوخته. الان بیمارستانه. زیاد حال خوشی نداره. 


دارم فکر میکنم که حتی زندگی و جهان هم به ستمدیده ، ستمگری بیشتری داره.

میانه‌ی اخرین تاریکی

حس میکنم میانه‌ی آخرین تاریکی رو به روشنایی ایستاده ام. میدانم کمی پس از این، بالا آمدن خورشید خانم خواهد بود. با ابروهای بهم پیوسته. با سرمه‌ی سیاه چشم‌هایش . و روز آغاز خواهد شد. تا پایان گیتی. امید خنکای پاییز است بر تابستان گرم تلاش . امید ریشه‌ زده، کمی ساقه کرده و من چون دانه ی انبه به گلدانی کوچک کاشته‌ام. 

به زودی بار خواهد داد . 

تابستان کمی مهربان تر شده

شهریور است. تازه آغازش است. سنجاقک‌ها را چند روز پیش دیدم. امروز هوا قدری خنک تر بود. بیرون رفتیم. سایه‌ی درخت زبان‌گنجشک باغ جنت نشستیم و جای چای را خالی دیدیم. 

پسر دوچرخه‌اش را راند و دختر طناب بازی‌اش را هی پُز داد. 

کمی دارد شبیه پاییز می شود. پاییز دوست داشتنی من. 

مرداد

هفت روز از مرداد گذشته است. صفحه موبایل تاریک و تم و لباسش را هم تاریکتر. حال خوبی دارم. مجتبی تماس گرفته. علی امیدها دارد. و دلم پر از بی امیدی ست.

هر کسی باید بداند که تمام جهانش خودش است

آدم ها موجودات خاصی هستند. جز خاک گور چیزی نمی‌تونه طمع چشم‌هاشون رو سیر کنه. آدم ها وجود و شرافت خودشون رو به راحتی به داد و ستد میذارن. به قولی اگه بتونن تو رو میخرن و اگه نه، تو رو میفروشن. 

همیشه فکر میکردم هر چیزی میتونه ساختگی باشه و هر رفتاری هم میتونه ریاکارانه باشه جز عشق مادری . همیشه امیدم این بود که آخرین پناه هر دلی آغوش عاشقانه ی مادرشِ. یه مادر رو مامن بی‌کسی‌ها تصور میکردم. خدا میدیدم و به گمانم لحظه ی مرگ هم دعای اون آروم تر می‌کرد جان دادن رو. 

اما چه حیف که زندگی ، گشنگی ، اعتیاد و شاید هم نژاد ، روی خیلی چیزا تاثیر میذاره. 

و حالا میدونم هر آدمی در تمام هستی فقط خودش رو داره و خودش . 

نقطه سر خط

بچه ها رو دیروز دادن زندان.هنوز نتونستم پرونده رو از دادگاه به دادسرا عودت بدیم .دستور توقیف زمین صادر یا اجرایی نشده .پسر میگه آزمون سمپادش خیلی سخت بوده و شاید قبول نشه.مهلت ثبت نام مدارس نمونه دولتی گذشته .داستان شبان هنوز مشخص نیست .باز دارم هنوز راه اشتباه تمام این ۳۸ سال رو میرم.اصلا از خودم راضی نیستم.


پسر و آزمون هایش

دو روز پیش ساعت ۱:۳۰ صبح پسر آزمون سمپاد رو داد. بهش گفتم که هیچ آزمونی تضمینی برا سعادت و رشد نیست. گفتم که دغدغه‌ی اصلی ش این باشه که پی دلخوشی های کوچیک زندگی‌ش باشه. حرفای دهن پر کن و مدارس نمونه و همه ی اینا بدون حال خوش دل آدمی هیچ وقت نمی تونه حس زنده بودن رو به آدم یاد بده. آدم بایست خودش از نفس کشیدنش به شوق برسه. دیروز هم صبح جمعه آزمون کانون زبانش بود. عالی شد. میدونم پسر یه تاریخدان خوب و باسواد میشه. دوست دارم حمایتش کنم تا به سمتی بره که حال دلش رو خوب میکنه. برای همین اصلا علاقه ای ندارم که فردا دکتر یا مهندس صداش کنن. این همه مهندس بیکار  که راننده اسنپ شدن. حتی بیش از درآمد دوست دارم یاد بگیره چجوری لبخند بزنه، شادی کنه و بپذیره که ما نیومدیم توی این دنیا تا ریاضت بکشیم.

دیشب بهم میگفت بابا من قدر تو رو خوب میدونم.

و فکر کنم پسر داره توی مسیر دل و علاقه‌ش راه میره. 

تابستان مبارک :)

خدایا تابستان امسال را مبارک‌ترم کن. گرمای آن را رام، هوایش را دلپذیر و برکتش را جاری کن.

خدایا خبرهای خوب زندگی را میدانم نگاشته‌ای . با شوق منتظرم.

تیر ماه تو تهنیت. 

و کپر سایه بان تابستانه ی ما

بعضی چیزها را نمی شود انکار کرد. مثل طعم هندوانه‌هایی که از مزرعه می‌چیدیم.در خنکای کپر چوبی مزرعه می نشستیم و گویی شیرین‌ترین حس جهان میان تمام وجودمان جاری بود. 

تابستان پر بود از بوی گلهای ریز و بنفش شبدر،تنهایی،کتاب، آب قنات قدیمی روستا و زمین های شالی. اعتقاد دارم زندگی نقاشی ذهن آدمی ست و تابستان و کودکی و آن بوم زیبایی که همیشه در تصور است را الانم می شود با خود داشت. هنوز هم از گل های یاس زرد کنار بلوار می شود لذت برد. باغچه‌ی کوچک ریحان و جعفری داشت. میان باغچه‌ کپر چوبی زد و با زندگی عاشقانه تا کرد. 

امروز وسایل را آماده می کنم  و فردا با دوستم میریم باغچه. تنهایی و سکوت باغچه کلی به دلم ذوق می آورد. دوستش دارم. مثل لینوکس عزیز، مثل موسقس ناب سنتی، مثل یوتیوب موزیک، مثل سوز دل علیرضا قربانی ،‌مثل پیاده روی های اول صبح  . . .

آرامش خردادی

داشتم دنبال اکانت پرمیوم  یوتیوب بودم که متوجه شدم با همین اکانت هم یوتیوب و هم یوتیوب موزیک کاملا باز میشه. دیروز اکانت رو خریدم و کلی از موزیک ها دارم لذت میبرم. یوتیوب رو هم که همیشه مشتری پای ثابتش بودم. 

ابزارهای زندگی چقدر می تونن آرامش هدیه بدند.

امید نور سحرگاهی ست

امید مثل پیام کاشته شد کنار علمک گاز مغازه ست. باید صبور بود و خوش بین . خدا به این ایمان همراه با خوش بینی نتیجه می‌بخشد. 

و قبل از اینکه بدهند باید شاکر باشیم . 

جمعه و تمام کودکی تاریکم

عصر جمعه است. همانی که تمام سال‌های کودکی را بیزارش بودم. اما دوست دارم صلح باشم . توپ را برداشته و کودکانه شادی بچینم میان دویدن های عصر خرداد.

به وقت دوباره زیستن

صبح است. میانه ی پارک با برکت روی میز سیمانی پینگ پونگ نشسته و موسیقی بی‌کلام بر گوش سعی  دارم تا زیبایی‌های بیشتری را از زندگی بچینم . 

خب تر روز چیزهایی هست که آدمی را کلافه کند. استارت دنا اذیت می‌کند، ساعت کاری تغییر کرده و لینوکس رو باز تغییر دادم. پسر از کلاس و آزمون خسته س و دستگاه خانه‌ی پدر خوب کار نمیکند.

اما مگر قرار است همه‌ی جهان به ساز من باشد!!؟ و مگر می‌شود آدمی بی‌دغدغه باشد!؟ چهار اثر خانم شین را میخوانم. سعی میکنم مبارزه نکنم. سعی میکنم بپذیرم و بگذارم خیلی چیزها رو خدا درستشان کند.

من و کتاب‌ها

و کتاب ها آرامش کودکانه را به ابدیت رنگ میزنن. هر آنچه باید باشد آنجاست. میان دل تجسم‌گر آدمی ، و فقط کافی‌ست که بخوانی‌اش . 

پیش از آنکه بخوانی اجابت می‌کند.


اینروزها چهار اثرِ خانم اسکاوِل‌ شین رو لذت میبرم.