گاه‌نوشت‌های یک زریر
گاه‌نوشت‌های یک زریر

گاه‌نوشت‌های یک زریر

شکر

خداوندا گاهی ها آنقدر بی حواسم که یادم میرود همینجا کنارم نشسته ای و هی دست های ناشکرم رو گرفته ای و فحش های آبدارم را تاب میاوری.

من شرمنده . . .

پی نوشت:

- ممنون که پای امیرحافظ به نول خورد.

لالایی و گوش هایش

زارا داشت لالایی می خواند.و البته دارد.همین الانی که هی اینجا را مینویسم.و غافل از اینکه امیرحافظ خان دو انگشت اشاره را تا ته چپانده توی گوش های کوچکش تا نشنود.